سلام به همه دوستان
حدود یک ساله که عمیقا احساس پوچی و بی هدفی میکنم، با اینکه قبلاً خیلی پر تلاش و با انگیزه بودم، همیشه شاد و شوخ بودم و همه منو به باهوش بودن و با اراده بودن میشناختن اما الان تو این یک ساله انگار من یه آدم دیگه ام، خودمو نمیشناسم، سر در گمم، حتی نمیتونم کنترلش کنم، ممکنه فکر کنید اتفاق خیلی بدی برام افتاده اما واقعاً نه! انگار به مرور یه آدم منزوی و بی انگیزه دارم میشم، چون قبلاً اینجوری نبودم الان بیشتر داره بهم فشار میاد. هیچ هدفی ندارم.
شاید بتونم ریشه یابی کنم اما نمیتونم یا نمیدونم باید چیکار کنم، خواهش میکنم منو راهنمائی کنید.
1- مسائل کاری و شغلی:
من 31 سالمه و ارشد برق هستم حدود 6 ساله تو یه شرکتی کار میکنم که از روز اول به خاطر روحیه پر تلاش و مسئولیت پذیری که داشتم خیلی کار کردم و حتی به جز مسئولیت های فنی که خیلی دقیق و سنگین بود کارهایی که خیلی مربوط به من نبود و مربوط به کنترل پروژه ها از طرف مدیرم بود رو انجام میدادم و از پسشون بر میومدم چون ذهن سیستماتیک قوی داشتم، مدیرم که این استعداد منو میدید منو کلاس ها و دوره های آموزشی میفرستاد و همیشه از من میخواست که اطلاعات مدیریتی خودمو بالا ببرم و من خیلییییی خوشحال بودم که هر روز میتونم بیشتر پیشرفت کنم و حتی دو برابر مردهای همکارم کار میکردم چون در اصل تو دو زمینه فنی و کنترل پروژه فعالیت میکردم. بهم فشار میومد اما راضی بودم.
ابتدای امسال پست های سازمانی تعریف شد و در کمال تعجب یکی از همکارای مرد که سطح تحصیلاتش از من پائین تره، به خاطر اینکه مرد هست و یک سال سابقه کار بیشتر از من داره پستی که من سالها براش زحمت کشیده بودم و حتی آموزش دیدم رو گرفت و به من گفتن تو زیر مجموعه ی این آقا هستی و باید هر چی تا الان یاد گرفتی رو بهشون یاد بدی و یه پست خیلی کم به من دادن.
تو اون بازه ی زمانی یعنی ابتدای امسال انقدر از نظر روحی به هم ریخته بودم که یک ماه بعد از این برنامه استعفا دادم اما با قول و وعده های مدیر که هیچ گدوم تا امروز اجرا نشده موندم.
الان بعد از حدود 7-8 ماه که از اون ماجراها میگذره به شدت تو کارم بی انگیزه و منزوی شدم، به خاطر قوانین کاری جدید کسی نباید با کسی صحبت کنه، البته چون همه همکارای من مرد هستن من حرفی ندارم که بزنم اما این شرایط هم بهم فشار میاره، هر باری که به رئیس تازه پست گرفته گزارش کار میدادم تمام مسیر خونه گریه میکردم. کم کم پذیرفتم که کار و شرایط کار همینه و باید قبول کنم، هیچ کاری ایده آل نیست و... اما الان تو کارم به شدت بی انگیزه ام، دیر میام زود میرم، حوصله ندارم، تو جلسات همش با گوشیم بازی میکنم، نا خودآگاه دیگه علاقه ای ندارم چون همه همکارای سابقمم از ایران رفتن خیلی تنها شدم و در واقع تحت نظر گروه رقیب سابق شدم. گاهی به خودم روحیه میدم میگم دوباره پیشرفت میکنم، اما میگم که چی بشه؟ این همه تلاش چی شد، مطالب روانشناسی امیدوار کننده میخونم خیلی کتاب میخونم، اما دو روز حالم خوبه دوباره...
2- ازدواج:
هیچ وقت اهل دوست پسر نبودم، از هر نظر در سطح نمیگم عالی، اما خیلی خوب هستم اما تا حالا به هر دلیل منطقی و احساسی نشد که بشه، میدونم کمی سخت گیرم اما جاهایی که سخت گیری نکردم هم بدتر ضربه روحی خوردم. هر دلیلی که برای نشدن ازدواج باشه رو تا الان تجربه کردم. همه دوستان و فامیلا که اذعان داشتن من از هر نظر ازشون بهترم الان دارن بچه هاشونو بزرگ میکنن اما من...
امسال با چندین مورد آشنا شدم که باز به هر دلیلی نشد، نمیخوام تحت فشار و استرس بالا رفتن سنم تصمیم بگیرم اما احساس میکنم دارم وارد این فاز میشم.
متاسفانه آشنایی های امسالم شاید از نوع بدترین آشنایی هامم بود یا شایدم اگه من در گذشته این آدما رو رد میکردم امسال راحت رد نمیکردم و تمام اون افرادی که به نوعی شایستگی نداشتن و باید زودتر از زندگیم میرفتن، میموندن و من با یه سری حرفا و رفتارهاشون تخریب تر میشدم تا جایی که به صدا میومدم و به یکباره رابطه رو تموم میکردم که در حال حاظر دو نفرشون برگشتن و میخوان که من برگردم اما من نمیتونم...(وارد برزخ تصمیم گیری میشم به صورت مداوم)
امسال یکی از بدترین سال هام بود، منی که همیشه همه بهم میگفتن خنده رو، شب و روز گریه میکنم، تو رانندگی پرخاشگر شدم بعد که میفهمم رفتارم زشت بوده پشیمون میشم و همونجا میزنم زیر گریه، منی که عاشق خواهر زادم بودم الان وقتی گریه میکنه سریع عصبی میشم.
اعتماد به نفس و عزت نفسم در حد صفر شده، انگیزه که اصلاً ندارم، از مردا بدم اومده، دیگه نمیکشم با کسی آشنا شم، خیلی خسته ام خیلیییییی....
هر شب که میخوابم میگم میشه فردا بیدار نشم؟ همش میگم کی تموم میشه، هزار تا کار کردم کلاس آموزشی رفتم، چند ماهه که کلاس های ورزشی میرم همش میخوام به خودم کمک کنم که پاشم اما انگار نمیشه. همش به خودم امید میدم میگم سال دیگه بهتر میشه اما بازم غمگینم...
نمیدونم دیگه چیکار کنم همه میگن تو که مشکلی نداری اما من همش عصبی و غمگینم و توی خودم میریزم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)