به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array

    دارم ابروی خودمو میبرم

    نمیدونم چی بگم. ار کجا بگم. از فرط ناراحتی و شرمساری اومدم اینجا
    شاید شماها بیاید بگید باید چکار بکنم

    واقعا نمیدونم از کچا بگم.
    ولی چطوریه کخ بعضیا باید همیشه با احترام و عزت برخورد بشن و اخر سر هم بهشون بگم خوب و عالی وعزیز و یک عده هم فقط با تحقیز و توهین و بعد ازشون انتظار داشته باشیم وقتی جلوشون یا پشت سرشون ازشون بدگویی میکنیم خوب باشن و عالی و با شخصیت رفتار کنن ؟؟؟؟؟
    این جمله که میگیم رفتار هرکسی نشونه شخصیتشه رو کی گفته درسته؟ یا میگیم هرکسی باید در هرموقعیتی باید خوب رفتار بکنه؟ مگه ما ربات هستیم؟

    نمیدونم چی بگم توی خونه باهام بدرفتاری میشه و برادرم اذیتم میکنه و هرثانیه یه بهانه درست میکنه و بقیه هم باورش دارن وحمایتش میکنن
    هرکاری دلش میخواد میکنه و مادرم طرفداریشو میکنه و این من رو به جنون کشونده
    دیگه قادر به کارای درست نیستم. امروز همسایمون سر حسادتش چند تا جمله به مامانم گفته بود مامانم هم مدام به من توهین میکرد و حرفای اون رو تکرار میکرد من هم از دیشب و کارای دائمی برادرم عصبانی بودم از اینکه حق تلویزیون روشن کردن هم ندارم چون میاد و انتن تلویزیون رو برمیداره میره. اهنگک میزارم میره برق اطاقمو قطع میکنه روزی چندبار . و هروقت که دلش خواست . بعد هم بهانه میاره صداش اذیتم میکنه میخوام بخوابم یا میخوام درس بخونم درحالیکه واقعا به خدا این نیست نود درصد مواقع این کارا رو اصلا به دلیایل دیگه میکنه .

    من هم رفتم همسایمون رو صدا زدم و با داد و بیداد گفتم این چه حرفیه یاد مادر من دادی که دخترا سوادشون رو از طویله میارن و یاد دادی که اینو مادرم بگه و تا چند دقیقه داشتم بحث میکردم.
    درحالیکه اگه خودم میبودم هیچموقع برای همچین جیزایی با هیچکسی وارد بحث نمیشدم چون توی بحث و دعوا که حلوا قسمت نمیشه
    تازه مادرم هم رفته بود طرف زن همسایه و پشت سر هم به من توهین میکرد و بجای اون زنه داشت جواب منو میداد. مثللا من میگفتم دختر خودش ما هفته پیش هرچی دلش خواست به ما گقت درحالیکه من فقط بهش گفته بودم یکمی درست توی پله ها راه برو. دختر خود شما توی کدوم تیله درس خونده که به مادر من گفتی دخترا توی طویله درس میخونن؟ بجای اون مادرم جواب داد توی همون تویله که تو رفتی و کلی حرف دیگه به جای اون خانمه

    وقاعا نمیدونم چی بگم. رفتار و گاهی کلامم بد شده و فشار هم روم خیلی زیاده . هم امروزمو دارم نابود میکنم و هم ایندمو
    به نظر شما من بادی چکار بکنم؟ خیلی حرف برای گفتن بود . هرکسی س.الی داشت بپرسه من دیگه مستاصل شدم. از خودم هم خسته

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    برادرتون چند سالشه؟
    شما هم سر به سرش میزارید؟
    کمی بیشتر از شرایط بگید.

    بین هر خواهر و برادری بحث پیش میاد. اما باور کنید هیچی توی دنیا مثل رابطه خونی نمیشه. وقتی با یک نفر ژن های مشترک داری، ناخوادآگاه علایق و سلایق مشترک هم داری. به نظر من حتی پدر هم اونقدر به آدم نزدیک نیست که برادر.
    حرف من رو وقتی متوجه میشی که ازش دور باشی یا شخص سومی بخواد آزاری بهت برسونه و میبینی همین برادر مردم آزار، چطور هواتو داره.

  3. 2 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    shabnam22 (شنبه 11 مهر 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 15 مهر 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahasty نمایش پست ها
    سلام.
    برادرتون چند سالشه؟ 20
    شما هم سر به سرش میزارید؟ نه من سرم به کارو بدبختی خودمه.ولی وقتایی که خیلی اذیت میکنه منم چندجمله ای بهش میگم ولی نه حتی جرات ندارم مثلا یه وسیله ازش بزنم خراب کنم
    کمی بیشتر از شرایط بگید.
    من 2 سالمه و چندسالی هست که بدجوری احساس سن بالا بودن و عقب افتادن از زندگی دارم یکی دوتامسئله دیگ هم دارم که از طرف خودم به خودم فشار کیارم. از طرفی دوسالی میشه که خانوادم خیلی بهم فشار میارن و مادرم هرجا میره میگه سرکار نمیرم و هرکی منو میبینه میگه برو سرکار. درکل مادرم خیلی خیلی خیلی هم بدگویی من رو میکنه چه با دلیل و چه بی دلیل.خیلی شخصیتمو خورد میکنه.خاله هام دخترشون رو به ادم باحقوق زیر سه چهار میلون و سواد زیرفوق نمیدن و تازه خانواده پدر داماد هم باید سرشناس باشن.مادر من هرکی رو توی خیابون میبینه که جنسیت پسر داره یقه شو میگیره و اینجوری بدجو تحقیر میشم. این رفتاراش به برارد و پدر هم سرایت کرده. شوهرای خواهرام هم نمیدونم چه مرگشونه که بخاطر من به خواهرام توهین و تحقیرمیکنن و اونام تلافیشو سر من در میارن.مثلا این هفته یکش.ن خونمون بود بخاطر یه ذره اشغال که از جارو برقی جامونده بود کلی توهین و تحقیر به من کرد و بهم میگفت خدا زده. چونکه لیزیک عمل کردم نتیجش برعکس شد و دید دوتا جشم حتی با عینک نصف شد و بخاطر همین توی دانشگاه نمراتم خراب شد و اخراش دیگه خیلی برام سخت شد.

    بین هر خواهر و برادری بحث پیش میاد. اما باور کنید هیچی توی دنیا مثل رابطه خونی نمیشه. وقتی با یک نفر ژن های مشترک داری، ناخوادآگاه علایق و سلایق مشترک هم داری. به نظر من حتی پدر هم اونقدر به آدم نزدیک نیست که برادر.
    حرف من رو وقتی متوجه میشی که ازش دور باشی یا شخص سومی بخواد آزاری بهت برسونه و میبینی همین برادر مردم آزار، چطور هواتو داره
    خدا کنه فرسنگ ها ازش دور بشم و تا اخر عمرم هم نبینمش. این و مادرم دوساله زندگیمو نابود ککردن و من هرروز سنم بالا تر میره و شرایطم بدتر .و اینا نمیزارن من لااقل برای خودم ببینم میخوام چکارکنم. چون سالمن و سرحال. مادرم وقتی مریضی داشت اینقدر پیش این متخصص و اون متخصص بردش و داروی تقویتی بهش خوروند که الان میتونه یه دیوار رو له کنه البته نه اینکه هیکلی باشه. و هیچ درد و مرضی هم نداره ولی خدا میدونه با ما چیکار کرد. من الان سه ماه که سرم های اهن میزنم از فرط کم خونی و ار فطر فشار عصبی یا خواب ندارم یا دچار سرددردم یا چشم درد.
    .
    اخه اگه روزی یک دوساعت تلویزون نبینم و ههر از گاهی هم یه اهنگ نزارم که دیوانه میشم و میمیرم. الان اکثر ماها دلخوشی روزانمون دوسه تا اهنگه
    مرسی مهستی جان. من جدای مقاله و حرفای رسمی دنبال راهنمایی و مشورت هستم تا بتونم اوضاعمو کنترل کنم و درست رفتار کنم که شرمنده خودم نشم و همه داشته های شخصیتیمو نابود نکنم و از خودم یه شخصیت بی ارزش بد رفتار و بد کلام بسازم

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من بخصوص زمانایی که شافته م نمیتونم خوب مشکلو از بین بقیه وقایع جدا کنم و بگم
    وگرنه بارها دیدم که بقیه هم مشکلات من رو دارن وبخبی توضیحش میدن و جواب میگیرن
    چرا جواب ندادید؟ کجای حرفای من بده؟ بگید تا من هم بدونم. چرااینجا اینجوریه؟

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    اخه مشکلت از اون سختاست راستی چند سالته چون تو,پست قبلیت به اشتباه نوشتی ۲سالمه :)

    برادرت که نمیشه عوض کرد کلا اکثر پسرا توی این سن همینطورن قلدر و غیر قابل تحمل کاراش هم خیلی بده

    تنها راه اینه که تو شغلی چیزی پیدا کنی تا شخصیت تثبیت شده تری ارایه بدی وکمی مستقل باشی سن و رشته تحصیلیت بگو

  7. 2 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (دوشنبه 13 مهر 94), shabnam22 (یکشنبه 12 مهر 94)

  8. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 94 [ 01:16]
    تاریخ عضویت
    1392-7-27
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    2,623
    سطح
    31
    Points: 2,623, Level: 31
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 127
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    41

    تشکرشده 271 در 111 پست

    Rep Power
    29
    Array
    در مورد داداشت ، خب معلومه که خونواده آق داداشو نُنُر بار آوردن! اونم داره کمال سو استفاده رو ازشون میکنه!
    در مورد مادرت، واقعا چرا باید دیدش بهت اینطور باشه که مثلا بگه تو طویله درس خوندی؟!! چه پدر کشتگی باهات داره واقعا؟!!!

  9. کاربر روبرو از پست مفید Aminn تشکرکرده است .

    shabnam22 (یکشنبه 12 مهر 94)

  10. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم بگرد یک کاری برای خودت پیدا کنی
    توی خونه نیشتن هیچیو درست نمیکنه.یا دنبال یک هنری چیزی باش خودتو سرگرم کن

  11. 2 کاربر از پست مفید آترین65 تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (دوشنبه 13 مهر 94), shabnam22 (یکشنبه 12 مهر 94)

  12. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    برای چشمهات ناراحت شدم. حتما دکتر برو. حیفه.
    آهنگ رو چرا با گوشی(هدفون) گوش نمیکنی؟
    خودم تلویزیون نگاه نمیکنم اما دیدم که اکثرا دور هم میشینن و برنامه ها رو میبینن. خب شما هم با خونواده ببینید که نتونه چیزی بهتون بگه.

    رفتار برادرت با صحبت و صمیمت درست میشه. الان از جیغ و داد کردن تو لذت میبره. بنظرم اگه آروم باشی و یه مدت هیچکاری نکنی که بتونی چیزی بگه یا اگه کاری کرد سکوت کنی، خودش از رفتارهاش دست برمیداره.
    حس برادری و مرد بودنش رو تقویت کن. بهش بگو داداشی. در مورد دخترها سر به سرش بزار که حس کنه درکش میکنی. بزار رگ غیرتش ورم کنه بعد میبینی چطور مثل یه آدم بالغ رفتار میکنه نه یه بچه ننه.

    هیچوقت و تحت هیچ شرایطی به کسی توهین نکن. نه جلوش و نه پشت سرش. این دور از شان یه خانم محترمه. ببین:
    چهار نعل نتاز!
    شلنگ تخته ننداز دختره شلخته.
    یکمی درست توی پل ها راه برو!
    عزیزم میشه کمی آرومتر راه بری؟
    یکی از همسایه ها خیلی بد توی پله ها راه میره، نمیدونم کیه. داداشم گفت این دفعه نگاه میکنم ببینم کیه. ولی من میترسم بهش بگیم ناراحت بشه.شما رو هم اذیت میکنه؟
    شیفته ی راه رفتن گیشاهای ژاپنی هستم. وای... آروم و ظریف.
    لیدی میشه ملایمتر توی پله ها بخرامی؟

    ببین عزیزم همه اینها یک منظور رو میرسونه. چیزی که شخصیت آدمها رو تعیین میکنه انتخابی هست که بین جملات دارند. ما ربات نیستیم اما میتونیم ذهنمون رو عادت بدیم که همیشه بهترین رو انتخاب کنه.
    ممکنه من با کسی شوخی داشته باشم و دومی رو بهش بگم. ممکنه خجالت بکشم و پنجمی رو بگم و ممکنه بترسم داد و بیداد راه بندازه و ششمی رو بگم. اما قطعا سومی رو وقتی میگم که بخوام دعوا کنم.

    مشکل اینه که در جای سکوت، حرف میزنی و در جای حرف زدن، سکوت میکنی. مثلا جواب خواهرت رو باید همون لحظه بدی. البته نه با دعوا.

    علت اینکه سر کار نمیری، چیه؟
    شوهر خواهرهات چی میگن؟

  13. 2 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    shabnam22 (یکشنبه 12 مهر 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 15 مهر 94)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahasty نمایش پست ها
    برای چشمهات ناراحت شدم. حتما دکتر برو. حیفه.
    آهنگ رو چرا با گوشی(هدفون) گوش نمیکنی؟
    خودم تلویزیون نگاه نمیکنم اما دیدم که اکثرا دور هم میشینن و برنامه ها رو میبینن. خب شما هم با خونواده ببینید که نتونه چیزی بهتون بگه.

    رفتار برادرت با صحبت و صمیمت درست میشه. الان از جیغ و داد کردن تو لذت میبره. بنظرم اگه آروم باشی و یه مدت هیچکاری نکنی که بتونی چیزی بگه یا اگه کاری کرد سکوت کنی، خودش از رفتارهاش دست برمیداره.
    حس برادری و مرد بودنش رو تقویت کن. بهش بگو داداشی. در مورد دخترها سر به سرش بزار که حس کنه درکش میکنی. بزار رگ غیرتش ورم کنه بعد میبینی چطور مثل یه آدم بالغ رفتار میکنه نه یه بچه ننه.

    هیچوقت و تحت هیچ شرایطی به کسی توهین نکن. نه جلوش و نه پشت سرش. این دور از شان یه خانم محترمه. ببین:
    چهار نعل نتاز!
    شلنگ تخته ننداز دختره شلخته.
    یکمی درست توی پل ها راه برو!
    عزیزم میشه کمی آرومتر راه بری؟
    یکی از همسایه ها خیلی بد توی پله ها راه میره، نمیدونم کیه. داداشم گفت این دفعه نگاه میکنم ببینم کیه. ولی من میترسم بهش بگیم ناراحت بشه.شما رو هم اذیت میکنه؟
    شیفته ی راه رفتن گیشاهای ژاپنی هستم. وای... آروم و ظریف.
    لیدی میشه ملایمتر توی پله ها بخرامی؟

    ببین عزیزم همه اینها یک منظور رو میرسونه. چیزی که شخصیت آدمها رو تعیین میکنه انتخابی هست که بین جملات دارند. ما ربات نیستیم اما میتونیم ذهنمون رو عادت بدیم که همیشه بهترین رو انتخاب کنه.
    ممکنه من با کسی شوخی داشته باشم و دومی رو بهش بگم. ممکنه خجالت بکشم و پنجمی رو بگم و ممکنه بترسم داد و بیداد راه بندازه و ششمی رو بگم. اما قطعا سومی رو وقتی میگم که بخوام دعوا کنم.

    مشکل اینه که در جای سکوت، حرف میزنی و در جای حرف زدن، سکوت میکنی. مثلا جواب خواهرت رو باید همون لحظه بدی. البته نه با دعوا.

    علت اینکه سر کار نمیری، چیه؟
    شوهر خواهرهات چی میگن؟


    اوضاع فرزندان توی خانواده ما از سال ها پیش و از اولین بچه خوب نبوده و مده دلیلش مادرم بوده و هست الان در حال خاضر نمیدونم این جمله درستی هست یا نه ولی تو خونه ما جنگ قدرت هست. همه عقده دارن از کمبودهای گذشته شون یا حتی الانشون. حتی از زمانی که من بچه بودم همه فکر میکردیم از اون یکی برتریم. و الان هم همینطوره

    مادرمن 15 سالگیش ازدواج کرده ولی طوری بزرگ شده انگار تیو این پونزده سال معلوم نیس مادرش باهاش چیکار کرده. البته هنوز هم هست.. برای عروس مهمنی میگیرن و دختر بخصوص مادر من مثل کلفت باهاش رفتار میشه . میگن که مادر بزرگم مادرمو دوس نداشته و بدرفتار میکرده باهاش. چیزیکه تاجاالا چندبار مادرمن غیر مستقیم به خود من گفته. مثلا یه خیوونی رو دیدیم با بچه هاش یکی از بچه ها ظارا زیاد پیش مادرش نبود. مادرم میگفت مامانش اینو دوس نداره و به من نگاه های خاصی میکرد.
    تمام خواهرای من با کمبود بزرگ شدن یکی میناله که به زو.ر ازدواج کرده یکی میگه که راست هم میگه زمان دانشگاه یک چندم خرجیش رو بهش فقط میدادن و به کمک یک ی از فامیل خرجیشو میداده که این مال 15 سال پیشه لااقل. اون یکی هزار تا کینه از چیزایی که میخواسته و مامانم براش نمیخردیه داره
    دراصل ما هرموقع پول میخواستیم مادرم با چندتا فحش رکیک حس خجالت ما رو بیدار میکردو ما ساکت میشدیم. حالا من دیگه توی این 27 سال اینقدر شنیدم که این دو سه سال اخر برام خیلی مهم نبودن و باز خرجیمو میگرفتم ازش . چیزکیه من نمیدونستم و خواهرام خیلی حسادت میبردن یا هرصفتی که درستش هست

    حاالا توی خونه ما من خیلی ساکت و خجالتی بودم و به ظاهر توسری خور. یعنی مادرم فکر میکرد من واقعا طوریم که هرکار بخواد باهام میتونه بکنه.مثلا دختر درس خوندشو بده به یه بیسواد اونم هیچی نگه.و من چون چشمم اینجوری شد اوضاعم روحی و جسمی و درسیم خیلی بهم ریخت و از اون موقعدیگه نزد مادرم ارزشم به صفر رسید چرا؟ چون دیگه کسی منو نمیگیره از نظرش. زمانیکه دانشگاهم تمام شد یعنی این دو سه سال اخیر. اینقدر سختی از همه چیز و همه جا و همه کس کشیده بودم که دیگه فحش های مادرم خیلی اثر نداشت. و برخلاف انتظارش نپریدم توی بغل اون بی سوادی که برام درنظر گرفته بود(ایتنم بگم که حتی زمانیکه چشمم اینجوری نشد بود مادرم از بین تموم پسرخاله هام اونیکه به خاطر یه عیب توی صورتش از همه افتضاح تر بود رو برام درنظر گرفته بود ).

    اول با ارامش و سکوت خواستم بهش بفهمونم که من ارزشی برای کسی همون ادم بیسواده که برام درنظر گرفتی قائل نیستم. جواب نداد .وبعد کم کم رسید به بحث های هروزه و دعوا و پرخاشگری من چیزی که الان دوساله ادامه پیدا کرده. طوریکه من حتی از خونمون خیلی کم میرفتم بیرون تا این منو نبینه. که با کمک هایی که اینجا گرفتم. هرچند هنوز برام طبیعی نشده ولی باز خیلی بیشتر از سابق میرم بیرون
    خلاصه ما از نطر مادرم بی ارزش شدیم ولی این تصور اون بود. مادرم که از قبل هم همیشه به شدت بدگویی دختراشومیکرد با صحنه غیر منتظره روبرو شد. مادرم حیلی منو پبش حتی خواهرای دیپلمه م که بلد نیستم از یهه وسیله الکترونیکی درست استفاده کنن یا حتی استفاده معمولی از کامپیوتر رو هم بلد نیستن کوچیک کرد که اونا هم باورشون شد من کوچیکم

    خلاصه کلام اوضاع نامطلوبی که یکی دوتا ازخواهرام از من دیده بودن حتی یکیشون که هم تحصیل منه ولی شاغله و درامد خوبی داره عقده های قبلی و فشار شوهرای ظاهر مقدسشون که من همیشه باهاشون با احترام برخورد میکردم ولی ظاهرا چیز دیگه ای از من میخواستن وگرنه به داماد غریبه ما چه ارتباطی داره من شوهر میکنم یا نه که بهم گفته شاهزاده خانم. نمیدونم چندبار این حرفو به خواهرم زده که اینقدر اعصاب خواهرامو خورد کرده که چندین بار تاحاالا این حرفو به من زده .حرفی که همون دفعه اولی که بهم زد فهمیدم حرف شوهرشه چون قبلا که خیلی کوچیک بودم شوهرش یه بار توی تنهایی به من گفته بود جیب خالی پز عالی! به یه دختر 12 ساله یا کمتر.

    خلاصه همه با هرسطحی میخوان بر من حکومت کنن طوریکه بایکیشون همون که دیپلمه ست هفته پیش دعوا داشتم و بهش گفتم فکر میکنی به خاطر حرفای مامان من زیر دست توم؟ که میخوای عقده هاتو سر من خالی کنی؟

    همه اینها هم تقصیر مادرمه اینقدر دختراشو تحقیر کرد اینقدر جلوی داماد خودشو به گدایی زد که همهه ازش سوایتفاده کردن و دختراش بی اعتماد به نفس بزرگ شدن حتی اونیکه سواد و درامدش از شوهرش بیشتره و خانواده شوهرش از ما هم پایین ترن

    علت سرکار نرفتن یکی دوسال اول مشکل چشمم که کار رو سخت میکرد و اوضاع بد روحیم از یکسال قبل از فارغ التحصیلی بود و اینکه فکر میکردم هیچی بلد نیستم و دلم شغل خوب میخواست که چون توی رشتم مهارت نداشتم نشد. وگرنه از دوسال پیش شروع کرده بودم حتم اتا الان خیلی یاد گرفته بودم. بعد از یکسال استراحت تصمیمای مختلفی داشتم مثلامیخواستم اول توی خونه یکم مطالعه کنم و یاد بگیرم که دوسال اول با مادرم دعوا میکردم و یکساله برادرم زندگیو ازم گرفته


    در مورد هدفون دارم که البته وانو هم برادرم خرابش کرده و باید دوبار یکی بگیرم. ولی چون گوشم اذیتم میکنه و اعصابم نا اروم هست تحمل هدفون رو ندارم. از طرفی همیشه که نیمخوام پای کامپیوتر بشینم کاهی اون طرف اطاقم و میخوام اهنگ هم پخش بشه

    مادرمن اهل تلویزون نیس و اعتقادات عجیبی داره اعتقاداتی که تموم خواهرام هم دارن .مثلا اگه با ذوق بشینی بپای یه برنامه مثل مسابقه خندوانه میگه عاشق ادماشی! یا اگه بگی من طرفدار فلان شخص یا کمدین هستم باز همین گمان رو دارن یا حتی بدترش مثلا میگن حتام با طرف دوست هستم یا حتی بدترش
    تازشم مادرمن نه شب میخوابه.حتی زمانکیه کنکور داشتم مجبور میکرد که چراغ اطاقمو رو خاموش کنم که نورش اذیتش نکنه ومن ساده هم نه شب میخوابیدم سال کنکورم

  15. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 16:52]
    تاریخ عضویت
    1393-9-02
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 37 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الانم که با خواهرام دعوا دارم مادرم رفته توی جبهه اون .
    امروز چندبار پشت تلفن به خواهرام میگفت دیدی گفتم این منو و بچمو(داداشمو) کشته بگو چیکار کنم بگو
    چندبار بهش اینو میگفت. فکر میکنم بخ خیالش خواهرم میتونه مرکزی رو بهش معرفی کنن که منو شوهر زوری بده یا اینکه بره جایی شکایتی چیزی بکنه منو از خونه بندازن بیرون

    میپرسید چرا؟ چون مادرم میگه همه چیز مال منه. میلیون میلوین خودش چول خرج هرجا یی خواست میکنه اگه خواست به ما بده میره سمت فحش و ننه غریبم بازی و خیل یدلیلای دیگه. دلش میخواد تنها باشه فقط یادش نبود وقتی میزایید و بچه هاش مشکل داشتن کمتر بزاد .اخه دنبال زاییدن پسر بود و معیوب بودن دختراش براش اهمیتی نداش
    پارسال یمگف من و پدرت الان باید عروس ودوماد باشیم!!خودش 61 سالشه
    خلاصه دنبال راهیه فکر میکنه میتونه منو بندازه از خونه بیرون اخه مادرش دختر رو بیشتر از 15 اسل نگه نمیداشته و یکی رو براش.ن پیدا میکرده اینام براشون فرقی نمیکرده فقط شوهر میخواستن


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با مخفی کاری های شوهرم و رمز روی گوشیش چه برخوردی کنم؟!
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: شنبه 05 اردیبهشت 94, 10:24
  2. ایستگاه کنجکاوی ( در مورد نفر قبلیت کنجکاوی کن)
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 شهریور 89, 10:23
  3. عرفان داروی دردهای بی‌درمان
    توسط پندار در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 00:02
  4. تاثیر بیماری‌های روانی بر الگوی خرید
    توسط Niloo55 در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 12 تیر 88, 09:17

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.