به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فردا میخوام برم از این خونه.البته کلی دو دلم.ولی احتمال قوی برم.بازم دعوامون شد.اونم انگار دیگه بی خیاله من شده.کاملا قهره.
    دو دلیم برای رفتن ونرفتن اینه که یه راه دیگه ای که برا خودم گذاشتم این بود که فردا برم دنبال کار.خوبیه رشتم اینه که میتونم تو بیمارستان خصوصی کار کنم.فقط مشکل نگهداریه بچم هست که اونو نمیدونم چه خاکی به سرم کنم.امشب مهمونیه پدر شوهرم ایناست.شاید برای حفظ آبرو نرم.دعوامون سر همین بود.سرشونو تا کمر میکنن تو زندگیه آدم بعد میگن ما صلاح شما رو میخوایم.اینجاهم که من متکلم وحده م.
    خدایا اگه برم میشه شروع یه جنگ جهانیه بزرگ اگه بمونم یه بلایی سرخودم میارم.نمیدونم چکار کنم.نمیتونم باخانوادم درمیون بذارم.برم هتل شاید.هیچ کسیو ندارم اینجا.بچه مو چه کنم؟خدایا تنهای تنهام.

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام.

    فرض کن رفتی اون وقت خوشحال و خوشبخت میشی؟

  3. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (سه شنبه 08 خرداد 97), میس بیوتی (چهارشنبه 16 خرداد 97), آناهیتا۲۷ (سه شنبه 08 خرداد 97)

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    این جمله رو همیشه من میگم اگه قراره هیچوقت به زندگیتون برنگردین خونه رو ترک کنین وگرنه این رفتن برگشت سختی داره وممکنه تاابد هیچی مثل قبل نشه بخصوص برای شما که مطمئنم همسرتون خطای بزرگی نکرده که لایق همچین رفتاری باشه.

  5. 3 کاربر از پست مفید tavalode arezoo تشکرکرده اند .

    arah (سه شنبه 08 خرداد 97), میس بیوتی (چهارشنبه 16 خرداد 97), آناهیتا۲۷ (سه شنبه 08 خرداد 97)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آذر 97 [ 13:03]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    5,540
    سطح
    47
    Points: 5,540, Level: 47
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 92 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آناهیتا۲۷ نمایش پست ها
    فردا میخوام برم از این خونه.البته کلی دو دلم.ولی احتمال قوی برم.بازم دعوامون شد.اونم انگار دیگه بی خیاله من شده.کاملا قهره.
    دو دلیم برای رفتن ونرفتن اینه که یه راه دیگه ای که برا خودم گذاشتم این بود که فردا برم دنبال کار.خوبیه رشتم اینه که میتونم تو بیمارستان خصوصی کار کنم.فقط مشکل نگهداریه بچم هست که اونو نمیدونم چه خاکی به سرم کنم.امشب مهمونیه پدر شوهرم ایناست.شاید برای حفظ آبرو نرم.دعوامون سر همین بود.سرشونو تا کمر میکنن تو زندگیه آدم بعد میگن ما صلاح شما رو میخوایم.اینجاهم که من متکلم وحده م.
    خدایا اگه برم میشه شروع یه جنگ جهانیه بزرگ اگه بمونم یه بلایی سرخودم میارم.نمیدونم چکار کنم.نمیتونم باخانوادم درمیون بذارم.برم هتل شاید.هیچ کسیو ندارم اینجا.بچه مو چه کنم؟خدایا تنهای تنهام.
    آناهیتای عزیز سلام.
    ما اصلا نمیدونیم ماجرا چی بوده اما درک میکنم هیچ چیزی به اندازه دخالت دیگران تو زندگی و بعد گفتن این جمله که صلاحتونو میخوایم آدمو عصبی نمیکنه حالا اگه منفعل بودن شوهر آدم هم اضافه بشه بدتره که امیدوارم همسر شما اینجوری نباشه.
    اماااااااا حتی اگه بدترین دعوا رو کردین و خواستی به همسرت بفهمونی یا عامیانشو بگم تنبیهش کنی(تو پرانتز بگم تنبیه اصلا کلمه درستی نیس شاید متوجه اشتباهش کنی بهتره) بمون تو خونت و این کارو بکن.
    ازخونه بری همه چی بدتر میشه اونوقت باید همش وایسی منتظر که ببینی همسرت چیکارمیکنه یاآخرش خودت برگردی که واقعا باعث سرشکستگیه.
    اگه میخوای بری سرکار میتونی بچتو یه تایمی بذاری مهد کودک فک نمیکنم دخترت زیادم سنش کم باشه حداقل باهمسناش در ارتباطه و واسش میتونه خوب باشه، یا با توجه به شرایط مالیتون واسش پرستار بگیری اما پرستار تو این زمونه راه زیاد جالبی نیس راه دادن یه غریبه به حریم خصوصی زندگی شاید درست نباشه.
    سعی کن اول خودتو آروم کنی ممکنه سخت باشه اما محال نیس بعد میتونی تصمیم درست بگیری.
    میتونی واسه مشکلت تاپیک بزنی مطمئن باش بچه ها راهنماییای خوبی میکنن موفق باشی

  7. 2 کاربر از پست مفید arah تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (سه شنبه 08 خرداد 97), آناهیتا۲۷ (سه شنبه 08 خرداد 97)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.صبح پاشد خیلیم خوب ومهربون.گفتم شب چراقهر کردی گفت من قهرنمیکنم هیچوقت.خوابم میومد خوابیدم ویه کوچولو تلافی کردم کارتو.بعدشم نشست یکم نصیحتم کرد.گفت تو وقتی میبینی من پشتتم چرا مستقیم با باباومامانم درگیر میشی؟چرا جواب میدی؟خلاصه کلی حرف زد وگفت تو خیلی ساده وبی سیاستی.الان من چند وقتیه ‌از خونوادهءهمسرم به شدت متنفر شدم وجوابشونو میدم.احساس میکنم باید جلوشون وایستم.البته میدونم کازم اشتباهه ولی دیگه تحملم کم شده بهشون.الانم شکرآبم با خانوادش.نمیدونم چرا همش میخوان بگن ما بهزاد و خیلیییییییی بیشتر از تو دوست داریم واینو هی ابراز میکنن.اصلا یه جور بدی دارن با من رقابت میکنن.یا اینکه همش به من گیر میدن.

  9. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 خرداد 97 [ 12:33]
    تاریخ عضویت
    1393-6-04
    نوشته ها
    13
    امتیاز
    2,889
    سطح
    32
    Points: 2,889, Level: 32
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بازم سلام يعني توقع نداريد كه شما رو از اون بيشتر دوست داشته باشند
    بابا اون هرچي باشه پسرشونه شما عروس هركي هم كه ميگه من عروس رو مثل دختر و داماد رو مثل پسر خودم دوست دارم درست نميگه بالاخره دختر و پسر همخون هستند (البته دليلي بر دشمني نيست)
    به هر حال من فكر مي كنم شما خيلي حساس هستيد چه درمورد همكار همسرتون چه بقيه
    تجربه خودم در زندگي اينه كه در زندگي چه خودم و چه همسرم حق نداريم درمورد ديگران صحبت كنيم يعني غيبت ممنوع
    درمورد مادرهامون هم هر كدوم هرچي بگن ميگيم چشم بعد كارخودمون رو مي كنيم اما احترامشون رو نگه ميداريم
    اگر يه وقتي هم با ناراحتي به من يا همسرم چيزي بگن به هيج عنوان حق نداريم جواب بديم نه به خودشون نه به طرف مقابل كه مادرت اينو گفت
    با اين رويه الحمدالله بعد از 8 سال زندگي به هيچ عنوان مشكلي نداريم

  10. 2 کاربر از پست مفید taranom-na تشکرکرده اند .

    میس بیوتی (چهارشنبه 16 خرداد 97), آناهیتا۲۷ (سه شنبه 08 خرداد 97)

  11. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط arah نمایش پست ها
    آناهیتای عزیز سلام.
    ما اصلا نمیدونیم ماجرا چی بوده اما درک میکنم هیچ چیزی به اندازه دخالت دیگران تو زندگی و بعد گفتن این جمله که صلاحتونو میخوایم آدمو عصبی نمیکنه حالا اگه منفعل بودن شوهر آدم هم اضافه بشه بدتره که امیدوارم همسر شما اینجوری نباشه.
    اماااااااا حتی اگه بدترین دعوا رو کردین و خواستی به همسرت بفهمونی یا عامیانشو بگم تنبیهش کنی(تو پرانتز بگم تنبیه اصلا کلمه درستی نیس شاید متوجه اشتباهش کنی بهتره) بمون تو خونت و این کارو بکن.
    ازخونه بری همه چی بدتر میشه اونوقت باید همش وایسی منتظر که ببینی همسرت چیکارمیکنه یاآخرش خودت برگردی که واقعا باعث سرشکستگیه.
    اگه میخوای بری سرکار میتونی بچتو یه تایمی بذاری مهد کودک فک نمیکنم دخترت زیادم سنش کم باشه حداقل باهمسناش در ارتباطه و واسش میتونه خوب باشه، یا با توجه به شرایط مالیتون واسش پرستار بگیری اما پرستار تو این زمونه راه زیاد جالبی نیس راه دادن یه غریبه به حریم خصوصی زندگی شاید درست نباشه.
    سعی کن اول خودتو آروم کنی ممکنه سخت باشه اما محال نیس بعد میتونی تصمیم درست بگیری.
    میتونی واسه مشکلت تاپیک بزنی مطمئن باش بچه ها راهنماییای خوبی میکنن موفق باشی
    نقل قول نوشته اصلی توسط taranom-na نمایش پست ها
    بازم سلام يعني توقع نداريد كه شما رو از اون بيشتر دوست داشته باشند
    بابا اون هرچي باشه پسرشونه شما عروس هركي هم كه ميگه من عروس رو مثل دختر و داماد رو مثل پسر خودم دوست دارم درست نميگه بالاخره دختر و پسر همخون هستند (البته دليلي بر دشمني نيست)
    به هر حال من فكر مي كنم شما خيلي حساس هستيد چه درمورد همكار همسرتون چه بقيه
    تجربه خودم در زندگي اينه كه در زندگي چه خودم و چه همسرم حق نداريم درمورد ديگران صحبت كنيم يعني غيبت ممنوع
    درمورد مادرهامون هم هر كدوم هرچي بگن ميگيم چشم بعد كارخودمون رو مي كنيم اما احترامشون رو نگه ميداريم
    اگر يه وقتي هم با ناراحتي به من يا همسرم چيزي بگن به هيج عنوان حق نداريم جواب بديم نه به خودشون نه به طرف مقابل كه مادرت اينو گفت
    با اين رويه الحمدالله بعد از 8 سال زندگي به هيچ عنوان مشكلي نداريم
    سلام.ترنم جان فک کنم اشتباه متوجه شدی من نگفتم باید منو بیشتر از پسرشون دوست داشته باشن .گفتم سردوست داشتن پسرشون بامن رقابت میکنن.هی میخوان بگن ما اون رو بیشتر از دوست داشتن تو دوست داریم( همیشه در انتقال این مفهوم دچار مشکل میشم). در مورد روابط خودتون باخانوادهءهمسرت خیلی کار درست وعاقلانه ایه.ولی خوب من چون دارم باهاشون تویه ساختمون زندگی میکنم کنتکت زیاد پیش میاد و فقط این سری جواب دادم که اونم اینجوری شد.البته خداروشکر الان باهم خوبیم.
    اما در مورد همکار همسرم به نظرم هر کس دیگه ای بود ناراحت ویا حتی عصبانی میشد.اخه دیگه فضولی تا این حد؟؟؟ولی خوب قبول دارم میتونستم عکس العمل بهتری نشون بدم.
    تولد آرزو جان ممنونم بخاطر تذکرت.بله درسته حرفتون.همسرمم که بعد آشتی کردن بهش گفتم میخواستم همچین کاری کنم همین حرفو زد وگفت اگه با قهر بخوای از این خونه بری دیگه نباید هیچوقت برگردی
    در مورد کار کردنم صحبت کردم باهاش.ولی میگه من دیگه دوست ندارم تو به هیچ عنوان بری بیمارستان.البته دلیل هاش رو اصلا باور نمیکردم.اخه همسر من درسته پسر مذهبییه ولی از این عقاید نداشت که چه میدونم اونجا همکار مرد داری و... .چون اون موقعی که من میرفتم سر کار حتی ۱بارم از اینحرفها نمیزد.الانم مطمئنم همچین فکری نداره شاید فقط برای اینکه باهام اتمام حجت کنه این حرفو زد.نمیدونم.فقط بهم یه پیشنهاد داد که برام یه کاری داخل خونه بگیره ولی حقوقش خیلی کمه در حد یه تومن.جالبه انقدم ازش تعریف میکرد.میگفت کاش من جای تو بودم.قشنگ زیر باد کولر تو خونه لم میدادم ماه به ماهم حقوقمو میگرفتم شوهرمم عین چی کار میکرد پول اونم میگرفتم
    حالا نمیدونم باز برای سرکار رفتن خودم تلاش کنم یاهمین پیشنهادشو قبول کنم.اصلا این دوتا کار باهم قابل مقایسه نیستن.من عاشششششق رشته مم.چقد دلم برای اون همه هیجان وکار مفید و خستگی های شیرینش واستقلال مالی و کلا دیسیپلین کارم تنگ شده

  12. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.خانم های موفق سایت حتی اونایی که تو بعضی مسائل موفقیدمیشه کمکم کنید واین تیشه که گرفتم تو دستم رو از من بگیرید؟
    من خیلی مغرور وحساسم.دیروز باهمسرم دعوای بدی کردیم.تو روخدا عین یه رمان نخونید ورد شید.من دارم زندگیه خوبم رو خراب میکنم.اگه توصیه و راهکاری دارید بگید.
    کلا ما داریم ۳هفتهءبد وطوفانی رو سپری میکنیم.پر از فراز ونشیب.تو تمام این مدت همسر من یه آقاموند تا دیروز.دیروز خیلی خوب وخوش عصر گفت پاشید بریم بیرون.به منم تا بگن ف میرم فرحزاد وسریع اماده شدم.داشتیم میگشتیم باماشین.جاهایی که دوست داشتیم رفتیم.من یکی دوجاخرید وکار کوچولو داشتم انجامش دادیم.دمدمای برگشتنمون بود پدرشوهرم زنگ زد به شوهرم گفت این کوچولوتون رواین موکت ورودی خرابکاری کرده.ایا اناهیتا اینو شسته یا خیسیه همون خرابکاریشه؟همسرمم فهمید من نشستم گفت نمیدونم شما فرض رو بذار به نجس بودن وخلاصه قطع کرد.بعد همسرم گفت آنی جان باید موکت رو میشستیا.منم گفتم من تنها نمیتونم.دوباره داستان درست میکنید.باید کمکم کنید.همین باید گفتن من شد بلای جونم.دیگه پشت فرمون این یه قاطیی کرد که من داشتم از ترس میمردم.گفت تو به من میگی باید؟من مثل .... دارم کارمیکنم.شب و روز ندارم.هرچی در میارم خرج آسایش تو میکنم اونوقت تو برای یه موکت شستن به من میگی باید.انقد داد میزد که صداش خش برداشت.منم گفتم انقد منت کار کردنتو سرمن نذار.من از فردا میرم سر کار خرج خودمو در میارم.گفت تو غلط میکنی بدون اجازهءمن آب بخوری.خلاصه دعوا مون همینجوری داشت بدتر میشد.تو یه قسمت حرفاش گفتم اگه اتفاقی بیوفته من اون قسمت از خونه که به نامم زدیو پس میدم ونگران اون نباش( منظورم از اتفاق طلاق بود) دیگه دیوونه تر شد که تو بی خود میکنی همچین حرفی میزنی و من مجبور بشم تو رو باهمین دستام میکشمت که بگم زنم مرد و باکفن از خونم رفت ولی طلاقت نمیدم و.....اصلا خیلی وحشتناک بود دعوامون.اخر سرم اومدیم خونه .اروم شده بود.چشماش پر شد.گفت چرا انقد عذابم میدی؟من رسیدم به جایی که دارم تحملت میکنم.ومن حرفی برای گفتن نداشتم.خیلی ناراحتم.شبش اخر وقت دوباره اومد منو بوسید بغلم کرد.ولی گفت بسه دیگه نمیکشم این حجم از بداخلاقیتو.به ظاهر همه چی خوب شده دوباره ولی خانه از پایبست ویران است.من خیلی مغرورمو هرچی زود بهم برمیخوره.این علت بیشتر دعواهامونه.نمیدونم علاجش چیه.دیگه خودمم از دست خودم خسته شدم.احساس میکنم اگه مقابل حرف یا حرکتی اگه عکس العمل نشون ندم میگن طرف نمیفهمه.معمولا هم بیشتر عکس العملام با اخم وتخمه.مثلا از اینکه پدر شوهرم زنگ زد که من باید برم موکتو بشورم خیلی بدم اومد وتو چهرم کاملا مشخص بود.زندگیمو دارم خراب میکنم به همین راحتی

  13. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 29 مهر 02 [ 20:25]
    تاریخ عضویت
    1395-9-07
    نوشته ها
    211
    امتیاز
    10,405
    سطح
    67
    Points: 10,405, Level: 67
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 50.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,535

    تشکرشده 309 در 154 پست

    Rep Power
    44
    Array
    اناهیتا جان نمیدونم چی بهت بگم که بدردت بخوره فقط ه پست اخرتو که خوندم یه دفعه یاد یه سری از حساسیتای شدید خودم اوایل زندگیمون افتادم که همسرم رو خیلی خیلی اذیت کرد و حتی میگفت از دستت یه مدت قرص اعصاب خوردم و نذاشتم تو بفهمی!!! عزیزم اینکارو نکن.همسرت ادم بسیار خوبیه و عاشقته که اینجوری تحمل میکنه دختر خوب!! بهت توصیه میکنم حتما حتما حتما پیش مشاور یا روانپزشک بری و کمک بگیری( من خودم برای افسردگیم پیش روانپزشک خوب رفتم و دارو مصرف کردم و خیلی حالم بهتر شد و خودمم چون خیلی همسرمو دوست دارم واقعا تمام سعیمو کردم که تغییر کنم ) بشین با خودت فکر کن و ببین این کسی که مدام باهلش جر و بحث میکنی و عذابش میدی همسرته! نزدیکترین ادم بهت! مهمترین شخص زنگیت! حالا اگه یه وقتی هم جلوش کوتاه بیای یا به خاطر اون از حق خودت بگذری( مثل حق ناراحت شدن از دست خانوادش!) جای دوری نمیره! تمرین کن که یه وقتایی ازش عذرخواهی کنی و تو پیشقدم شی برای اشتی! باور کن کار سختی نیست! کافیه فقط یه بار اینکارو بکنی و ببینی که چقدر شدنی و ارزشمنده!
    ویرایش توسط میس بیوتی : چهارشنبه 16 خرداد 97 در ساعت 22:47

  14. 2 کاربر از پست مفید میس بیوتی تشکرکرده اند .

    tavalode arezoo (چهارشنبه 16 خرداد 97), آناهیتا۲۷ (چهارشنبه 16 خرداد 97)

  15. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اسفند 99 [ 17:58]
    تاریخ عضویت
    1396-7-23
    نوشته ها
    77
    امتیاز
    5,177
    سطح
    46
    Points: 5,177, Level: 46
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 173
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    56

    تشکرشده 99 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.ممنون میس بیوتیه عزیز.اتفاقا حرفایی زدی که همدردیتو باخودم حس کردم.البته خوشحالم که الان زندگیت خوب شده.اتفاقا همسرم توهمین چند هفته بهم گفت تو به مشاوره نیاز داری.نیاز داری بایکی حرف بزنی.تو عشق میخوای.عشق زیاد.منم از هیچی برات فروگذار نمیکنم.اما دور روانپزشک ودارو خوردن رو یه خط قرمز بزرگ بکش چون من میدونم عوارضش خیلی زیاده واز این حرفا.ولی خوب اخه برم به مشاور بگم من چمه؟خجالت میکشم.شوهرم خوب مهربون کاری برم از چی شکایت کنم.من احساس میکنم خودم بهتر از هر مشاوری میدونم دردم چیه.یعنی نیاز به تشخیص ندارم.نیاز دارم یکی بهم بگه چکار کنم.مثلا من مرز بین مطیع بودن و توسری خور بودن رو تمیز نمیدم.براهمین اغلب سرکشم واجازه نمیدم کسی ازم سوءاستفاده کنه.مثلا بخوام یه مثال بزنم که میدونم خیلی خجالت آوره اینه یه وقتی اگه همسرم ازم بخواد کاری براش انجام بدم مثلا لباسشو بیارم یا حوله شو بدم بهش یا ۱لیوان اب ازم بخواد یا گوشیشو بگه بده بهم احساس میکنم داره ازم سوءاستفاده میکنه وبهش میگم مگه خودت پا نداری برو بردار.جالب اینجاست که اونم ناراحت نمیشه وبازم ازم میخواد.یامثلا سرهمین قضیهءموکت شستن احساس میکردم منو مثل یه برده میبینه که میخواد ازم کار بکشه.بعد همسر من یه اخلاقی داره که خیلی خوبه ولی خوب من نمیتونم باهاش بسازم.مثلا اصلا از کسی ناراحت نمیشه.خیلی باهمه مدارا میکنه.منم بهش میگم خوب پسر خوب اول تو بفهم که اون طرف بهت یا به من بدی کرده بعد حالا اگه خواستی یاخواستم میبخشمش ولی اینکه تو مقابل کار غلط همه همش خوبی ومتوجه کار بدشون نمیشی منو اذیت میکنه.که اونم همیشه در جواب میگه من خوبم متوجه میشم ولی به نظرم یه سری مسائل خیلی مسخره وپیش پا افتادست که بخوام خاطر خودمو مکدر کنم.البته نه اینکه کلا همیشه گل وبلبله ها.نه.مثلا یادمه یه بار تو سرتحویل شیفت بایکی دعواش شده بود وچون قوربونش برم خیلی هیکلیه وورزشکاربوده طرف و تامیخورده زده وشوتش کرده بیرونیامثلا پشت فرمون که میشینه کلا یه ادم دیگه میشه.ولی خوب در اکثریت قریب به اتفاق مواقع خیلی ریلکسه ومنو عصبی میکنه.
    یه مشکل دیگمم اینه که من از وقتی نمیرم سر کار واستقلال مالیمو از دست دادم از اینکه ازش پول بخوام متنفرم.وبدم میاد.اونم میگه من این اخلاق تو رو درست میکنم وتو باید هر وقت پول میخوای باید بیای وازم بخوای.وهمیشه میگه این جزو اون غرورهای مسخرته که کسر شان میدونی.البته همیشه به حسابم پول میریزه ها ولی باید یادش بندازم واز این خوشم نمیاد.خیلی دوست دارم زن مطیعی باشم ولی نمیتونم


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ازدواج شیعه با خانواده سنی
    توسط gandomm در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: شنبه 11 آبان 92, 20:05
  2. یعنی پاداش این همه مهر و محبت به دیگران هیچه؟ (حالا چکار کنم؟)
    توسط cascade در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 24 شهریور 91, 02:16
  3. ? عشق و ازدواج یعنی چه!!!
    توسط سید مهدی زیب صیادان در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 11 تیر 90, 11:27
  4. خر کیف یعنی
    توسط parnian1 در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 21 فروردین 89, 13:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.