سلام بچه ها
ساختمان محل زندگیمون ، هم سن منه ،
این ساختمون دهها بار شاهد قربانی گوسفند بوده برای تولد نوزاد جدید ، نوه ها و نتیجه ها
و شاهد ریسه بندی و آذین بندی برای مراسمای عروسی
و شاهد بنرهای تسلیت و تشییع جنازه
و شاهد خییلیی چیزای دیگه بوده .
این ماه هم ساختمان جالب شده بود
چند روز قربانی گوسفند
چند روز ریسه بندی عروسی داشت
بعدش چند روز بنر تسلیت ( مادربزرگم فوت کردن و دیروز ختمشون بود . )
توی مراسم ختم خیلیها میگفتن همه چیز به فاصله یک روز تموم شد ،،
اما واقعا همه چیز یک روزِ تموم نشد ،
چهل سال درد کشید ، و برای همه ی زجری که میکشید خیلی آروم و صبور زمزمه میکرد " خدایا ببخش "
از وقتی یادمه مودبانه و با طمأنینه با همه برخورد میکرد ، کاری نداشت طرف مقابل باادبه یا بی ادب ،
حتی یکی بود به زور جواب سلامش رو میداد
اما مادربزرگم هر بار او از در میومد داخل ، بهش سلام میداد و خسته نباشید میگفت و هر بار میخواست بره بیرون براش دعای خیر میگفت .
اونهمه به دل نگرفتن ها و گذشت ها و ادب و آرامشش ...
اما خوب ، واکنش مادربزرگم به تمام زندگی اش همین ها بود دیگه .
چند سال پیش هم یه روز که میرفتم دانشگاه ساختمون چراغونی بود برای عروسی یکیمون
وقتی برگشتم داشتن پارچه مشکی میزدن یکیمون فوت کرده بود
**اون زوج هم بدون عروسی رفتن خونشون و حالام دارن زندگی میکنن
القصه
زندگی در جریانه دیگه
زندگی این اتفاقا نیست
زندگی " واکنش ها مون " به این اتفاق ها است .
حتی وقتی اتفاق خاصی هم نیوفته .
پ . نوشت :
** خدا اموات شما رو هم رحمت کنه . خیلی ممنون . تو شادیاتون جبران کنیم :)
( خواهش میکنم زحمت تسلیت گفتن رو نکشید ، این پستو واسه تسلیت و همدردی نزدم که )
** امروز از صبح مهمون راه انداختیم که برای عرض تسلیت میومدن ، بعدش من یه سینی خالی رو گرفتم سمت پدربزرگم هی میگم حاجی یه چایی بخورید
ایشونم هی میگه من نمیخورم ممنون :)
بعدش که برگشتم آشپرخونه میبینم اوا خدا مرگم بده سینی که خالیهههه :)
سوتی بود ؟ :) عیبی نداره آدم صدتا تا چایی بده بالاخره نمیشه که یه سوتی ام نده .
ولی بدیش اینجاش بود که دستمال کاغذی میگرفتم جلوی مهمونها ، به پدربزرگم که رسید تموم شده بود
بعدش من دوباره میگفتم حاجی دستمال بردار ایشونم میگفت نیاز ندارم .
دوباره اومدم بشینم دیدم اصلا دستمال نمونده بود کهههههههه :)
خدایااااااا ممنونم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)