با سلام خدمت عزیز های همدردی
من قبلا هم اینجا تاپیک زدم و از همه کسانی که برام وقت گذاشتن و راهنماییم کردن ممنونم
(من 27 سالمه و شوهرم 42 سالشه و صاحبه یک فرزندیم)
مشکلم اینه که شوهر خواهر من 53 سالشونه و ازدواج نکرده و با پدرش زندگی میکنه اما هیچ کاری به پدر 85 سالش نمیکنه نه غذا نه لباسش و... میگه وظیفه من نیست من ازدواج نکردم که به این برسم با شوهر من همیشه سر این موضوع جر و بحث میکنن و چون اونم مثل شوهرم شکاک و حساسه یک سری تهمت های اساسی به من زده اعم از این که توی مهمونی به داماد خواهرم چشمک زدی یا مثلا بیرون به مردها نگاه میکنی یا سن منو داری مسخره میکنی و... که در نهایت شوهرم یا اون یکی خواهرش ازم معذرت خواستن و گفتن این اخلاقش همین طوریه به خود ما هم خیلی تهمت میزنه به دلت نگیر . شوهرم همیشه میگه خوب شد از اون زندگی کنار خواهرم خلاص شدم با وسواسی که داره زندگی رو برام جهنم کرده بود ولی وقتی پدرش رو توی اون حال میبینه با لباس های کثیف و چروک و اکثرا گرسنه ناراحت میشه ولی از اونجایی که خسیسه حاضر نمیشه یه ساندویچ براش بخره توقع داره من هر لحظه براش یه چیزی بپزم و بفرسته براش تازه اکنم خواهر شوهرم بهش نمیده میگه این غذا براش ضرر داره فشارش میره بالا و...
مشکل اصلی من الان اینه که دیروز شوهرم اومد خونه و بهم گفت بریم یه جایی رو بهت نشون بدم رفتیم یه خونه دو طبقه بزرگ که خیلی هم شیک بود رو نشون داد و گفت اینجا رو می خوام بخرم خیلی خوشحال شدم در ادامه گفت طبقه پایین بابام و خواهرم میان میشینن بالا هم ما . دنیا توی سرم خراب زندگی با خواهرش مساوی با راهی تیمارستان شدن اینو خودش هم خوب میدونه . اول با آرامش به شوهرم گفتم عزیزم تو که میدونی ما نمی تونیم یک جا زندگی کنیم خودت هم که همیشه اینو می گفتی وقتی دیدم پا فشاری میکنه گفتم اینجا اگه کاخ هم باشه من یه دقیقه هم با خواهرت نمی تونم زندگی کنم با هم جر و بحث کردیم آخرش هم گفت من ساعت 8 میام اینجا رو معامله میکنم . الان از دیروز با هم سرسنگین شدیم و در مورد این مساله اصلا حرف نزدیم به نظرتون چیکار کنم تا متقاعدش کنم لطفا راهنماییم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)