سلام دوستان عزيز
ابتدا مختصري از خودم ميگم بعد ميرم سر اصل مشكل
آقايي 27ساله و تك فرزند هستم كه در دوران عقد از همسرم جدا شدم و ...از زمان جداييم تقريبا يك سال و نيم ميگذره بعداز جدايي رفتم برا خودم تو خونه مجرديم زندگي كردم كه خيلي خيلي بهم خوش ميگذشت.(البته اهل هيچ برنامه اي نيستم و نخواهم بود)
مدتي گذشت كه به توصيه ياران همدردي و اصرار مادرم به آغوش خانواده برگشتم.
چند ماه بعد جدايي از همسر سابقم خانواده اصرار كردند كه بايد ازدواج كنم اما متاسفانه چون از نظر روحي يكم بهم ريخته بودم هر بار به بهانه اي شونه خالي كردم البته بل اجبار چند مورد خاستگاري رفتم و خوشبختانه من آدمي نبودم كه بتونم طرف مقابلم را خوشبخت كنم و همون جلسه اول قضيه منتفي ميشد.
همسر سابقم چندبار خواست كه برگرده اما من تمايلي نداشتم به برگشتشون .
به هر حال براي همسر سابقم آرزوي خوشبختي ميكنم از ته دل ... و مطلقا كاري به كارش ندارم .
اما مشكل من:
زماني كه خونه مجردي بودم مادرم هر از چند گاهي ي سر بهم ميزد و اوضاع رصد ميكرد ....تا اينكه ي روز بهم گفت امير حسين( مستعار) بوي عطر زنونه مياد مهمون داشتي؟؟؟؟
مشكوك بودن هاي مادرم از اون روز آغاز شد....
قضيه مشكوك بودن مادرم ادامه داشت تا اينكه رفتم پيش خودشون دوباره.(لازم به ذكر است الان طبقه بالا خونه زندگي ميكنم كه وروديش مجزا هست و تقريبا اونم ي جورايي مجرديه....)
مادرم وقتهايي كه خونه نيستم به بهانه هاي مختلف زنگ ميزنه و ميپرسه كجام. در صورتي كه قبلا اصلا براشون مهم نبود كجا ميرم با كي ميرم و.....
لباس هام و ماشينم رو وقتهايي كه خابم چك ميكنه نميدونم دنبال چيه....
گوشي و لپ تاپم رو چك ميكنه تمام خونه رو تفتيش كرده و....
كلا رفتارش باهام فرق كرده مثلا چند روز پيش داشتيم با هم صحبت ميكرديم بهم گفت نميخاي اين دوست دخترت بياري خونه با هم آشنا بشيم....يا بهش خونت نشون دادي؟؟؟؟ ديگه داشتم شاخ در ميوردم....
به دليل مشغله كاري كليد خونم دادم مادرم كه بره گل هام رو آب بده ..... و خودم كليد ندارم....
مادرم زير 50 سال سنشه اما من هنگ كردم حرفش چون خانوادمون مذهبي هستن و اين كارها براشون قابل پذيرش نيست.
نميدونم شايد فكر كرده معتاد شدم در صورتي كه من قليون هم نميكشم يا فكر كرده از فشار تنهايي با جنس مخالف دوست شدم....در صورتي كه اصلا حوصله و وقت و پول براي اين كارها ندارم.
لازم به ذكر است كه كاري انجام نميدم كه مادرم در جريان نباشه(البته به غير از مسايل مالي)
و مشكل ديگه كه دارم اين هست كه با وضع موجود جامعه از ازدواج ميترسم و مجرد بودن ترجيح ميدم. ولي خانواده تحت فشارم قرار دادن براي ازدواج....
چطور مادرم مجاب كنم كه قصد ازدواج ندارم؟و چطور اعتماد مادرم رو جلب كنم ؟
با سپاس
علاقه مندی ها (Bookmarks)