سلام کمال عزیز ممنونم بابت راهنماییتون
تهه دلم دوست ندارم برگردم.
فقط دوست دارم این قضایا تموم شه چون خیلی تحت فشارم.
احساس میکنم با برگشتنم شخصیت خودمو زیر سوال میبرم.واینکه واقعا هیچ حسی به شوهرم ندارم.
دلم میخواست جدا بشم.
ولی واقعا نمیدونم با وجود یه بچه باید چیکار کنم.
اگر خودم تنها بودم قطعا جدایی برام بهترین کار بود و لحظه ای شک نمیکردم.
اما حس اینکه آینده بچم چی میشه داره دیوونم میکنه.
با توجه به رفتارای شوهرم،پدرم میخواد بچه رو بهش بده .البته خیلی وقت هست که راجع به این قضیه با پدرم صحبت نکردم.ولی آخرین بار گفتن برای یک مدت موقت هم که شده باید بچه رو بهش بدی.
که من میدونم اصلا طاقت و تحمل اینکارو ندارم و با اینکار من و بچه اذیت میشیم و بازهم من تحت فشار قرار میگیرم و شرایطم سخت میشه.
چون میدونم شوهرم کسی رو نداره که از بچه مراقبت کنه و فقط اذیتش میکنن.
در حالت دوم اگه من بتونم خونوادمو راضی کنم که بچه رو پیش خودم نگه دارم،باز هم مشکلاتی داره.
همین الان هم شوهرم هیچ مسئولیتی قبول نمیکنه ومنم که از بعد از عروسی به خواست شوهرم سرکار نرفتم و الان واقعا خجالت میکشم واسه هزینه های مربوط به دکتر از خونوادم پول بگیرم.
ومیدونم با اومدن بچه هزینه هاش خیلی بیشتر خواهد بود که من فعلا سرکار نمیرم و بعد از تولد بچه هم تا چند وقت قطعا نمیتونم به فکر کار باشم.
اگر من تا آخر عمرم نخوام ازدواج کنم که تنها بزرگ کردن بچه خیلی سخته.
هرچند خونوادم هستن ولی فکر میکنم وجود پدر توی شرایط امروز جامعه و برای تربیت درست ،واقعا برای بچه لازمه.
اگرهم دوباره ازدواج کنم که میدونم هیچکسی برای بچه من پدری نخواهد کرد و ترجیح میدم تنها بمونم تا اینکه بچم بخواد با ناپدری بزرگ شه.
الان هم خانومی توی تالار در مورد ناپدریشون تاپیک زدن که کاملا مشخصه به خاطر جدایی پدر و مادرش زندگیش چقدر تحت تاثیر قرار گرفته.
با توجه به این ها به این نتیجه رسیدم که بهتره به جای در نظر گرفتن خودم،بیشتر شرایط بچه رو در نظر بگیرم.وقتی اون تو زندگیش رفاه و امنیت بیشتری داشته باشه،قطعا منم رضایتم از زندگی بیشتر خواهد بود و دغدغه کمتری خواهم داشت.
از طرفی شوهرم آدم دهن بینیه.
وقتایی که کنار همیم هرکاری برای من میکرد. ولی با دور شدن از من خیلی تحت تاثیر اطرافیان و حرفاشون قرار میگیره.
با خودم میگم شاید مسئولیت هاش که بیشتر شد وابستگیش به مادرش کمتر شد وکمتر تحت تاثیر قرار بگیره.
از طرف دیگه اینکه تا قبل از این قضیه شوهرم رفتارش خیلی خوب بود و متاسفانه این شک به من و دوم دامن زدن مادرش به شکش زندگیمون رو خراب کرد.
من اونروز از بیخیالیش و بی مسئولیتیش تو این مدت ناراحت بودم و از طرفی به خاطر شکایتش خیلی ناراحت بودم . از خونواده عمم خجالت میکشیدم که بخاطر من توی دردسر افتادن .اصلا قصد نداشتم برم پیش همسرم.در واقع یک تصمیم ناگهانی بود.
اون روز من از روی ناراحتی فاکتورها رو بهش دادم.ولی خب بازم اون مسئولیتی قبول نکرد.با اینکه درآمد خوبی داره .
شکایت شوهرم م چند روزه دیگه وقت دادگاهه که نمیدونم میخواد چیکار کنه.به من قول داد که پس بگیره ولی هیچ تضمینی وجود نداره.
البته خب شکایتش به جایی نمیرسه.
ما تو این مدت ارتباطی باهم نداشتیم.
توی دادگاه فقط همدیگرو میدیدیم که همسرم اگر کسی از خونوادش همراش بود اصلا حرف نمیزد باهام.ولی وقتی خودش تنها بود میومد سلام میکرد وحالم میپرسید و میخواست صحبت کنه که منم که این رفتارشو میدیدم توجهی نمیکردم و جواب نمیدادم.
احساس میکنم همسرم منتظر منه ،اگه من برگردم اونم میاد و زندگی میکنه و اگرم بخوام جدا شم جدا میشه.
خب این خیلی برام سخته که اصلا احساس نمیکنه یه خونواده تشکیل داده و در براش مسئوله و اینکه به ناحق آبروی منو برده وباید جبران کنه.
فکور عزیز خیلی ممنونم از شما،
من نمیتونم با شوهرم تماس بگیرم یا باهاش بیرون برم،چون میترسم بعدا بگه من میخواستم جدا شم و این خودت بودی که باعث شدی ادامه بدیم.
از طرفی برام مهمه که بدونم زندگیمون انقدر براش مهم هست که کاری بکنه یا نه.
ولی اگر اون پیش قدم شد برای صحبت حتما وقت میزارم و به حرفاش گوش میدم.
سحر عزیز هر جمله ای رو که میخوندم با خودم فکر میکردم چقدر خوب من رو درک کردی و حتی خیلی بهتر از خودم تونستی شرایط منو تحلیل کنی و توضیح بدی.
تک تک جملاتتون به دلم نشست.من خودم خیلی وقتا نمیتونستم با نوشتن منظورمو برسونم.
حتما راهنمایی هاتو بکار میگیرم.
"بخشش خوبه خیلیم خوبه مخصوصا تو زندگی زناشویی و وقتی پای یک بچه در میانه اما بدونید که کی باید اینکارو بکنید بدونید که وقتی ببخشید که یا همه ی مسایل حل شده یا مطمین باشید که طرفتون همت اینو داره که مسایلو حل کنه نه اینکه باز هم با تردید و نگرانی و یه کوه مشکلات حل نشده دوباره بخواید شروع کنید"
دقیقا من میخوام اگر قراره دوباره زندگیمون سرپا بشه ،اینبار پایه هاش محکم باشه و شوهرم قدرشو بدونه و با هر مساله ای همه چی رو بهم نریزه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)