من مامان و بابامو متنفرم ازشون نظرم هيچوقت بر نميگرده همه زندگيم شده سركوفت از وقتي نامزد كردم بهم فوش زشت ميدن ميگن نامزدت فلانت ميكنه بهمانت ميكنه بهم ميگن ج**ه هيييييچوقت بهم ارزش ندادن نزاشتن به روياهام توي درس خوندن برسم ميگفتن بدون كتاب و كلاس درس بخون اگرم نميتوني به ما ربطي نداره هيچوقت از هيچ نظر بهم نرسيدن بوسيدن من از طرف اونا برام عقده شده محبت برام عقده شد پول و درس و مهر و عاطفه برام عقده شد با هيشكي نميتونم عاطفه به خرج بدم چون عاطفه نديدم از زندگي و زندگاني خستم خودكي كردم ميگفت بمير نميبريمت بيمارستان ابرومون بره از همه زن گيم دلخورم پدر ندارم مادر ندارم اصن انگار هيچي تو زندگي نصيبم نشده هر چي با خدا حرف ميزنم به نتيجه نميرسم خستم كاش ميتونستم بدون ابروريزي و تو اوج نا اميدي زندگيم تموم شه..قبل از نامزديم با نامزدم دوس بوديم و ما رو وقت كاراي خاك بر سري با هم گرفتن همش بهم فوش ميدن داداشم مامانم بابام از تمام زندگي خسته شدم از نامزدم دلسرد شدم همش بهونه ميارم كه جدا شيم ميخوام فرار كنم نقششم كشيدم يكي دو تومنپول دارم اگه انگشتر و گوشيمو بفروشم ميرم توي يه شهري كچل ميكنم با اون پولمم يه چي ميفروشم بعدشم تموم شد گدايي ميكنم حد اقل اون موقه بهونه دارم براي اشكام غمام زندگي تلخم براي همه چي
علاقه مندی ها (Bookmarks)