سلام من 23 سالمه همسرم هم 24 سالشه ما از دو تا شهر مختلف با هم ازدواج کردیم. 1 ساله عروسی کردیم و در شهری جدا از شهرهای خودمون زندگی می کنیم. هر دو هم دانشجوی ارشدیم و کار می کنیم. علی رغم مشکلاتی که بود سخت تونستیم این زندگی رو درست کنیم. خیلی همدیگه رو دوست داریم و شوهر من ادم فوق العاده خوبی هس. ولی از طرف خانواده ی همسر اصلا حمایت مالی نشدیم و با کمک خانواده ی من تونستیم عروسی کنیم. پارسال موقع عروسی ما برای خواهرشوهر خواستگار اومد و اونا ما و نیازهامون رو نادیده گرفتند و مشغول کارای اون شدند. البته خداروشاکرم که تونستیم با کمک خدا و بعد خونوادم زندگیمونو بسازیم اینم بگم همسرم خیلی برای این زندگی زحمت میکشه. مشکل من اینه که پارسال تابستون رفتم خونه مادرشوهرم یعنی دو ماه قبل عروسی. شوهرم با مادرش سر عروسی بحث کرد و از اینکه میدید پشتشو خالی کردن ناراحت بود . در ضمن چون عقد خواهرشوهر نزدیک بود مادرشوهرم به شوهرم گف تو هم باید کمک مالی کنی تا بتونیم مراسم نامزدیشو بگیریم با اینکه خودشون مشکل مالی ندارن شوهرمم قاطی کرد و گف من نزدیک عروسیمه و خیلی کم دارمو..... خلاصه دعوای اساسی صورت گرفت. اینم بگم من تو جریان دعوا هیچ دخالتی نکردمو کلا حرف نزدم تا اینکه مادرشوهر هردوی مارو از خونش بیرون کردو بدترین حرفا رو به من زد با اینکه من ادم خجالتی و کمرویی هسم و هیچ وقت بی احترامی بش نکرده بودم.بعد ش بابای من تقریبا نصف هزینه عروسی رو داد و ما رفتیم سر خونه زندگیمون. تو مراسم عروسی هم سر یه قضیه ای مادرشوهرم دعوا راه انداخت و تقریبا ابروریزی شد. بعد ماجراهایی که پیش اومد من دیگه خونش نرفتم. چون واقعا ناراحت بودم.الان واس عید قربان شوهرم میخواد بره نمیدونم منم باش برم یا نه با اینکه در طول یه سال خبری ازمن نگرفتنو فقط روز مادر و عید من بشون زنگ زدمو تبریک گفتم. لطفا راهنمایی کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)