تشکرشده 199 در 73 پست
afraa (سه شنبه 30 تیر 94)
تشکرشده 199 در 73 پست
مامانش زنگ زد گفت مراسم ختمه نمیای؟من فکر کردم نامزدم بهش گفته که منم برم گفتم چرا داشتم میومدم..مشاوره
رفتم تا چشمش بهم خورد از سالن زد بیرون مامانش گف پسرم کو؟ گفتم کار داشت میاد الان گفت بهش زنگ میزنی؟ گفتم بله
زنگ زدم بهش جواب نداد!
اس مس دادم گفتم کجایی
واسم نوشت همش محبتایی که بهت کردمو نمک نشناسیایی که کردی تو ذهنمه مثل یه فیلم من دیگه اون ادم نیستم این اخرشه خب؟
گفتم میدونم اره حق باتوعه من بد شدم جدیدن میخام جبران کنم ولی برگرد حرف بزنی اس مسی که نمیشه
نوشت نه قربون دستت نمیخاد من توقع جبران ندارمفقط انتطار اینو نداشتم خودت اذیت نکن جبران لازم نیست
من واسش نوشتم خب اشتباه کردم ولی هنوز دوست دارم ما روزای بدتر ازینم داشتیم اما باز اشتی کردیم برگزد خونه حرف بزنیم
نوشت مجبورم کردی تمومش کن اون ادم مرده من تا وقتی نری برنمی گردم
گفتم نه اینجوری نگو تو هنوز دوسم داری نداشتی نمیرفتی بیرون که منو نبینی احساساتی بشی نداشتی جواب تلفنت میدادی نمیترسیدی صدام بشنوی احساساتی بشی من که قبول دارم اشتباه از من بود چرا میخای غرورم له کنی؟مگه جفتمون کم اشتباه کردیم مگه اون سری با دستات اشکامو پاک نکردی گفتی هرچقدم دعوا کنیم باز اشتی میکنیم؟
گفت غرورتو بزار برای خودت نوشت تو این رابطه فقط رفت تو پاچه من !!!!!گفت تمومش!!
نوشتم بیا منطقی حرف میزنیم اگه به نتیجه نرسیدیم تموم میکنیم منم دوست ندارم بزور شوهرم باشی
نوشت میخای دهنم باز بشه؟من اصلا کاره ای نیستم بخام ببخشمت تو اصلا نمیتونی با عقیده من زندگی کنی ثابت شده بهم این همه اختلاف واسه همینه من راضی نبودمو نیستم افتاب مهتاب ببینتت متاسفم!
منم نوشتم حالا که وابسته هم شدیم اینو فهمیدی منگه هرچی گفتی نگفتم چشم من که با هیچکس ارتباطی نداشتم بجز خاهرام منکه همه دوستام گذاشتم کنار حتی تنها بیرونم نرفتم حتی گفتم تو نخای دیگه واسه فوق لیسانس نمیخونم چرا داره اینجوری میگی انگار تو روت وایسادم؟
گفت من خورد شدم ما دیگه باهم غریبه ایم مگه همه وسایلات پس ندادم؟همه هدیه هات ؟؟ فقط تنها چیزی که ازت نگه داشتم جای رژت روی او لیوانس!! اخره این رابطه همینه واسه من تموم شدس چرا نمیخای باور کنی؟
نوشتم من عصبانی شدم گفتم علاف من نشی درسته تو همیشه هرجا میرفتم از کارت میزدی منو میبردی میووردی من عصبانی شدم گفتم سرد شدیم از هم نشدیم من هنوز مثل قبلم اگه اونو نگه داشتی یعنی هنوز دوسم داری
گفت از هرچی عشق متنفرم تو عاشقمی چون من هرکاری بود در توانم برات کردم از هیچی دریغ نکردم!!ولی دیگه واقعا تمومه
گفتم درسته تو بم محبت زیاد کردی اما منم کردم گفتم باشه این اخرین تلاشمه
من دوست دارم میخام پرخاشگریامو بزارم کنار میخام برم پیشبرمیگردی خونه منطقی حرف بزنیم و درستش کنیم ؟مشاوره
گفت نه هیچی درست نمیشه من خوبیات یادم نمیره اما یادمم نمیره سر اینکه خابت نبردو من خابیدم بهم بی محلی کردی بخدا من دوست داشتم تو جای من باشی و خوب بخابی من خیلی وقته مردم دلمو اتیش زدم دیگه میتونی ااحت تو خیابون راه بری یا بری هرجا که میخای دیگه من نیستم که نگرانیامو بزاری پای بددلی و گیر دادن دیگه لازم نیست حواست به گوشیت باشه که یوقت جوابمو ندی ناراحت شم و فکر کردی اونروزو یادم رفت دستت تو دست من بود چشمت خورد به یه مرد دیگه یه لحظه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(اون وقتی بیرونیم همش ذل میزنه به چشم بقیه که کسی نگام نکنه و بعد حرص میخوره همشم چشم منو نگاه میکنه ببینه کسیرو نگاه نکنم !!یه دفعه بیرون بودیم باناراحتی گفت دووست ندارم به کسی نگاه کنی گفتم بخدا نکردم من روبروم نگاه میکنم چشمم شاید خورده خودتم ممکنه چشمت بخوره گفت باشه عزیزم راست میگی روبروت بود حتما چشمت خورد یه لحظه)
اینو که گفت صدا شکستن قلبم شنیدم
گفتم یادته گفته بودی تکیه گاهمی تا اخر عمر گفته بودی نامزد قبلیت چقدر نامرد بود سر هیچ و پوچ ولت کرد مرد نبود گفتم خداشکر که رفت عوضش تو اومدی گفت من هیچوقت رهات نمیکنم همیشه پشتتم حتی اگه بد بشی چون عاشقتم اگه جداشدیم باز اشتی میکنیم اینارو یادته؟ من رو همه اینا حساب کرده بودم اگه ناراحتت کردم خودم قبول کردم همون روز اومدم محلتون هرچی اس مس زنگ زدم قبول نکردی جوابمو ندادی امروز به احترام مامان اومدم اما رفتی جفتمون کلی خطا کردیم هم تو هم من ...
اما عشقمون کم که نشد زیادم شد
قبول کردم اشتباهمو میگم که میخام برمدگه زود عصبانی نشم
اما میگی نه
میخای ترکم کنی باشه
اما حق نداری به عشق و پاکیم توهین کنی!برو اما حق نداری منو ببری زیر سوال چشماتو که واس چشمات میمرد ببر زیر سوال
خیلی سعی کردم برگردی اما نمیشه موضوع حادتر ازین حرفاست
امشب همه پاکیم بردی زیر سوال
امشب اشکم خونتر از همیشست.....
همین
همین بود تمام مکالممون
بعدم مامانش اومد منو دید که گریه میکنم
بهش گفتم یه کم مشکل داشتیم و مهرداد حاضر نیست ببخشه اخرم بهم تهمت زد بهتره که تموم بشه کلی صحبت کردو گفت که دعاشقته و...
گفتم دیگه چکا کنم شما که میشناسینش حرف کسی قبول نمیکنه...
اومدم خونه به خانوادم گفتم بددلیاشو شکاکیاشوکارای خودمو کارای اونو
تموم شد جدا شدیم...
- - - Updated - - -
مامانش زنگ زد گفت مراسم ختمه نمیای؟من فکر کردم نامزدم بهش گفته که منم برم گفتم چرا داشتم میومدم..مشاوره
رفتم تا چشمش بهم خورد از سالن زد بیرون مامانش گف پسرم کو؟ گفتم کار داشت میاد الان گفت بهش زنگ میزنی؟ گفتم بله
زنگ زدم بهش جواب نداد!
اس مس دادم گفتم کجایی
واسم نوشت همش محبتایی که بهت کردمو نمک نشناسیایی که کردی تو ذهنمه مثل یه فیلم من دیگه اون ادم نیستم این اخرشه خب؟
گفتم میدونم اره حق باتوعه من بد شدم جدیدن میخام جبران کنم ولی برگرد حرف بزنی اس مسی که نمیشه
نوشت نه قربون دستت نمیخاد من توقع جبران ندارمفقط انتطار اینو نداشتم خودت اذیت نکن جبران لازم نیست
من واسش نوشتم خب اشتباه کردم ولی هنوز دوست دارم ما روزای بدتر ازینم داشتیم اما باز اشتی کردیم برگزد خونه حرف بزنیم
نوشت مجبورم کردی تمومش کن اون ادم مرده من تا وقتی نری برنمی گردم
گفتم نه اینجوری نگو تو هنوز دوسم داری نداشتی نمیرفتی بیرون که منو نبینی احساساتی بشی نداشتی جواب تلفنت میدادی نمیترسیدی صدام بشنوی احساساتی بشی من که قبول دارم اشتباه از من بود چرا میخای غرورم له کنی؟مگه جفتمون کم اشتباه کردیم مگه اون سری با دستات اشکامو پاک نکردی گفتی هرچقدم دعوا کنیم باز اشتی میکنیم؟
گفت غرورتو بزار برای خودت نوشت تو این رابطه فقط رفت تو پاچه من !!!!!گفت تمومش!!
نوشتم بیا منطقی حرف میزنیم اگه به نتیجه نرسیدیم تموم میکنیم منم دوست ندارم بزور شوهرم باشی
نوشت میخای دهنم باز بشه؟من اصلا کاره ای نیستم بخام ببخشمت تو اصلا نمیتونی با عقیده من زندگی کنی ثابت شده بهم این همه اختلاف واسه همینه من راضی نبودمو نیستم افتاب مهتاب ببینتت متاسفم!
منم نوشتم حالا که وابسته هم شدیم اینو فهمیدی منگه هرچی گفتی نگفتم چشم من که با هیچکس ارتباطی نداشتم بجز خاهرام منکه همه دوستام گذاشتم کنار حتی تنها بیرونم نرفتم حتی گفتم تو نخای دیگه واسه فوق لیسانس نمیخونم چرا داره اینجوری میگی انگار تو روت وایسادم؟
گفت من خورد شدم ما دیگه باهم غریبه ایم مگه همه وسایلات پس ندادم؟همه هدیه هات ؟؟ فقط تنها چیزی که ازت نگه داشتم جای رژت روی او لیوانس!! اخره این رابطه همینه واسه من تموم شدس چرا نمیخای باور کنی؟
نوشتم من عصبانی شدم گفتم علاف من نشی درسته تو همیشه هرجا میرفتم از کارت میزدی منو میبردی میووردی من عصبانی شدم گفتم سرد شدیم از هم نشدیم من هنوز مثل قبلم اگه اونو نگه داشتی یعنی هنوز دوسم داری
گفت از هرچی عشق متنفرم تو عاشقمی چون من هرکاری بود در توانم برات کردم از هیچی دریغ نکردم!!ولی دیگه واقعا تمومه
گفتم درسته تو بم محبت زیاد کردی اما منم کردم گفتم باشه این اخرین تلاشمه
من دوست دارم میخام پرخاشگریامو بزارم کنار میخام برم پیشبرمیگردی خونه منطقی حرف بزنیم و درستش کنیم ؟مشاوره
گفت نه هیچی درست نمیشه من خوبیات یادم نمیره اما یادمم نمیره سر اینکه خابت نبردو من خابیدم بهم بی محلی کردی بخدا من دوست داشتم تو جای من باشی و خوب بخابی من خیلی وقته مردم دلمو اتیش زدم دیگه میتونی ااحت تو خیابون راه بری یا بری هرجا که میخای دیگه من نیستم که نگرانیامو بزاری پای بددلی و گیر دادن دیگه لازم نیست حواست به گوشیت باشه که یوقت جوابمو ندی ناراحت شم و فکر کردی اونروزو یادم رفت دستت تو دست من بود چشمت خورد به یه مرد دیگه یه لحظه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(اون وقتی بیرونیم همش ذل میزنه به چشم بقیه که کسی نگام نکنه و بعد حرص میخوره همشم چشم منو نگاه میکنه ببینه کسیرو نگاه نکنم !!یه دفعه بیرون بودیم باناراحتی گفت دووست ندارم به کسی نگاه کنی گفتم بخدا نکردم من روبروم نگاه میکنم چشمم شاید خورده خودتم ممکنه چشمت بخوره گفت باشه عزیزم راست میگی روبروت بود حتما چشمت خورد یه لحظه)
اینو که گفت صدا شکستن قلبم شنیدم
گفتم یادته گفته بودی تکیه گاهمی تا اخر عمر گفته بودی نامزد قبلیت چقدر نامرد بود سر هیچ و پوچ ولت کرد مرد نبود گفتم خداشکر که رفت عوضش تو اومدی گفت من هیچوقت رهات نمیکنم همیشه پشتتم حتی اگه بد بشی چون عاشقتم اگه جداشدیم باز اشتی میکنیم اینارو یادته؟ من رو همه اینا حساب کرده بودم اگه ناراحتت کردم خودم قبول کردم همون روز اومدم محلتون هرچی اس مس زنگ زدم قبول نکردی جوابمو ندادی امروز به احترام مامان اومدم اما رفتی جفتمون کلی خطا کردیم هم تو هم من ...
اما عشقمون کم که نشد زیادم شد
قبول کردم اشتباهمو میگم که میخام برمدگه زود عصبانی نشم
اما میگی نه
میخای ترکم کنی باشه
اما حق نداری به عشق و پاکیم توهین کنی!برو اما حق نداری منو ببری زیر سوال چشماتو که واس چشمات میمرد ببر زیر سوال
خیلی سعی کردم برگردی اما نمیشه موضوع حادتر ازین حرفاست
امشب همه پاکیم بردی زیر سوال
امشب اشکم خونتر از همیشست.....
همین
همین بود تمام مکالممون
بعدم مامانش اومد منو دید که گریه میکنم
بهش گفتم یه کم مشکل داشتیم و مهرداد حاضر نیست ببخشه اخرم بهم تهمت زد بهتره که تموم بشه کلی صحبت کردو گفت که دعاشقته و...
گفتم دیگه چکا کنم شما که میشناسینش حرف کسی قبول نمیکنه...
اومدم خونه به خانوادم گفتم بددلیاشو شکاکیاشوکارای خودمو کارای اونو
تموم شد جدا شدیم...
afraa (سه شنبه 30 تیر 94)
تشکرشده 670 در 234 پست
سلام عزیزم خیلی ناراحت شدم انشاالله هر چی صلاحه پیش بیاد
حتما مادرشوهرت باهاش حرف میزنه و برمیگرده به نظرم مادر شوهرت خانوم عاقلی هست باورت میشه من وقتی با شوهرم مشکل داشتم طوری که داشتیم به جدایی میرسیدیم زنگ زدم به مادر شوهرم و گفتم من با اقا .... به مشکل خوردم و شاید کار به جدایی برسه برگشت گفت خب بریدجدا شید من دخالت نمیکنم نمیتونی تصور کنی اون لحظه من چی کشیدم اخه من اصلا با مادرش هیچ مشکلی نداشتم و همیشه احترامشو نگه داشتم
قصدم از گفتن این حرفا این بود که اول توکلت به خدا باشه و بعد اینکه اگه شوهرت اهل زندگی باشه حتما باراهنمایی های مادرش هم کهشده برمیگرده
تشکرشده 767 در 424 پست
سلام عزیزم من همش تو فکرتم ایشالله هرچی به خیرت پیش بیاد ولی من فکر میکنم اگه خدا بخاد برمیگرده اون هنوز دوستداره ولی مغروره و میخاد کاملا ازت اعتراف بگیره و همه اون دق ودلیاش خالی کنه صلوات زیاد بفرست
تشکرشده 935 در 291 پست
سلام ...
پسره هم بچس هم خیلی شکاکه و هنوز اصول اولیه زندگی رو یاد نگرفته ...
.
حتی با وجود پشت سر گذاشتن این بحران زندگیت که امیدوارم اینطور باشه پستی و بلندی های زیادی مقابلت داری. من این برداشت رو از مکالمه اس ام اسی شما درک کردم و هیچ مطالعه قبلی از پست های قبلیت نداشتم و هیچ شناختی هم از روحیات شما هم ندارم. به احتمال زیاد شما هم دارای مشکلات زیادی تو این رابطه بودی ولی طرز رفتار همسرت (حداقل تو همین صحبت هاش) شبیه بچه های 18-22 ساله (کاملا غرق در احساسات) میمونه.
باراتون بهترین هارو آرزو دارم ...
تشکرشده 199 در 73 پست
ممنون
اره چون مادر شوهرمم از دست گیرای اون خسته شده...باهم زیاد رابطشون خوب نیست اون اصلا به مادرش اجازه ی دخالت نمیده اصلا
مادرم زنگ زد به مادر و صحبت کردن و گفت این رسمش نبود...
مادرش هم عذرخاهی کردو گفت من سمیرارو خیلی دوست داشتم و نمیدونم چرا پسرم اینجوری کرد فقط به عشقش به سمیرا ایمان دارم و مطمن کس دیگه ای تو زندگیش نیست اما اون ادم کینه ای هست ...
داره نفسم بند میاد باورم نمیشه همچی تموم شد با یه تهمت به این گندگی....
- - - Updated - - -
سلام
ممنونم دوست خوبم
من تمام مکالممون رو نوشتم من فقط عذرخاستم و از عشقم گفتمو اون جوری رفتار کرد که انگار ازم متنفره خیلی ادم کینه ایه هروقت بحثمون میشه تمام کارایی که حتا اگه توی دوسال پیش انجام داده باشمم پیش میکشه وسط..
من اصلا فکر نمیکنم برگرده اون سر یچیزه مسخره تر ازین با مادرش حرفش میشد میخاست خونه جدا بگیره..
کلا ادمای زندگیشو خیلی زود میزاره کنار
خیلی دلم شکست درسته شکاکو بددل بود اما انقد بهم ایمان داشت نه تاحالا تعقیبم کرده بود نه تاحالا گوشیم گشته بودو ازین چیزا ولی بااینحال تهمت به این گندگی بهم زد اون نمیزاشت کسی از گل نازکتر بهم بگه ولی به من تهمت چشم چرونی زد ...
من بخاطرش همه دوستام گذاشتم کنار الان دوستی ندارم که باهاش دردل کنم
بخاطرش دیگه نمیخاستم درسم ادامه بدم
بخاطرش درسم ول کردم
قبول کردم تنها نرم خرید
ولی الان میگه تو نمیتونی اونجور ک من میخام زندگی کنی!
منکه هرچی خاست گوش کردم
ما قرار بود عروسیرو تیر بگیریم اما گفت میخام تیر بگیرم دیگه میتونم دوریت تحمل کنم اما استرس دارم پولم کم بیاد من گفتم اصلا عیب نداره بعد تابستون میگیریم هی گفت نه نمیشه بازم دور باششیم از هم اما من گفتم عب نداره عوضش استرس نداری...
منکه با همچیش کنار اومدم
فقط اونشب چون چهارشب بود نخابیده بودمو دلم تنگ شده بود بد باهاش حرف زدم که اونم بی جواب نزاشت چند برابر تلافی کرد منم هزار دفه عذرخاستم ولی بهم گفت نمک نشناس...
چونکه یه کلمه بهش گفتم دیر نیای علاف شم چون همیشه از کاراش میز میومد دنبال من همیشه سعی میکرد منتطرم نزاره حالا چون اینو گفتم نمک نشناسم؟
دوبار خاب مونده بود اما من واقن منطوری نداشتم همش فشاری بخابیام بود
اما اینا ب کنار اینکه تهمت به این گندگی زد بهم!
چطور تونست؟
باورم نمیشه رفت و بهم تهمتم زد
مطمنم دیگه برنمیگرده چون تهمت ناپاکی زده بهم
خبر دارم داره عذاب میکشه اما نمیتونه ببخشه نمیتونه سرتاسر وجودش پر از کینست
- - - Updated - - -
اره خیلی شکاک و بددل و عصبی و کینه ای و لجباز
بجز اینا همه خصوصیتاش عالی بود..
من همه سعی ام این بود جوری رفتار نکنم که حساس بشه
خیلی هارو گذاشتم کنار
اما همیشه ب من گیر میداد اگه جواب زنگش دیر میشد اگه تو خیابون نگام می افتاد به مردی نکه نگاهش کنما گذری خب رو روم بودن دیگه....
همش تو چشمام نگاه میکرد مبادا به کسی نگاه کنم جوری که هم استرس داشتم
هیچ کدم از حرفامو باور نمیکرد از بس بددل بود
وقتی موضوعی نبود بهش گیر بده خوشبخترین زن دنیا بودم و منو غرق احساساتش میکرد
اما وقتی یه چیز کوچیکی پیش میومد....
روزگارمو سیاه میکرد
با این حال دوسش داشم خیلی زیاد
چون پدرش از مادرش جدا شده و اون از پدرش که به مادرش خیانت کرده متنفره کلن حس میکنم وجودش پر از تنفره
مثلا میگفتم فلان خاننده صداش خوبه عصبانی میشد
یا همش دوست داشت بقیه رو مسخره کنه...
اما ازین دارم میسوزم به این راحتی منو گذاشت کنار
و تمام وسایلامو اورد....
هنوز تو بهتم
afraa (سه شنبه 30 تیر 94)
تشکرشده 310 در 114 پست
عزیزم یکم رو خودت مسلط باش ...خودتو بدجوری باختی...تحمل کن بذار یکم دیگه بگذره مطمئن باش درست میشه...قرآن زیاد بخون برای روحیه ات خیلی خوبه.فقط از خدا کمک بخواه و بس...
- - - Updated - - -
تاپیک های سوده جونو بخون.مشکلش شبیه مشکل شما بود (فقط از این جهت که همسرش بهش میگفت طلاق و سوده عزیز هم نمیخواست ازایشون جدا بشه) دوستان به ایشون خیلی خوب کمک کرده بودن.اونا رو پیدا کنو بخون مطالبشو.
سمیراه (سه شنبه 30 تیر 94)
تشکرشده 64 در 43 پست
سلام دوست گلم خیلی متاسف شدم که جدا شدید امید داشتم شاید برگرده و فقط قصدش تنبیه و مجازات توست ولی اینجوری نشد ...
تو باید خوشحال باشی این وصلت سر نگرفت پسری که با خیال راحت چون تعهدی نداشته سر مساله به این سادگی گذاشت و رفت میتونست بعدها با یه بچه ولت کنه بره اونوقت میخواستی چکار کنی ؟
اینا حکمت خداست به فال نیک بگیر دیگه هم هیچوقت به برگشتنش و بودنش فکر نکن اون به سادگی گذشت تو هم بگذر ...
تو تمام تلاشت رو کردی تا اونو برگردونی و ازش عذرخواهی کردی و خواستی اشتباهتو جبران کنی مگه چکار کردی که مجازاتت پس زدن باشه !
از حال خودت بهم خبر بده ، متاسفانه وقت نشد زودتر از اینا به تاپیکت سر بزنم .
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
لطفا در تایپیک هایی که بیشتر از 15روز از تاریخ آخرین پست آن گذشته مطلبی نگذارید تا وقتی خود مراجعه کننده تایپیک خودشان را بروز کنند
تایپیک جدید ایشون
http://www.hamdardi.net/thread-39471.html
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)