به نام خدا
سلام
ایام خشکسالی و قحطی ، کشاورز رفت پیش آسیابان بهش گفت تو رو به خدا بچه های من دارن از گرسنگی می میرن ،،، قحطی ....یه خورده به ما گندم بده ، گندم ،،،
آسیابان یه خورده گندم ریخت توی دستمال ، گره زد بهش داد . همانطور که گندم ها رو گرفته بود داشت دعا می کرد ، می گفت :
خدایا به حق عزتت گره از مشکلات مردم باز کن ، گره از گرفتاریهای مردم باز کن ، گره از خشکسالی و قحطی که ما رو گرفته باز کن ،،،
اینقد گره گره کرد تا گره دستمال باز شد ، همه گندمها ریخت رو زمین عصبانی شد رو کرد به خدا گفت:
سالها نَرد خدائی باختی / این گره را زان گره نشناختی ؟
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز / که این گره بگشای و گندم را بریز !
آن گره را چون نیارستی گشود / این گره بگشودنت، دیگر چه بود ؟
من خداوندی ندیدم زین نَمَط / یک گره بگشودی و آن هم غلط !
برگشت گندم ها را جمع کنه :
الغرض، برگشت مسکین دردناک / تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر / دید افتاده یکی همیان زر
یه صدایی در درون بهش گفت:
تو مبین ، اَندر درختی یا به چاه / تو مرا بین که منم مِفتاح راه ،،،
سِر پنهان است اندر صد غلاف / ظاهرش با تستُ باطن بر خلاف
عقل را خود با چنین سودا چه کار / کر مادرزاد را ، سورنا چه کار ،،،
سجده کرد و گفت که ای رب وَدود / من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید رحمتی ست / هر که را فقری دهی، آن حکمتی ست
این دو بیت شعر را به یاد بسپاریم :
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر / آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر / رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
پخش تصویری :
آسیابان و کشاورز
علاقه مندی ها (Bookmarks)