به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 102
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 مرداد 01 [ 15:36]
    تاریخ عضویت
    1394-9-14
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    6,098
    سطح
    50
    Points: 6,098, Level: 50
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 87 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    این چیزی که گفتم بیشتر حالت تشر داشت وگرنه هیچ کس با خودکشی قهرمان نخواهد شد وشما برای این که خودت را قانع کنی این مفاهیم را می رسانی

    ودر کل شما برای ما محترم هستین

    از زندگی سخت وپشت کار سختت در عجبم چرا بعد از این همه موفقیتی که داشتی به یک واکنش احساسی از هم پاشیده ای ؟

    همه ی ماهادر مراحلی از زندگی فراز ونشیب هایی داشتیم وداریم

    حتی خود من هم در همین فراز وفرود ها هستم .ولی وقتی با مشکلات قبلی ام مقایسه میکنم وموفقیت ها وتلاشهایم را میبینم دلگرم می شوم وشاد از اینکه خد/ا راشکر

    مشکلاتم تمام شد وحالا هم در موضوعی جدید دست وپنجه نرم میکنم

    اما در کل احساسات می توانند انسان را از پا در آورند به شرطی که

    خدا نداشته باشیم ودر حد خدا کسی را بپرستیم

    آن وقت می شود که دنیا در مقابل دیدگانمان پوچ وبی معنا می شود ودیگر چیزی برای از دست دادن نداریم

    چرا یک نفر خدای ما می شود؟

    چرا بتی به این قدرت برای خود ساخته ایم ؟

    نمی دانم که خبر دارید یا نه با مرگ دیده انسان باز می شود وچیزهایی که انسان ها در دنیا درک نمی کنند را درک می کنیم !

    حالا دلت می خواهد موقع باز شدن چشمت حالت چگونه باشد ؟ پر پرواز ونور وشادی / یا غل وزنجیر وحشت و شکنجه ؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید دیده تشکرکرده است .

    جوادیان (دوشنبه 08 خرداد 96)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زندگی خوب نمایش پست ها
    بابت زندگی سختی که داشتی متاسفم و باهات احساس همدردی میکنم و خیلی خوشحالم که میبینم آدم قوی ای هستی. آفرین به تو به خاطر اینکه با مشکلاتت جنگیدی و بارها پیروز

    شدی. آدم های قوی ای مثل تو کم پیدا میشن. حتی نایاب هم هستن.کاش من هم مثل تو بودم. باور کن خیلی خیلی بهتر از منی. با وجود داشتن زندگی سخت، اینکه قوی بودی ستودنیه.

    من چیزهایی که نوشتی رو خوندم و به دلم نشست. من فکر میکنم تو هدف بزرگی داری. یعنی میخوای با خودکشی چیزی رو به دیگران بفهمونی. در واقع تو نمیخوای همین طوری بمیری

    درسته؟

    میخوای با مردنت هم مفید باشی.چقدر تو خوبی. چقدر آدم دوست داشتنی و بزرگی هستی. عجب وجود عمیقی داری. فکر میکنم باید بسیار مهربون هم باشی.خیلی دوست دارم بفهمم

    که اون چیه که تو دوست داری ما ها بدونیم و تکرارش کنیم یا دیگه انجامش ندیم چیه. چرا کمکم نمیکنی؟

    راستی حتما باید ناراحتی عمیقی بابت این شکست آخر تحمل کرده باشی. میتونم ازت بپرسم دلیل اینکه به هم نرسیدید چیه؟

    ممنونم و بی صبرانه منتظر جواب هستم.

    يه چيزي تو زندگيم بهم ثابت شده .. ادم وقتي چيزي و نداشته باشه واسش مهم نيست از دستش بده . همه ي شما چيز هاي مهمي تو زندگيتون دارين که واسه من کوچيکترين ارزش ي نداره چون براي شماست و من با شما فرق دارم ولي تو زندگيم خيلي چيزهارو از دست دادم چه کوچيک چه بزرگ براي من مهم بوده .. از دست دادن مهر مادري تو خونه اوليش بود وقتي مادر از پيش ادم ميره خونه تبديل به گورستون ميشه ولي من تحمل کردم . بعدش کلاهبرداري از پدرم بود که چند ميليارد سر پدرم کلاه گذاشتن يه ابم روش اونم پدري که از صفر شروع کرده بود و تو دهه ي 50 زندگيش بايد استفاده ميکرد ولي ايکاش به صفر بند ميشد به زير صفر رسيد به بدهي يه ميلياردي که دودش تو چشم ما هم رفت ماشين رفت خونه مغازه رفت و من و داداشم بيکار بوديم و هيچ منبع درامدي نداشتيم و همين باعث شد کسي که ادعاش ميشد عاشقمه ولم کنه و بره و اين واسم مهم نبود ... همه چيز رو از دست داديم و چون سخت بود دستمون رو پيش کسي دراز کنيم به کسي نگفتيم حتي 2 ماه جاي خواب نداشتيم اثاث رو انداخته بوديم يه پيلوت و خودمون اينطرف اونطرف ميخوابيديم بعضي وقت ها تو پارک خوابيدم ولي گذشت و من اين مشکلات رو حل کردم . حل کردم . این و خوب میدونم همه ی ادم ها یه نقطه ضعفی دارن که وقتی ضربه به اون نقطه ضعف بخوره زندگیشون از هم میپاشه برای من هم ضربه خورد . ضربه ای بدتر از همه ی درد های دنیا بدتر از همه ی ضربه هایی که میشد به زندگیم زد ...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط دیده نمایش پست ها
    سلام
    این چیزی که گفتم بیشتر حالت تشر داشت وگرنه هیچ کس با خودکشی قهرمان نخواهد شد وشما برای این که خودت را قانع کنی این مفاهیم را می رسانی

    ودر کل شما برای ما محترم هستین

    از زندگی سخت وپشت کار سختت در عجبم چرا بعد از این همه موفقیتی که داشتی به یک واکنش احساسی از هم پاشیده ای ؟

    همه ی ماهادر مراحلی از زندگی فراز ونشیب هایی داشتیم وداریم

    حتی خود من هم در همین فراز وفرود ها هستم .ولی وقتی با مشکلات قبلی ام مقایسه میکنم وموفقیت ها وتلاشهایم را میبینم دلگرم می شوم وشاد از اینکه خد/ا راشکر

    مشکلاتم تمام شد وحالا هم در موضوعی جدید دست وپنجه نرم میکنم

    اما در کل احساسات می توانند انسان را از پا در آورند به شرطی که

    خدا نداشته باشیم ودر حد خدا کسی را بپرستیم

    آن وقت می شود که دنیا در مقابل دیدگانمان پوچ وبی معنا می شود ودیگر چیزی برای از دست دادن نداریم

    چرا یک نفر خدای ما می شود؟

    چرا بتی به این قدرت برای خود ساخته ایم ؟

    نمی دانم که خبر دارید یا نه با مرگ دیده انسان باز می شود وچیزهایی که انسان ها در دنیا درک نمی کنند را درک می کنیم !

    حالا دلت می خواهد موقع باز شدن چشمت حالت چگونه باشد ؟ پر پرواز ونور وشادی / یا غل وزنجیر وحشت و شکنجه ؟
    تو دنیا هیچ چیز بالاتر از ارامش نیست .... ادم هیچ چیزی نداشته باشه ولی ارامش داشته باشه .. من خیلی خوب مرگ رو تجربه کردم یه حس اروم و پر از ارامش ... خدایی که اون بالاست میبینه من و انشااله میبخشه منو چون دیده بندش چقدر عذاب کشیده . شاید وجود من در این دنیا یه اشتباه بوده . یه اشتباه کیهانی یه اشتباهی مثل اثر پروانه ای ....

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام ...
    البته بنده جای شما نیستم و نمی خوام قضاوت کنم ... کار ندارم خدا هر کی رو نسبت به وسع خودش امتحان می کنه و ممکنه سختی بده ولی

    خانمی که عاشقشون بودید خداییش میگم خداییش حس کنید خدایی ناکرده خدایی ناکرده(میدونم یک عاشق واقعی حتی عشقش بهش خیانت کنه درسته از چشش می افته ولی هیچوقت بدشو نمی خواد چون عشق قداست داره) زیباییشون رو از دست می دادند به کل مثلا اتش سوزی اون وقت شما بازم بهشون پایبند بودید؟

    وقتی ادم عاشق چیزایی میشه که میشه یک شبه از دستش داد پس به نظرم نباید زیاد بهش اتکا کرد ... مثل زیبایی ... مثل پول... ولی اخلاق و رفتار چیزایی که از کودکی در ادم ریشه می گیره و... و کسی که عاشق اینا شد سخت میتونه فراموش کنه ... خیلی سخت میتونه دل بکنه ...


    من جای شما بودم که این قدر توانمند بودید تونستید دوباره سر بلند کنید و... کاری می کردم اون قدر از نظر شخصیتی نمونه باشم خیلی ها عاشقم باشند ...

    راستی اهنگ خودکشی ممنوع از محسن چاوشی رو هم گوش کنید ...

    راستی منم زمانی حدود 6 سال پیش قصد خودکشی داشتم ... خدا رو شکر خدا رو شکر که اشتباه نکردم !

  5. کاربر روبرو از پست مفید فدایی یار تشکرکرده است .

    باغبان (یکشنبه 07 خرداد 96)

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینید . دوستان . من زمانی که تو اوج مشکلاتم بودم خیلی خدارو صدا زدم ادمی هستم که برای تک تک روزهای اینده برنامه ریزی میکنم یه وسواس خاصی دارم باید زندگی طوری پیش بره که من برنامه ریختم و هیچ اشتباهی نباشه ولی مشکلات پیش رو اومده همه رو به هم ریخته بود مشکلاتی که باید میشکست من و ولی با چند تا عوارض مثا لرزش دست مشکل اعصاب تنهایی بیکسی و بیخانمانی و گذروندن شب های سخت و طاقت فرسا ردشون کردم درست تو اون زمان خدا صدام رو شنید و فرشته ای بهم معرفی کرد فرشته ای به اسم نسترن . از طریق دوستم با خانواده نسترن اشنا شدم و تو جمعشون راه پیدا کردم از لحظه اولی که دیدمش مهرش به دلم افتاد وای چقدر خوب و قشنگ و زیبا بود نگاه کردنش مثل نسیمی تو تابستون بود که به صورتم میخورد لحظه ای زیبا که ختده رو لبام میاورد . کارهاش فوق العاده بود برعکس من اصلا جدی نبود شوخ و پر انرژی مهربون و زیبا لطیف و ریسک پذیر ... بی منطق و خنگ ... من 29 سالمه تا اون سن با ده ها دختر دوست بودم و رابطه های زیادی داشتم و از همه هم جدا شدم و برای لحظه ای کسی و برای ازدواج انتخاب نکردم ولی از لحظه ی اولی که نسترن رو دیدم در عجب شاهکار خدا موندم ... چطور سرنوشت دقیقا نقطه مقابل خودم رو روبروی من قرار داد که مکمل من باشه ... اون زمان نسترن دوست پسر داشت وقتی باهاش حرف میزدم و تو دنیای مجازی صحبت میکردم همش راجب دوست پسرش بهم میگفت درسته خیلی عذاب داشت واسم ولی من برنامه ریزی کردم که تو دلش جا وا کنم و نسترن رو مال خودم کنم و باهاش پا به پا اومدم از دوست پسرش تعریف میکردم تو رابطه باهاش کمکش میکردم با اینکه فقط عذاب بود ولی نمیخواستم از اول زندگی نامردی کنم و با جدایی دو نفر شروغ شه چند ماه گذشت باز هم با یکی دیگه دوست شد و چیزی بهش نگفتم فقط عاشقش بودم رفت و امد خانوادگی داشتیم یواشکی نگاش میکردم حتی یه بار برای اینکه بفهمم حس حسادت داره یا نه با یه دختری خوشگل تر از خودش دوست شدم و اوردمش خونشون تو جمعشون و دیدم یکمی حسادت کرد دو سه روز بعد با اون دختره به هم زدم .. تا اینکه با دوست پسر دومش هم به هم زد و جا برای من باز شد ولی باز روم نمیشد بهش در مورد علاقم بگم .. اون زمان دوست نسترن از تهران اومده بود خونه ی نسترن زندگی میکرد یه مدت کمی البته اسمش حوریا بود . من به حوریا گفتم عاشق نسترن هستم و تو بهش بگو و ببین نسترن نظرش راجب من چیه ... و حوریا با نسترن صحبت کرد و نسترن هم مشتاق بود . دوستی ما شروع شد سعی کردم همیشه خوشحالش کنم همیشه حواسم بهش باشه . این هم یادتون نره هنوز تو دوران بد زندگی بودم ورشکستی و شرایط بد مالی ماه های اولی که باهاش دوست بودم به هیچ چیز فکر نمیکردم نه سر کار میرفتم نه خوابم مشخص بود نه زندگیم فقط و فقط به بودن با این دختر فکر میکردم و حتی چند اشتباه هم کردم . عاشق بودم ولی کنار عشق اشتباهات دوران دوستی دیگه هم تکرار میکردم یعنی با دختر های دیگه صحبت میکردم . فقط و فقط صحبت کردن . تا اینکه گذشت چند ماهی تو جمعی که بودیم چندین دختر پسر بودن فامیل اشنا دوست و حتی چند تا از دوست های دانشگاهی نسترن من به نسترن گفته بودم راجب دوستی ما به کسی چیزی نگه چون دشمن زیاد داریم تو دهن ها میپیچه و پدرت بفهمه من جوابی ندارم بهش بدم هرچی میگفتم گوش نمیکرد پیش تمام دوستاش با افتخار میگفت محمد مرد زندگی منه محمد اقای منه عشق منه دوسش دارم و ...
    یواش یواش فهمیدم تو اون جمع همه با هم به دور از چشم بقیه دوست شدن و به گوش پدر نسترن رسید و یه روز یکی از همین ادم ها زهر خودشو ریخت و به پدر نسترن که عمو صداش میکردم گفت سر سفره شما یکی نشسته که رحم به ناموستم نکرده با ناموست دوست شده ... این اتفاق دقیقا زمانی بود که من 1000 تومن پول نداشتم و خونه رو از دست داده بودیم و بیخانمان بودیم و اواره این خونه و پارک برای خواب بودم تنها چیزی که باعث شد نشکنم وجود این خانم تو زندگی من بود چون بهم میگفت من و داری غصه نخور من کنارتم تنهات نمیذارم دوست دارم عاشقتم همه ی این مشکلات حل میشه دقیقا تو این مشکلات پدر نسترن بهم پیام داد و گفت دزد ناموس و ناموس دزد و اشتباه کرد در حونشو به روم باز کرد دوران سخت زندگیم شروع شد . نسترن میگفت بیا پیش پدرم با پدرم حرف بزن ولی من روم نمیشد خیلی سرشکسته شده بودم و ناراحت پدر نسترن از تمام دوستی های توی جمع باخبر شد همه خودشون رو کشیدن کنار و رفتن تو سوراخ موش و تنها کسی که نمیتونست خودشو بکشه کنار من بودم تمام حرف ها و ناراحتی خودشو روی من خالی کرد ... تا اینکه جرات پیدا کردم رفتم پیشش . شب اول هزار جور حرف بارم کرد خیلی ناراحت شدم
    از خونش پرتم کرد بیرون ... و گفت دیگه نمیشناسه من و ... رفتم بیرون . نسترن به خاطر من تو روی پدرش وایساد و جنگید و گفت من این پسر و میخوام و بدون اون میمیرم .. تا اینکه پدرش چند شب بعد بهم گفت بیا اینجا.. رفتم

  7. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 30 مهر 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-12-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    3,263
    سطح
    35
    Points: 3,263, Level: 35
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    365

    تشکرشده 236 در 117 پست

    Rep Power
    35
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohammaderz نمایش پست ها
    قهرمان ... خندم گرفت .. ادم وقتی قهرمان میشه که با مرگش کار خوبی بخواد انجام بده ..
    من حتی طاقت 1 ساعت رو ندارم وایسم تا مرگی که خدا واسم رقم زده وایسم عجب
    خدا خودش انشااله من و میبخشه
    من تو زندگیم برای هدفی جنگیدم و تلاش کردم ولی وقتی رسیدم بهش خالی و پوچ بود هیچ کس درک نمیکنه
    من همه کار کردم ... خودم توضیح دادم به همه برای همه فایل صوتی درست کردم ادم موفقی هستم گالری بزرگ دارم درامد چند میلیونی دارم ولی هیچ چیز تو دنیا به اندازه ی شکست در عشق نمیتونه ادم رو خورد کنه
    میدونی چرا این حرف رو میزنم ؟؟
    من گدایی و بدبختی و بیچارگی رو تجربه کردم
    من بی خانمانی رو تجربه کردم
    من شکست تو رابطه ها رو تجربه کردم
    من طلاق پدر مادر رو تچربه کردم
    من تنهایی و بیکسی رو تجربه کردم
    چک برگشتی و بدهی چند صد میلیونی رو تچربه کردم ولی همه رو رد کردم و ادم موفقی شدم ولی کسی که نباید میشکست من و شکست و الان که تصمیم گرفتم هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جلوم رو بگیره
    چقد جالب! منم خیلی از اینا رو تجربه کردم اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که مردونه پای همه مشکلاتم وایسادم، دم زدم، نمی گم دم نزدم، نمیگم خسته نشدم، نمیگم اصلا تسلیم نشدم، اما دوباره سر پا وایسادم، نمی خوام کسانی که خودشون رو دشمن من میبینن رو شاد کنم، می خوام بگم ببینین، پامو کشیدین و زمینم زدین اما خدا دستشو به طرف دراز کرده! به خاطر شکست عشقی می خواین خودکشی کنین؟!!!........ ........چه جالب! ینی طرف ارزششو داره واقعا؟! خدایا این خوشی رو ازمون نگیر!.......برید، این دفه یه تیغ بردارین حموم خون را بندازین وحشتش بیشتر باشه! بقیه بیشتر بترسن! وقتی شما رو بیمارستان بردن یکم کثیف کاری را بیفته، بعدش عرضم به حضورتون اونجام بگین رمز وای فای بیمارستان و بهتون بدن، بیاید سایت بگید دومین خودشکی منجر به شکستم رو رقم زدم، به خشکی شانس! کاش عمیق تر می بریدم! منوپدم یادتون نره، میگم اصلا بندازین گردنتون تا اون وسط گم و گور نشه، یه خویش انداز مشتی بگیرین !!!(سلفی!) تو اینستا آپ کنین، عشقتون دلش به رحم بیاد!!!

  8. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    داستان من از این شب شروع میشه ...
    وقتی رفتم اونجا دقیقا یادمه من و نشوند تو اشپرخونه و نسترن هم صدا زد . گفت نسترن این پسر رو دوست داری . گفت اره .. از من پرسید دختر من و دوست داری گفتم اره گفت غلط کردی و بعد خندید ... حرف های اون شبش زندگیم رو عوض کرد .. گفت شما دوتا از الان به بعد مال هم هستین و به من گفت ازت هیچی نمیخوام نه خونه نه ماشین نه پول نه جشن انچنانی فقط و فقط اذیتش نکن و خوشبختش کن . گفتم باشه چشم ...
    شرایط اون زمان زندگیم اینطوری بود . خونه ای برای زندگی نداشتیم . پدرم حدودا 500 میلیون بدهی داشت من خودن 160 میلیون بدهی داشتم و بیکار بودم و فقط و فقط یه مغازه داشتیم با موقعیت خوب ولی چون مدیریت نداشت درامدی نداشت
    محمد 27 سال زندگی کرده بود و تو عمرش کار انجام نداده بود ..
    عوض شدن زندگی من از اون شب بود ... وقتی پام و از در خونه گذاشتم بیرون عوض شدم ..... یه ادم دیگه شدم . محمد قبل مرد و این محمد مسیولیتی بزرگ رو شونش بود ... محمد اگر میخواست به عشقش برسه به دختری که دوسش داره باید کارهای غیر ممکن زیادی انجام میداد . باید دیگه تمام گذشته رو میذاشت کنار و هیچ اشتباهی انجام نمیداد . درسته پدرش از من هیچی نمیخواست ولی من میخواستم بهترین زندگی رو براش بسازم همه چی بهش بدم یه زندگی زیبا بدون هیچ دغدغه و مشکلی یه زندگی زیبا که همه حسرت بخورن .
    یادمه اون شب بارون میبارید از خونشون تا تا یه پارکی زیر بارون راه رفتم و فکر میکردم به من پیام میداد خیلی خوشحال بود و فقط میگفت دوست دارم عاشقتم...
    من میترسیدم .. میترسیدم از اینکه نشه و نتونم خوشبختش کنم ولی باید مشکلات رو حل میکردم
    از صبح روز بعد شروع کردم رفتم مغازه ای که تاحالا کار نکرده بودم شروع کردم به کار کردن
    تمام بدهی ها و مشکلات رو لیست گرفتم .
    یه زمین داشتیم خیلی کوچیک بود گذاشتم برای فروش
    فروختیم یه خونه رهن کردم و یه مشکل رو حل کردم
    میموند بدهی 700 میلیونی من و خانوادم
    50 برگ دست چک من بیرون بود و فشار میاوردن یادمه روزی چند ساعت میخوابیدم برای تک تک بدهی ها برنامه ریزی کردم .. اول ویترین مغازه رو دست زدم و عوض کردم و بعد دکور رو
    جنس هارو زیاد کردم با اعتبار پدرم
    سود احناس رو بردم بالا . رقیب های شغلی رو پیدا میکردم و زیر نظر داشتم . شب ها چند ساعت به این فکر میکردم چطور حل کنم و نقشه میکشیدم هر شب رویا میدیدم و رویای زندگی با نسترن . بچه های زیبا . اینکه با افتخار به همه نشونش بدم رویای شب جشن عقد عروسی رویای اینکه دیگه نسترن با حسرت چیزی رو نگاه نکنه ..
    من جاده ای رو میرفتم که کلا سر بالایی داشت و تنها و تنها خدا و نسترن بودند که هوامو داشتن ... 16 ماه گذشت من محمد از درامد ماهی 200 هزاز تومن زسیدم به درامد ماهی 10 میلیون .. تمام بدهی هارو دادم و چک هارو جابجا کردم با کمک داداشم البته ... تمام روزها نسترن بهم میگفت عاشقمه و من هم براش توضیح میدادم که چه کارهایی دارم انجام میدم
    هیچ شبی بدون دوست دارم و شب بخیر نخوابیدم . تمام صبح ها با صدای اون ا ز خواب بیدار میشدم انگار انرژی چندین برابری داشتم ... انگار همه ی دنیا دست تو دست هم داده بودند که مشکلاتم حل شه ... مشکلاتی که میتونست چند خانواده رو بپاشونه ...
    من نسترن رو زیاد نمیدیدم ولی همون دیدار کم هم با جون و دل بود ..
    زیاد نمیتونستم بیرون ببرم همیشه هم بهش میگفتم 1 2 سال سختی میکشیم ولی بعدش راحت زندگی میکنیم
    روزی نبود که اینده زیبا با نسترن رو نبینم و رویا بافی نکنم
    پدر مادرم از هم جدا شده بودند حتی ماهی یه بار مادرم رو میدیدم
    هیچ دوستی نداشتم چون وقتی نداشتم
    تمام دنیای من شده بود این دختر ...
    خدای من بود ..
    عشق اون من و موفق کرد عشق اون من و تو زندگی نجات داد
    قرار بود برج 11 یا 12 برم خاستگاریش لحظه شماری میکردم
    ماه های اخر نسترن میرفت پیش همین حوریا که خونه دانشجویی داشت اونجا میموند صبح تا غروب
    هرچی میگفتم چرا میری اونجا میگفت غیر من کسی و نداره
    من هم خیلی روزها براشون غذا میفرستادم و همیشه حال حوریا رو میپرسیدم
    تا اینکه یه روز تو دعوا نسترن بهم گفت دیگه نمیخوامت
    گفتم یعنی چی ؟ شوخی ش هم قشنگ نیست
    ولی جدی بود گفت دیگه نمیخوامت ...
    گفتم یعنی چی .. این حرف و نزن
    گفت خسته شدم . گفتم از چی ؟ تموم شد مشکلات دیگه تموم شد داستان ها استرس ها و درد ها ..
    گفت نمیخوامت .. شوکه شدم گفتم چرا . گفت خسته شدم
    گفتم از چی . گفت خسته شدم دیگه گفتم خوب از چی هیچ جوابی نداشت
    تا اینکه فهمیدم با یکی دوست شده
    یه پسره که تو تهران بود داداش حوریا .. حوریا کسی بود که من و با نسترن دوست کرد کسی بود که میدونست من عاشقشم میدونست دوسش دارم کسی بود که به نسترن اجازه میدادم برای اینکه تنها نباشه روزها بره پیشش . با کسی دوست شد که میشناختمش
    نسترن من تمام مشکلات رو حل کردم
    من همه چیز رو گذروندم نسترن من و تا بالای قله برد بعد تنهام گذاشت و من دوباره افتادم پایین نابود شدم هرچی که داشتم رو از دست دادم
    این سربالایی زندگی رو با نسترن رفتم و نسترن اخر راه تنهام گذاشتن 4 ماه گذشته ولی شب ها تا صبح بیدارم و اه میکشم و اشک میریزم

    زندگیم سیاه شد و نابود شد وقتی فهمیدم نسترن با داداش حوریا دوست شده و قرار ازدواج گذاشتن
    تمام زمانی که اونجا بود با داداش حوریا در ارتباط بود
    یه دوستی که بعد دو ماه فهمیدم
    خیلی سخته روزهای قشنگ و به یکی نشون بدی بعد تنهاش بذاری ...
    خیلی درد داره تو کویر باشی و باغ سبز رو ببینی ولی دقیقا زمانی که بهش برسی ببینی سراب بوده
    خیلی درد داره هرروز 2 سال تمام بهت بگه اقای من زندگی من مرد من زود حل میشه باهم زندگی میکنیم بعد یهو تنهات بذاره
    تو دنیا عاشقی مثل من وجود نداره
    اندازه ی یه کتاب واسش نوشتم
    تمام شهر باهاش خاطره دارم
    دیگه سر کار نمیرم
    انگیزه به زندگی رو از دست دادم
    شدم یه ادم مرده یه ادمی که فقط نفس میکشه
    شدم یه مرد ضعیف و بدبخت که هرکسی رد میشه یه اهی میکشه از کنارم میره
    حتی یه عذر خواهی هم نکرد
    حتی دلیلشم نمیدونم چرا تنهام گذاشت
    میخوام بمیرم ولی قبلش خیلی برنامه ها ریختم ..
    برای هم فایل صوتی درست کردم وصیت کردم
    نمیخوام بی هدف بمیرم میخوام بمیرم تا مردم من و جدی بگیرن
    میخوام نصیحت کنم به مردمی که توی این دنیا یه سره خیانت و نامردی میکنند
    میخوام به ادم ها بگم هیچ وقت هیچ وقت به کسی تعهد ندین
    تا از دوست داشتن کسی مطمین نیستین قول ندین
    کلمه ی عاشقتم دوست دارم حرمت داره این کلمات ارزش داره
    برای هرکسی به کار نبرید
    میخوام مردم بدونند
    وقتی کسی را به خودمان وابسته کردیم !

    وقتی کسی از صمیم قلبش صادقانه دوستمان دارد

    در برابرش مسئولیم...

    در برابر اشکهایش؛شکستن غرورش ،

    لحظه های شکستنش در تنهایی و لحظه های بی قراریش...

    و اگر یادمان برود!

    در جایی دیگر سرنوشت یادمان خواهد آورد ،

    و این بار ما خود فراموش خواهیم شد...


    و این قانون زندگیست!!!!!



    عشق میتواند سالمی را دیوانه کند
    عشق میتواند دیوانه ای را عاقل کند






    میخوام همه بدونن
    قدر باهم بودن رو بدونید
    قدر پدر مادر رو بدونید
    قدر ارامش رو بدونید
    قدر عشق ی که کنارتون هست رو بدونید
    شاید همین لحظه ها تکرارش بشه اروزی محال

  9. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط غبار غم نمایش پست ها
    چقد جالب! منم خیلی از اینا رو تجربه کردم اما خدا رو هزاران مرتبه شکر که مردونه پای همه مشکلاتم وایسادم، دم زدم، نمی گم دم نزدم، نمیگم خسته نشدم، نمیگم اصلا تسلیم نشدم، اما دوباره سر پا وایسادم، نمی خوام کسانی که خودشون رو دشمن من میبینن رو شاد کنم، می خوام بگم ببینین، پامو کشیدین و زمینم زدین اما خدا دستشو به طرف دراز کرده! به خاطر شکست عشقی می خواین خودکشی کنین؟!!!........ ........چه جالب! ینی طرف ارزششو داره واقعا؟! خدایا این خوشی رو ازمون نگیر!.......برید، این دفه یه تیغ بردارین حموم خون را بندازین وحشتش بیشتر باشه! بقیه بیشتر بترسن! وقتی شما رو بیمارستان بردن یکم کثیف کاری را بیفته، بعدش عرضم به حضورتون اونجام بگین رمز وای فای بیمارستان و بهتون بدن، بیاید سایت بگید دومین خودشکی منجر به شکستم رو رقم زدم، به خشکی شانس! کاش عمیق تر می بریدم! منوپدم یادتون نره، میگم اصلا بندازین گردنتون تا اون وسط گم و گور نشه، یه خویش انداز مشتی بگیرین !!!(سلفی!) تو اینستا آپ کنین، عشقتون دلش به رحم بیاد!!!
    از حرف هات خندم گرفت ... بهت حسودی میکنم کاش مثل تو بیخیال دنیا و ادم هاش بودم ...
    ولی شخصیتم اینطوری نیست .. میدونی چقدر میتونه به ادم فشار بیاد تا بخواد از همه چیز بگذره و بره ؟؟؟
    میدونی اینکه هر شب تا صبح اشک بریزی چقدر عذاب اوره ؟
    هر شب کابوس ببینی . هرروز حسرت گذشته هارو بخوری .. هیچ چیز واست جذابیت نداشته باشه .
    من امید وارم هیچ وقت تحت هیچ شرایطی هیچ کس این روزهایی که من کشیدم رو نگذرونه ... هیچ وقت هیچ کس ارامش و امیدشو از دست نده

  10. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 05:53]
    تاریخ عضویت
    1396-2-18
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    210
    سطح
    4
    Points: 210, Level: 4
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقا محمد رضا
    تو که این متن دلنوشته ی پایینو بلدی، حتما اینم بلدی که...
    دوست داشتن کسی که لیاقت عشق را ندارد، حماقت محض است.
    الان که واسه خودت کسی شدی و با مشکلاتت غلبه کردی، بخاطر نسترن جون بری بمیری!!!! نسرن فدات بشه.
    نسترن جون نه لیاقت تو رو داره، نه اون پسر رو ... حالا نیبینی به چه فلاکتی میافته ... که بیاد روی دست و پات
    بلند شو مرد ، زشته ... مگه قحطی آدمه؟
    این حرفا از شما که انقدر جنگیدی و قهرمانی بعیده والا

  11. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 فروردین 00 [ 04:44]
    تاریخ عضویت
    1396-3-06
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    4,862
    سطح
    44
    Points: 4,862, Level: 44
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط morvarid1 نمایش پست ها
    سلام آقا محمد رضا
    تو که این متن دلنوشته ی پایینو بلدی، حتما اینم بلدی که...
    دوست داشتن کسی که لیاقت عشق را ندارد، حماقت محض است.
    الان که واسه خودت کسی شدی و با مشکلاتت غلبه کردی، بخاطر نسترن جون بری بمیری!!!! نسرن فدات بشه.
    نسترن جون نه لیاقت تو رو داره، نه اون پسر رو ... حالا نیبینی به چه فلاکتی میافته ... که بیاد روی دست و پات
    بلند شو مرد ، زشته ... مگه قحطی آدمه؟
    این حرفا از شما که انقدر جنگیدی و قهرمانی بعیده والا
    من برای خودم کسی بودم ولی الان دیگه نیستم ..
    الان 4 ماهه تو اتاقم نشستم ... مادرم داداشم بال بال میزنن نمیتونن خوبم کنند
    دلم میسوزه براشون .. من هیچ وقت طاقت ناراحتی کسی و نداشتم ولی الان حتی حوصله ی خودم هم ندارم ...
    اینهارو هم بخون
    من نسترن رو هفته ای یه بار میدیدم یا دو بار
    باهم قدم میزدیم ... درسته کم هم و میدیدم ولی من با جون و دل میدیدمش
    وقتی تو خیابون قدم میزدیم ویترین مغازه هارو نگاه میکرد من نگاهش رو دنیال میکردم
    به محض اینکه میفهمیدم با حسرت چیزی و نگاه میکنه به زور دستش رو میگرفتم براش اون چیز رو میخریدم برام مهم نبود قیمتش فقط میخریدم ذوق میکرد و من احساس خوبی داشتم
    احساس زندگی میکردم
    4 ماه اخر که به در امد عالی رسیدم ماشین خریدم با تقریبا 50 میلیون نقد تو حسابم بود
    روزی چند ساعت میخوابیدم
    صبح تا شب مغازه بودم چون میدونستم برچ 12 زندگی من شروع میشه و باید کسب و کارم طوری باشه که خود به خود سود اور باشه پس برنامه ریختم یه گالری خیلی بزرگ زدم با پرسنل زیاد
    کار تزیینات ساختمان ... پرده پارچه پارکت کاغذ دیواری
    تمام کارهامو کامپیوتری کردم که دیگه زیاد نیازی به من نباشه
    خودم رو اماده کرده بودم برای چیزی که به خاطرش جنگیده بودم ..... نسترن
    ثانیه هارو میشمردم ساعت هارو با ذوق سپری میکردم ... دقیقه هارو اواز میخوندم تو ذهنم
    ماه اخر روزی 200 تومن میریختم تو حسابش برای جشن عقدمون
    نسترن یه اخلاقی داشت اصلا واسش مادیات مهم نبود هر وقت میومد پیشم به زور بهش پول میدادم تو کارتش پول میریختم
    توی جیبش یواشکی پول میذاشتم توی کارتش قایمکی پول میریختم حتی دیگه دستم رو خونده بود تو کاور موبایلش پول میذاشتم وقتی میرفت میگفتم تو کاور موبایلت 100 تومن پول گذاشتم مراقب باش نیوفته .. چون خودم فقر رو تجربه کرده بودم نمیخواستم اون جسرت مادیات رو بخوره
    کارم طوری بود که خیلی با خانم ها در ارتباط بودم بارها شده بود مزاحم داشته باشم یا کسی باهام گرم و صمیمی شه بارها شده بود بتونم رابطه داشته باشم با کسی به خاطر موقعیتم ...
    ولی حتی به ذهنم هم خطور نمیکرد اصلا غیر نسترن تو دنیا نبود تمام ادم ها مثل مورچه بودن که زیر پاهام له میشدن
    به کسی نگاه نمیکردم
    وقتی ازم جدا شد 6 میلیون پولم رو بالا کشید دیگه بهم پول هارو پس نداد
    باورم نمیشد ..
    یه ادم اینقدر عوض شه
    الان حس سو استفاده شدن میکنم هم مالی هم جانی هم روحی هم روانی
    پول در اوردن سخته به خدا جون کندم

  12. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 خرداد 96 [ 05:53]
    تاریخ عضویت
    1396-2-18
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    210
    سطح
    4
    Points: 210, Level: 4
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    6

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا محمد رضا
    تو یعنی اندازه ی من درد کشیدی؟
    دخترم سه بار تا پای ازدواج رفتم و برگشتم.
    هیچکدوم یه گل خشک دستم ندادن، ولی من فقط ضرر کردم. گفتم شوهر میکنم نشد
    شش ساله تو خونم...
    تو شش ساله خونه ای؟ خیلی خیلی کم بیرون میرم دیگه هیچکس منو یادش نمیاد
    من انقدر شکست خوردم که تنم و روحم ویرانه، توأم مثل منی؟
    من تو پنجاه متر زندگی میکنم، پدر ندارم توأم ثل منی؟
    من هر روز باهام دعوا میکنن توأم مثل منی؟
    دختر خوش سلیقه و زیبا اما بدبخت و بیچاره... من حتی نتونستم دانشگاه برم یا سر کار..
    داداشی تو مثل من نباش یا علی بگو بگذر از هر چی کشیدی


 
صفحه 2 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تغییر جنسیت ، رابطه عاطفی ، ازدواج و موانع پیش رو
    توسط SAMAN67 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 05 مرداد 93, 15:45
  2. آیا به تغییر می شه دل بست ؟(یک سئوال)
    توسط tamas در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: جمعه 12 فروردین 90, 12:06
  3. تغییرات، علل، پیشنهادات
    توسط THEN در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 تیر 88, 16:32
  4. پیشنهاد تغییر عنوان "پاسخ سریع"
    توسط آرمانخواه در انجمن پیشنهادات ،انتقادات و مشکلات تالار
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 مرداد 87, 11:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:13 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.