سلام.
من هرچند وقت یه بار میام یه تاپیک میزنم و میرم و باز همون مشکلات باهام هست.
الان ۴ ساله که ما ازدواج کردیم.مشکلات قبلی که تو تاپیکهای قبل گفتم هنوز پابرجاست و بیشتر هم شده.
همسرم کلا آدم بی حوصله و کم طاقتی هست و متاسفانه کلا خودش و خانواده ش خودشون رو بالاتر از همه میبینن برای همین به هر کوچکترین کار درست یا غلط من کلی ایراد میگیره.
میشه گفت تقریبا به طلاق عاطفی رسیدیم.چند ماه پیش یکم روابطمون بهتر شده بود و من واقعا خیلی دلم میخواست و تنها امیدم تو این زندگی این بود که یه بچه داشته باشیم.یعنی احساس میکنم اگه الان یه بچه داشتم سردی و بی تفاوتی همسرم رو میتونستم تحمل کنم.ولی خب شوهرم نمیخواد .یعنی میگه تو به درد مادر شدن نمیخوری...
تو اون چند ماهی که خوب بودیم خیلی اصرار کردم گریه کردم دعوا کردم ولی نمیذاره...راستش منم مشکل دارم و شاید یکی دوسال دیگه هم بخوام صبر کنم دیگه هیچ وقت بچه دار نشم...شاید باورتون نشه ولی برام شده عقده.. مثل این فیلما هروقت بچه میبینم بغض میکنم ...گریه میکنم!
حالا جدای این بحثا شوهرم که منو دوست نداره.منم خودم شاغلم و شکر خدا میتونم خیلی راحت از پس زندگی خودم بربیام یعنی خودم تنها باشم خیلی راحت تر از الان میتونم برای خودم خرج کنم.واقعا دیگه دلم نمیخواد تو این زندگی بمونم.زندگی که برام نه عشقی داشته و نه به رویاها و آرزوهایی که داشتم رسیدم.نه حرف همو میفهمیم نه تفاهمی توی مسایل مذهبی و اجتماعی و ... داریم.الان من ساعات کاریم رو زیاد کردم چون واقعا نمیتونیم تو خونه زیاد باهم باشیم!یه روز تعطیل میشه من اعصابم به هم میریزه.همسرم ساعات کاریش خیلی کمتر از منه با این وجود تو خونه دست به سیاه و سفید نمیزنه.حداقل کارهای شخصی خودش رو بکنه.کاملا احساس میکنم تنها نقش من تو زندگی همسرم یه کلفت بی جیرو مواجبه!
الان تنها مشکل من اینه که چطور به پدر و مادرم اعلام کنم که قصدم جداییه.فقط دارم ملاحظه اونارو میکنم ولی میگم آخه تا کی من زندگیم تباه بشه؟
فکر کنم اگه این لحظه به همسرم بگم طلاق توافقی بگیریم اونم راضیه .لطفا کمکم کنید....
علاقه مندی ها (Bookmarks)