رفتن یا نرفتن؟ مسئله این است!
سلام
امروز با تنها 2 دوست صمیمی که دارم صحبت کردم
همه چیز را به آنها گفتم
نظر آنها این هست که من به مدرسه بروم تا مشکلم حل بشه
من یک جور اضطراب اجتماعی خیلی شدید دارم... تا پارسال همیشه موقعی که مضطرب میشدم مدرسه نمیرفتم و از مدرسه رفتن فرار میکردم
امسال هم که مدرسه ما را از 8 صبح تا 8 شب نگه میداشت و این یعنی فاجعه
من سعی کردم در مدرسه بمانم اما نتوانستم
من کولیت عصبی هم دارم که توی این مواقع خیلی اذیت ام میکنه
روزهایی که تا شب در مدرسه می ماندم متاسفانه روده ام خیلی اذیت میکرد... شکمم مدام قار و قور میکرد و اسهال میگرفتم... اگر یک دوربین در سالن مطالعه ی مدرسه بود شهادت میداد که من از ساعت 2 بعد از ظهر تا ساعت 8 شب بیش از 40 بار به دستشویی میرفتم...
به هرحال ، من هنوز نمیدانم باید چه کار کنم. پیش انواع روانشناس و دکتر روانپزشک برای مشکلات روحی و اضطراب اجتماعی ام رفته ام اما هیچ کدام آنقدرها کارساز نبوده اند
روانشناس من مدام میگوید تو بلد نیستی با مردم درست حرف بزنی ، تو با آنها صداقت نداری ، تو کاری میکنی که مردم بخواهند با غلطک از روی تو رد شوند ، تو کاری میکنی که بقیه را عصبی می کنی...
و این حرفهای روانشناس من باعث شده وضعیت من بدتر از اینی که هست بشود و آن یک ذره اعتماد به نفس ام هم دود شود و برود هوا
من امروز به دوستانم همه ی حرفهای این آقای به ظاهر روانشناس را گفتم.. آنها هم گفتند او دارد کمی زیاده روی میکنند. آنها گفتند درست است که تو اشکالهایی داری اما نه اینقدر زیاد
دوستان من عقیده دارند که مشکل من کمبود اعتماد به نفس است
به نظرم آنها راست میگویند. من هیچوقت نتوانستم حرف دل ام را بزنم. آخرین بار ، وقتی بود که رفتم بستنی فروشی ، از فروشنده یک بستنی گرفتم و پولش را به او دادم. فروشنده پول را پرت کرد روی پیشخوان فروشگاه! من از این کارش خوشم نیامد و احساس کردم به من توهین شده است.... ولی هیچ چیز به او نگفتم...
آقای مدیر همدردی ، خانم شیدا ، خانم نیکیا همه ی اینها شاهد هستند که من حدود 2 سال است که در این تالار تاپیک میزدم و میگفتم بقیه من را کتک میزنند
من هیچوقت نتوانستم جلوی آنها بایستم و از حق خودم دفاع کنم
روانشناس بی عرضه ی من هم مدام به من میگوید تو با کارهایی که میکنی باعث میشوی آنها به تو کتک بزنند. میگوید تو آنها را عصبانی میکنی....
او میگوید اگر تو آنها را عصبی نکنی آنها کاری به تو ندارند
من نمیدانم اگر من این قدرت را دارم که آنها را عصبانی کنم چرا نمیتوانم جلوشان بایستم؟؟
به هرحال ، امسال سال آخری است که من به مدرسه میروم و یک سال دیگر ، همین موقع ها کنکور داده ام و مشغول آماده شدن برای رفتن به دانشگاه هستم
دوستان من میگویند تو به مدرسه بیا و مشکل روحی ات را حل کن ، هر چند ممکن است از لحاظ درسی افت کنی ولی مطمئنا مشکل روحی ات حل می شود....
آنها به من میگویند تو اگر رتبه ی 1 کنکور هم بشوی ولی نتوانی اضطراب اجتماعی ات را حل کنی آن موقع رتبه ی 1 کنکور تو به هیچ دردی نمی خورد
اما روانشناسم در این میان میگوید تو باید به فکر الآن باشی نه آینده...
میگوید فرض کن قرار است تو به شمال بروی و شمال هم باران می آید... ولی تو چتر نداری... او میگوید آیا تو الآن راه میفتی دنبال چتر خریدن؟ در حالی که یک قرون پول هم برای کرایه مسیر نداری؟
میگوید بگذار به شمال بروی ، بعد آنجا یک فکری به حال باران بکن. اصلا آنجا پلاستیک بکش روی سرت
میگوید تو الآن باید مشکل فعلی ات را حل کنی. تا یک سال دیگر شرایط دانشگاه به طور کلی با مدرسه متفاوت است و مشکلات تو هم کمتر خواهد شد...
از طرفی خود من نمیدانم چه بگویم. اینکه آیا اگر سال آینده دوستانم دانشگاه های بهتر قبول شدند و من در یک دانشگاه پایین تر ناراحت نمیشوم؟ به خودم لعنت و نفرین نمی فرستم که چرا به مدرسه آمدم؟تاریخ تکرار می شود!
من در سال اول راهنمایی در مدرسه ی سمپاد شهر خودمان قبول شدم.. بهترین مدرسه ی اصفهان آنجا بود... همه آرزو داشتند که بتوانند به آن مدرسه بروند... من در کلاس پنجم یک سال تمام درس خواندم تا توانستم به آنجا بروم... اما میدانید چه شد!؟ آنجا مشکلاتی برایم پیش آمد که شبیه مشکلات الآن من است... یعنی دقیقا همین مشکلات را 7 سال پیش وقتی 11 ساله بودم داشتم...
در آن مدرسه بچه ها من را اذیت میکردند و من هیچوقت بلد نبودم از حق خودم دفاع کنم... هیچوقت بلد نبودم با اعتماد به نفس ، سینه ام را جلو بدهم و مثل یک مرد از حق خودم دفاع کنم ، وقتی یک نفر من را آزار میداد و به معاون مدرسه شکایت میکردم آنها با چرب زبانی و تملق من را مقصر جلوه می دادند و من نمیتوانستم از حق خودم دفاع کنم... و گریه ام می گرفت..
خلاصه من در آنجا خیلی اذیت شدم... اما به جای اینکه مقاومت کنم ، به خودم گفتم مدرسه ام را عوض کنم شاید همه چیز درست شود... نتیجه چه شد!؟ نتیجه این شد که آمدم به مدرسه ی فعلی... از دوم راهنمایی تا الآن که چهارم دبیرستان هستم در این مدرسه ی جدید درس خواندم اما دوباره دیگران من را اذیت میکنند...
با خودم میگویم نکند روانشناس ام راست بگوید؟ نکند واقعا مشکل از خود من باشد؟ آخر من مدرسه ام را عوض کرده ام ولی باز هم همان مشکل را دارم...
این نشان می دهد که مشکل از آدمها ی اطراف من نیست.... بلکه شاید مشکل از درون من باشد؟
به هرحال ، هنوز گاهی اوقات وقتی از مدرسه ی سابق ام رد میشوم افسوس میخورم و میگویم کاش به خاطر یک سری مسائل بچه گانه آنجا را رها نمیکردم... ای کاش همه چیز را تحمل میکردم...
سفره دلم را اینجا باز کردم... منتظر نظرات شما دوستان عزیز هستم..
علاقه مندی ها (Bookmarks)