عسل جان از زاویه دیگه ای هم به خونسردی طرفت نگاه کن....من جای تو بودم وقتی این رفتار رو ازش میدیدم حالم بهتر میشد میدونی چرا؟؟؟با خودم میگفتم داشتم به کی تکیه میکردم؟! به یه ادمی که انقدر راحت منو گذاشت کنار؟ و خدا روشکر میکردم که چقدر خوب شد که نشد و من زندگی و عشقمو با این ادم تقسیم نکردم....
به قول اقای یک دوست اکثرمون این روزها و حال ها رو داشتیم....یادم میاد وقتی داشتم از همسر سابقم جدا میشدم با خودم مدام این حرفا رو میزدم :
چه بلایی قراره سره من بیاد؟
اینده من چی میشه؟
کی قراره به من عشق بورزه؟
نکنه تا اخر عمر تنها بمونم؟
کی قراره منو تامین عاطفی کنه؟ و هزار تا از این حرفها و فکرا
منم مثل تو بودم...خواستگار میامد و میرفت و اصلا جور نمیشد..دیگه بریده بودم.تا اینکه بعدها فهمیدم من وقتی نگران اینده بودم خدا داشته مهره های زندگیمو طوری جا به جا میکرده که همسرم درسش تموم بشه و برگرده ایران.....
بعده ازدواج دومم تازه فهمیدم اون زندگی نکبتی که توش دست و پا میزدم اصلا اسمش زندگی نبود...تازه فهمیدم دوست داشتن چیه...فهمیدم واقعا عشق چیه...با خودم میگفتم کاش به جای اینکه 4 سال تو اون زندگی به درد نخور دست و پا میزدم زودتر جدا شده بودم.....
مشکل ما اینه به خدا ایمان نداریم.ادمی که ایمان داشته باشه نگران هیچی نیست.منم مثل خودتم.ایمان ضعیفه...درکت میکنم اما باید از ته دل بهش ایمان داشته باشی...
شک نکن روزی کسی میاد تو زندگیت که از همه کسانی که ترکت کردن تشکر میکنی....
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)