سلام.از اخرین باری که به این سایت اومده بودم ۲سال میگذره.با کلی زحمت باز تونستم اسم کاربری و پسوردمو پیداکنم.
حدودا ۲سال پیش ک پسرم ۶ماهه بود تاپیک آخرم درباره نگرانی واسه ادامه تحصیلم با پسرکوچیکم بود که خداروشکر دارم هم درس میخونم و هم کارمو ادامع دادم.تاپیک های قبلیم هم درباره مشکلاتم سر رابطه قبل ازدواج شوهرم بود که الان دیگه کاملا به همسرم اعتماد دارم.اعتماد ۱۰۰%.
اما تاپیک الانم ...اینه که دیشب شوهرم ساعت ۲شب منو ۱ساعت کتک زد.هنوزم باورم نمیشه.اصلا باورم نمیشه.......................
من آدم تقریبا عصبی بودم و زود جوش می اوردم.مخصوصا وقتی دانشگاهم میرم هرشب شاید فقط ۳ ساعت بخوابم که منوعصبی میکنه ناخواسته.عیب دیگه ی من اینه که تو عصبانیت هرچی بخوام میگم.خانواده همسرمو...خودشو...همرو تحقیر میکنم.تا چند ماه پیش شوهر من همیشه تحمل کرده بود اخلاق منو.البته بگم که ما شاید چند ماه ی بار دعوا میکردیم.امادعوای بدجور.اون هیچوقت برخلاف من به خانوادم توهین نکرده بود.هییییچوقت.هیچوقت داد نمیزد.حتی اگه من میزدم.اما حدودا ۳ یا ۴ماه پیش اونم عوض شد.اونم دادمیزد.اونم فحش داد که من اصلا تحمل نمیکردم و جوابشو بدتر میدادم.تا دوماه پیش ک دعوامون شد و گفت دیگه نمیتونم تحملت کنم جداشیم.دیوونه شدم.تقریبا داشتم التماسش میکردم و قول دادم تا اخلاقمو درست کنم؛یعنی عصبی نشم و داد نزنم و به خانوادش بی احترامی نکنم.البته بگم که من تو رو هیچ هییییییچ بی انترامی به خانوادش تاحالا نکردم.واقعا همخودمو اصلاح کردم.تو این دو ماه هیچ چیز بدی نبود ن از طرف من و ن از طرف اون.اما دیشب سر دعوت عروسی یکی از دوستاش دعوامون شد.من گفتم اگه من بگم نرو،تومیری؟گفت آره مجبورم.گفتم اگه من بگم نرو !!!گفت خودم تصمیم میگیرم.خلاصه دعوامون شد.به شدت.ساعت ۲.پسرم خواب بود.گفت برو اون اتاق .نرفتم وایسادم توروش
هلم داد رفتم باز جلوش زدم توبازوش.اونم منو زد....خدایا....اون میزد منم بازوشو چنگ میزدم.هردومون دیوونه شده بودیم.پسرم بیدارشد باز تمومش نکردیم................تا ظهر امروز باز.رفتم جلوش گفتم خجالت نمیکشی از کاردیشبت؟گفت من عذاب وجدان دارم اما خودت مقصر بودی.تومنو مجبور کردی.باز دعوامون بالاگرفت ک زنگ زدممامانم بیاد.اومد باز دعواداشتیم.به مامانم گفت که دخترت توهمه چی فرشتس،بچه داری،خونه داری،همه چی...اما احترام ب من و خانوادم نمیزاره و من توخونه ارامش ندارم از اخلاق عصبیش.
گفتم مگه تواین دوماه چیزی کم بوده؟گفت گاو نه من شیرده نمیخام.تو مقصر دعوایی.خسته شدم از دستت.
گفت از این به بعد میخام ادمت کنم.حرف بزنی با مشت جوابتو میدم.گفت حق دانشگاه و اموزشگاهو تدریس دیگع نداری.واینکه دیگه خونه پدرمادرمنم حق نداری بیای چون لیاقتشونونداری.من نمیخام باخاتواده شوهرم قطع رابطه کنم.چیکار کنم؟تقصیر خودمع که وقتی اونا خرفی میزنن مخصوصا مادرشوهرم ک همش تیکه میندازه میام بش میگم و توهینم میکنم.خسته شده میگه نیا که نشنوی و به منم نگی.خودمکردم همه اینارو و حالا هیچکاری از دستم برنمیاد.چندروز دیگه شروع ترم جدید اموزشگاس و من قرارداد دارم.اما اگه برم میترسم باز دعوامون شه.ماه دیگم دانشگام شرومیشه.
گفتم من ادم این زندگی نیستم.گفت خواستی بمون نخواستی برو.
رفته و اومده با پسرمون راحت حرف میزنه و میخنده و بازی و شام بردش بیرون و واسه اولین بار برای من غذا حتی نگرفت.
من خودم همه حرمتارو از بین بردم و حالا نمیتونم هیچ جوره درستش کنم.دوماهه زندگیرو بهشت کردم واسش اما با یه دعوا همه کارهای قبلمو تو سرم میکوبه.
میگه من توزندگی باتو کلا خوشی ندیدیم.تو پدر منو دراوردی.به خدا من زن بدی نبودم واسش اینقدر ک اینجوری بخواد بگه.
به خدا همه حسرت زندگیپیونو همیشه بردن.
دارم از غصه میمیرم.
مامانم میخواست به بابام بگه من نزاشتم.اگه بابام بفهمه میکشتش.طلاقمو میگیره.من عاشق شوهرو بچمم.
توروخدا بام حرف بزنید.فقط میخوام بدونم شنیده شدم.
ببخشید که زیاد نوشتم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)