به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 32
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 آبان 95 [ 01:43]
    تاریخ عضویت
    1392-1-31
    نوشته ها
    326
    امتیاز
    4,077
    سطح
    40
    Points: 4,077, Level: 40
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,507

    تشکرشده 858 در 268 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    45
    Array
    سلام جناب نگارگر
    آقا تبریک میگم بسیار بسیارخوب و فوق العاده مینویسید،لذت بردم .
    احساس خشم دارید؟یه راه پیشنهاد میکنم که گفته ی یه مشاور هستش شاید براتون مفید باشه،همه حرفهای نگفته هرناراحتی هرچیزی که باعث شده دلتون پر بشه نسبت اون دختر(حتی اگه فحش هستش)روی یک کاغذ بنویسید هرچی که ازذهنتون میگذره و نمیذاره به بقیه کارهاتون برسید،بعد توی ظرفشویی یا اگه منزلتون حیاط داره یه کبریت زیر اون کاغذ بزنید که بسوزه ،بعد از چند وقت کمی خشمتون ازبین میره تا یه مدت کوتاه بنویسید بعد خود به خود کم میشه،مهمترین چیزی که الان به شما کمک میکنه اینه که با خودتون دوست باشید برای اینکارهم اول از همه ورزش کنید،یکم سخته جلوی فکر کردن رو بگیرید ولی غیر ممکن نیست،مطمئن باشید به آرامش میرسید،چون روحتون رو با طراوت میکنه،موزیک غمگین و داستانهای شکست عشقی هم گوش ندید و مطالعه نکنید.من دقیقا درک میکنم میگید از عیدها بدتون میاد،اما اگه یکم تلاش کنید بعد از یه مدت عیدها هم براتون مثل سابق میشه ،گذشت زمان کمک میکنه،ارتباطتون هم با خدا حفظ کنید خواه ناخواه روی روح روانتون تاثیر مثبت میذاره

    سوال صبوری محترم هم جواب بدید چون واقعا برای منم سوال شده

  2. 4 کاربر از پست مفید asemaneabi222 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92), نگارگر 1986 (شنبه 19 بهمن 92), باران بهاری11 (سه شنبه 22 بهمن 92), ستیلا (شنبه 19 بهمن 92)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط صبوري نمایش پست ها
    از كجاي زندگيتون به اين طرز فكر رسيديد؟؟؟حتي قبل از عيد قربان هم اين طرز فكر رو داشتيد؟؟؟
    با اطمینان میگم این قضیه مال همین چند ماه اخیر هست.بعد از مسئله ازدواج اون خانم.
    باز هم میگم.من به اون خانم کاملا حق میدم.به هر حال نظرش این بوده.من به نظرش و انتخابش احترام میگذارم.اما رفتارش برام توجیهی نداشت.نمیدونم گاهی فکر میکنم چون ازدواج کرد یهو من هم یه همچین حسی دارم.البت باز هم میگم تصورم این هست.فکر میکنم...وگرنه منطقی که بهش فکر میکنم و عقلم رو قاضی قرار میدم هیچ ارتباطی نمیبینم....
    اما باز هم هم تاکید کنم که قبل از این به هیچ وجه حتی لحظه ای هم این شکلی نبودم.داشتن خانواده رو بسیار دوست داشتم.حتی همیشه تویه خودم با خودم عاشق همسری بودم که هیچ وقت نمیشناسمش و نداشتمش...نمیدونم متوجه صحبتم میشید یا نه...من همیشه توی قلبم عاشق همسر و دخترم بودم.درسته ازدواج نکردم.نه همسری دارم و نه دختری...اما از همین الان دوستشون دارم...هیچ وقت داشتن یه هم چین احساساتی برام قابل تصور نبود...یه موقعی وقتی یه زوج یا یه تازه عروس و داماد رو میدیدم از خوشحالی بال درمیاوردم.الان کارم به جایی رسیده که اگه اون شب یک مقدار به خودم نیومده بودم نزدیک بود بزنم پدر یا مادرم رو ناقص کنم.صرفا برای این که بهم نگاه میکردند و میخندیدن...البت همیشه هم این طوری نیستما....گاهی این حس ها میاد سراغم...دوستان سوئ تفاهم نشه براشون که من هر روز 24 ساعت شبانه روز این طوری باشما...گاهی این شکلی میشم

  4. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    از اعتقادات و جايگاه خدا در زندگيتون هم ميشه بگيد .نماز خوندن و بقيه اعمال واجب و مستحب.

  6. کاربر روبرو از پست مفید صبوری تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 19 بهمن 92)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asemaneabi222 نمایش پست ها
    سلام جناب نگارگر
    آقا تبریک میگم بسیار بسیارخوب و فوق العاده مینویسید،لذت بردم .
    احساس خشم دارید؟یه راه پیشنهاد میکنم که گفته ی یه مشاور هستش شاید براتون مفید باشه،همه حرفهای نگفته هرناراحتی هرچیزی که باعث شده دلتون پر بشه نسبت اون دختر(حتی اگه فحش هستش)روی یک کاغذ بنویسید هرچی که ازذهنتون میگذره و نمیذاره به بقیه کارهاتون برسید،بعد توی ظرفشویی یا اگه منزلتون حیاط داره یه کبریت زیر اون کاغذ بزنید که بسوزه ،بعد از چند وقت کمی خشمتون ازبین میره تا یه مدت کوتاه بنویسید بعد خود به خود کم میشه،مهمترین چیزی که الان به شما کمک میکنه اینه که با خودتون دوست باشید برای اینکارهم اول از همه ورزش کنید،یکم سخته جلوی فکر کردن رو بگیرید ولی غیر ممکن نیست،مطمئن باشید به آرامش میرسید،چون روحتون رو با طراوت میکنه،موزیک غمگین و داستانهای شکست عشقی هم گوش ندید و مطالعه نکنید.من دقیقا درک میکنم میگید از عیدها بدتون میاد،اما اگه یکم تلاش کنید بعد از یه مدت عیدها هم براتون مثل سابق میشه ،گذشت زمان کمک میکنه،ارتباطتون هم با خدا حفظ کنید خواه ناخواه روی روح روانتون تاثیر مثبت میذاره

    سوال صبوری محترم هم جواب بدید چون واقعا برای منم سوال شده
    ممنون از لطف شما.این حسن نظر و لطف شمارو به بنده میرسونه.سپاس گذارم.
    اتفاقا این مورد و موارد مشابه رو امتحان کردم.دوستی هم رویه دیگری رو بهم پیشنهاد داد که بهش میگفت استفراغ روانی.به این صورت بود که از کمی قبل ترش یه فضای کاملا راحت و ارامی رو فراهم میکردم و بعد قلم و کاغذ میگرفتم و شروع میکردم هرچی بصورت انی میومد تو ذهنم رو مینوشتم.هرچی...هر چیز با ربط و بی ربط.بگذارید واضح تر بگم.هراون چیزی که در اون لحظه از ذهنم میگذشت و دوست داشت روی کاغذ بیاد.اتفاقا کار عجیبی بود.خود ایشون گفتند همینطور که مینیسید بعد یهو بعد از چندین دقیقه مغز و روان یه سیال روان میشه و شروع میکنه ریختن به بیرون...واقعا هم همین شکلی میشد.یادمه یه بار تو یکی از این نوشتن ها نزدیک 80 صفحه نوشتم...وقتی مینشستم میخواندمشون و بررسیشون میکردم اصلا یه چیزای بی ربط و عجیب غریبی بودن.چیزایی که حتی خودمم یادم نمیومد که اینارو من نوشتم؟؟البت ایشون میگفت بنویس و بگذارشون کنار.حالا متوجه نمیشم چرا شما میفرمایید بسوزونش...خب چه اثری داره؟!؟!
    اثرش هم نمیتونم بگم خوب نبود.چرا.ادم تا چند روز احساس سبکی میکرد.انگار ریست شده...اما بعد از چند روز باز روز از نو روزی از نو...حس کردم دارم بهش اعتیاد پیدا میکنم.برای همین رهاش کردم...

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبوري نمایش پست ها
    از اعتقادات و جايگاه خدا در زندگيتون هم ميشه بگيد .نماز خوندن و بقيه اعمال واجب و مستحب.
    من خانوادم ادم های معتقدی هستند.و نسبتا مذهبی.منظورم از مذهبی یعنی در حد نماز و روزه و اینکه براشون بسیار مهمه که رزقشون از کجا میاد و چیه و چطوریه و اینکه چطوری تو جامعه میگردند.اما خشک مقدس نه.اصلا...
    پدر و مادرم هیچ زمانی نه به من و نه به خواهرم نگفتند چطور و با چه سر و وضعی برید بیرون یا چطور باشید...هیچ وقت نگفتن نماز بخونید یا نخونید...روزه بگیرید یا نگیرید.
    من خدارو قبول دارم.وجودش رو قبول دارم.در دلم ایمان دارم.شاید خیلی اوقات به وجود و عدم وجود شک کنم.شاید خیلی وقتا درباره همین مسایل کلی با پدرم بحثم بشه.اما ته دلم واقعا قبولش دارم.مذهبی خودم فکر میکنم نیستم.البت تا مذهبی بودن رو چطور معنا کنیم.تویه نمازو روزه ام خیلی کاهلم...خیلی وقتا نمیخونم.گاهی هم میخوانم...اگه یکی جلوم بگه توکل کن و یا توسل داشته باش ممکنه بهش بخندم یا بگیرمش به باد انتقاد...اما خودم خیلی شب ها میرم از توی همین اینترنت سایت رضوی و پخش زنده حرم امام رضا رو باز میکنم زیارت نامشو میخونم.درد و دلی میکنم تا دلم آروم بگیره.
    اخلاق برام خیلی مهم تره.اینکه با مردم صادق باشم.کلاه بردار و حرام خور نباشم.هرچیزی برای خودم و خانوادم و ناموسم حرمت و شرف و غیرت داره برای دیگر مردم هم حرمت و شرف و غیرت داره؛ پس باید حرمت و احترام دختر و پسر مردم هم رعایت کنم.

  8. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 فروردین 96 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1392-6-10
    نوشته ها
    834
    امتیاز
    8,579
    سطح
    62
    Points: 8,579, Level: 62
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    785

    تشکرشده 2,768 در 697 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    96
    Array
    به نظر من وظيفه ما تلاش كردن براي رسيدن به بهترين نتيجه است. اين كه اميد داشته باشيم بهترين ها براي ما رقم ميخوره.شما تلاشت رو براي رسيدن به اون دختر كردي مطمعنا تا آخر عمرت بدهكار خودت نيستي ولي بنا بر مصلحت قسمتت چيز ديگه ايه.اگه اين حرفها رو ميزنم فكر نكني فقط دارم ميگم بلكه تجربه كردم فقط وقتي اين تصورات به ذهنت اومد فكر كم دستت تو دست خداست و از يه خيابون شلوغ ميخواي عبور كني بهش اعتماد كن .در ضمن اول توكل به خدا بعد توسل به امام رضا ...مطمعنا اولين چيزي كه برات به ارمغان مياره آرامش هست.

  9. 2 کاربر از پست مفید صبوری تشکرکرده اند .

    باران بهاری11 (یکشنبه 20 بهمن 92), ستیلا (شنبه 19 بهمن 92)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط صبوري نمایش پست ها
    از كجاي زندگيتون به اين طرز فكر رسيديد؟؟؟حتي قبل از عيد قربان هم اين طرز فكر رو داشتيد؟؟؟
    خب راستش الان داشتم نظر دوست عزیز 1234567... رو میخواندم...یادم به این افتاد که من از روزی که خواستم خودمو بکشم این تغییرات رو کردم...من چند ماه پیش رفتم رو کوه که خودمو پرت کنم پایین.خیز گرفتم که بدوم و بپرم...دو سه متری پرتگاه قله پام گرفت به یه سنگ محکم خوردم زمین.نمیدونم بگم خواست خدا.تقدیر.صلاحدید...قضا و قدر.هرچیزی بود.بعدش منو بشدت همون لحظات ترسوند.خیلی بعد از زمین خوردن ترسیدم.حتی نمیتونم بگم ترس از چی یا از کی.الان که فکر میکنم.ببینید شما یه وقتی از تاریکی یا یه موجود خیالی یا جهنم یا یه چیز بدشکل یا هرچیزی...میترسی...من فقط میدونم اون روز شدیدترین ترس زندگیم رو برای مدتی داشتم.از چی نمیدونم.فقط میدونم اون روز موقع پایین اومدن از کوه حتی از خود کوه هم میترسیدم.از جاده هم میترسیدم.چند روز پیش یکی دوستام رفته بود خودشو انداخته بود جلوی یه ماشین.اونم مثل من احمق شده بود...وقتی به کارش فکر میکنم یاد حماقت محض خودم میافتم و اون ترس لحظات پس از خودکشیم البت نه با اون شدت میاد سراغم.حالم بشدت بد میشه.واقعا ببخشید اما نمیتونم کیفیت این ترس رو توضیح بدم.فقط میتونم بگم چیز خیلی بدیه.اصلا ترس هم نیست.یه حس بی نامی هست که بخشیش ترسه.بخشیش استیصال و ناچاری اون ترسه...
    من از اون روز همش فکر میکنم ادمی که راضی میشه خودش رو بکشه و اقدام به این کار میکنه قبل از مرگ جسمش همین که این تصمیم رو میگیره یه چیزهایی داخلش وجودش و روحش میمیرن.نمیدونم چی.اما من مرگشون رو حس میکنم.حس میکنم مثل یه ادم بعد از سکته مغزی هستم که بدنش کاملا فلج هست.حس میکنم یه بخشی از خودم رو کشتم و از دست دادم.
    احساس میکنم اون حس هایی که شما در موردش سوال کردین از اون موقع اغاز شد...فکر میکنم تمام این سردرگمی ها و بی هدفی ها و پوچی که همه وجودم رو گرفته از همین جاها شروع شده...

  11. کاربر روبرو از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده است .

    shabnam z (یکشنبه 20 بهمن 92)

  12. #17
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 اردیبهشت 93 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1392-10-22
    نوشته ها
    333
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience PointsOverdriveSocial3 months registered
    تشکرها
    518

    تشکرشده 726 در 247 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رفیق من میخوام دستتو بگیرم و کمکت کنه تا از این چاه بیای بیرون
    همه مشکلات تو ناشی از شکست عشقیته
    هیچکسی هم بجز خودت نمتونه کمکی بکنه
    لطفا بدون مخالفت حرفامو گوش بده
    مشکلات تو این چیزاست :
    تحقيرشدگي - سرخوردگي - بدبيني نسبت به جنس مخالف
    - تلون هيجاني - بي انگيزه شدن نسبت به انجام كارهاي روزمره -اختلال در چرخه
    خواب - نااميدي نسبت به آينده - احساس گناه - احساس نفرت نسبت به خود
    - تمايل به گوشه گيري و تنهايي- اقدام به خودکشی

    این مشکلاتو از نوشته هات با رنگ قرمز مشخص کردمهرچند بصورت خلاصه وار و همه مشکلاتتو ننوشتم
    نقل قول نوشته اصلی توسط نگارگر 1986 نمایش پست ها
    از دانشگاه انصراف دادم.
    .اما وقتی تو جمع دوستام میرم کلافه میشم.
    دوست دارم برم جایی که کاملا تنها باشم.
    در شبانه روز تقریبا همش تو اتاقم هستم
    .
    دوست دارم تا جایی که بتونم محیط اطرافم خالی باشه و بی صدا.
    احساس تک افتادن میکنم و دوست دارم فاصله بگیرم.
    احساس ضعف و حقارت میکنم

    دوست دارم ازدواج کنم.دوست دارم عاشق باشم و دوست داشته باشم کسی رو.اما وقتی موردی پیش میاد و شخصی هست وقتی فکر میکنم قراره روزی برم با یه نفر زیر یه سقف و زندگی مشترک داشته باشم.وقتی فکر میکنم قراره نقش همسری داشته باشم از شوهر بودن.از خانواده داشتن و از پدر شدن متنفرم...از رابطه جنسی متنفر شدم.
    از شدت بی چارگی و استیصال انقدر کلافه میشم و عذاب میکشم که میشینم های های گریه میکنم...
    احساس خودکشی نداشتم.از باز داره اروم اروم هی میاد تو ذهنم
    من از اینده میترسم
    اونقدر توان و انرژی ندارم.
    و هزار تا مشکل دیگه که بیان کردی
    نقل قول نوشته اصلی توسط نگارگر 1986 نمایش پست ها
    من خودم هم میفهمم که دارم چه گندی میزنم.خودمم میفهمم که تبر برداشتم دارم میزنم به خودم.اما اصلا حال خودمو نمیفهمم.نمیدونم چمه.خیلی تلاش کردم حال خودمو تغییر بدم.اما اصلا انگار نه انگار
    همه راهکارهایی که دوستان برای مبارزه با نا امیدی و و بی انگیزگی و غیره عنوان کردند راهکار های خوبیه اما بشرطی که مشکل اصلی تو این چیزا باشه در حالی که اینا فقط علائم یه مشکل بزرگه به نام شکست عشقی
    مطمئن باش با جدول درست کردن و جوک شنیدن و کاغذ آتیش زدن و استفراغ افکارت درست نمیشی
    نقل قول نوشته اصلی توسط نگارگر 1986 نمایش پست ها
    من حدود شش ماه پیش با همدردی اشنا شدم...دلیل عضویتم هم وضعیت بد روحیم بود و اینکه افکارم به هم ریخته بود...
    تو این مدت هیچ چیزی که بهتر نشد
    همه چیز وخیم تر شده...
    این مدت چندبارم رفتم مشاوره و پرشک.اما هیچ اثری نداشت.
    خود من هم همه راهکار ها رو امتحان کردم و این مشکل تا 3 سال باهام بود تا بالاخره راه درمانشو فهمیدم و حالا خیلی بهترم

    امیدوارم چند ماه دیگه نیای بنویسی من یکساله اینجام ولی مشکلاتم بد تر شده
    وبیای بگی که حرف زشتی به یکی از عزیزات زدی یا دعوات شده باهاشون و ...

    فقط یه مدت به راه حلی که بهت دادم فکر کن مطمئنم سر سری خوندی و درک نکردی چی گفتم
    من گفتم عاشق یه نفر باش نه اینکه همینطوری برو سراغ هر دختر که با محبت و زیبا و خوبه که اینطوری بدتر هم میشی

    من خودمم همه حالات بد رو تجربه کردم حتی خودکشی و درگیری با والدین ولی الان بهترم و با این موضوع کنار اومدم و تمام شده است

    - - - Updated - - -

    من الان نوشته ات رو خوندم
    نقل قول نوشته اصلی توسط نگارگر 1986 نمایش پست ها
    حس میکنم مثل یه ادم بعد از سکته مغزی هستم که بدنش کاملا فلج هست.حس میکنم یه بخشی از خودم رو کشتم و از دست دادم.
    احساس میکنم اون حس هایی که شما در موردش سوال کردین از اون موقع اغاز شد...فکر میکنم تمام این سردرگمی ها و بی هدفی ها و پوچی که همه وجودم رو گرفته از همین جاها شروع شده...
    درست زدی به هدف

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز و گرامی.باران بهاری 11
    صمیمانه ممنونم از راهنمایی هاتون و راهکارهاتون.واقعا لطف دارید به من.راستش همون شش ماه پیش هم جناب(راستش اسمشون خاطرم نیست sci یا isc...) ایشون خیلی بهم لطف داشتند و براه راهکارهایی رو مشخص کردند.اما من خودم کاهلی کردم و نتونستم برنامه رو اجرا کنم.اون لینک هارو خواندم خصوصا لینک اون خانم رو گرافیست بودند و خیلی از بی انگیزگی هاشون به من شبیه بود.و سرنخ های خوبی گرفتم.ممنون میشم باز هم کمک کنید بهم و بهم راهکار نشون بدین.
    راستش هفته اخیر کاملا گوشیم خاموش بود.چون کارهایی که سفارش گرفته بودم اماده نبود و از دروغ گفتن و بدقولی به مردم هم بشدت متنفرم.میدونم خیلی عواملی که حالمو بدتر میکنه همین شرایطی هست که مجبورم میکنه بد قول بشم یا به مردم دروغ بگم.وقتی دروغ میگم حالم از خودم بهم میخوره.با این حال متاسفانه باز امشب مجبور شدم گوشیم رو روشن کنم و با کارفرماهام تماس بگیرم.خیلی ادم بی شعوری هستم که اون داستان های چرند رو براشون جور کردم و تحویلشون دادم.اما در هر صورت باز دروغ گفتم و نهایتا تا فردا و سه شنبه زمان گرفتم.واقعا مجبور بودم.میدونم دروغ کار کثیفیه.اما نمیگفتم هم تلاش 6 -7 سالم بر باد میرفت.میخوام هرجور شده تا فردا و نهایتا تا سه شنبه کارهارو تمام کنم و برم باز کار بگیرم که یه وقت کارارو ندن به شخص دیگه...

    تو رو خدا دعام کنید...

    باز هم بی کران ممنونم به خاطر راه کارها.

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط 1234567 نمایش پست ها
    فقط یه مدت به راه حلی که بهت دادم فکر کن مطمئنم سر سری خوندی و درک نکردی چی گفتم
    من گفتم عاشق یه نفر باش نه اینکه همینطوری برو سراغ هر دختر که با محبت و زیبا و خوبه که اینطوری بدتر هم میشی
    من خودمم همه حالات بد رو تجربه کردم حتی خودکشی و درگیری با والدین ولی الان بهترم و با این موضوع کنار اومدم و تمام شده است
    راستش من درست متوجه این صحبتتون و راهکارتون نشدم.یعنی برم با یه نفر دوست بشم؟اون دختر رو جایگزین این شکستم کنم.خب اخه این که نه اخلاقا درسته و اینکه ادم یه نفر دیگه رو بدون این که اون شخص بدونه میکنه مرهم زخم خودش.میشه براش یه مسکن.خب این به نظرتون درست در میاد؟ممکنه لطفا روشن تر برام توضیح بدین.دقیقا منظور از این عاشق یک نفر شدن چی هست.
    راستش ناخواسته به یاد توصیه و درمان یکی از همین مشاوره هام افتادم.مشاور دومی که پیشش رفتم می گفت اصلا مهم نیست.برو با یه نفر دوست شو و رابطه دوستی برقرار کن.چه اهمیتی داره.اون هم که به هم بریزه بعدی...و بعدی...و همین طور بعدی...یادمه وقتی این بعدی و بعدی و بعدی رو میگفت همش این دست و مچ دستش رو در هوا می چرخاند و من متعجبانه سکوت کرده بودم و نگاهش می کردم...

  14. 2 کاربر از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 20 بهمن 92), باران بهاری11 (یکشنبه 20 بهمن 92)

  15. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 بهمن 92 [ 18:22]
    تاریخ عضویت
    1392-5-19
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    742
    سطح
    14
    Points: 742, Level: 14
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    79

    تشکرشده 116 در 57 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ساعت داره شش صبح میشه...
    متاسفانه این کاره هنوز تمام نشده.خیلی سعی دارم سریع تمامش کنم و برسونمش...
    وقتی مشغول کار میشم سرم گرم میشه...حداقل اینش خوبه.کمتر فکر میکنم.
    خدا کنه تا ظهر اماده بشه...

  16. 6 کاربر از پست مفید نگارگر 1986 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 20 بهمن 92), shabnam z (یکشنبه 20 بهمن 92), toojih (یکشنبه 20 بهمن 92), باران بهاری11 (یکشنبه 20 بهمن 92), ستیلا (یکشنبه 20 بهمن 92), صبوری (یکشنبه 20 بهمن 92)

  17. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 21:42]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    181
    امتیاز
    3,890
    سطح
    39
    Points: 3,890, Level: 39
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,697

    تشکرشده 825 در 209 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام
    خداقوت پروژتون رو تحویل دادین؟
    خواهش میکنم وظیفم بود..امیدوارم خیلی زود حالتون خوب و شادو با ثبات شه..
    در پست قبلم چند سوال پرسیدم اگه لطف کنید جواب بدین بهتره؟

    به جای دروغ گفتن و عذاب وجدان خودتون و تو دل گفتن خودتی طرف، بهتره ریشه ی اصلی مسئله رو حل کرد تا دیگه چنین وضعیتی پیش نیاد.. بهتره به جای دروغ جمله ی کوتاهی جواب بدین که هم راست باشه هم طرف قانع شه مثل: شرایطی پیش اومد نتونستم اگه لطف کنید دوروز بهم وقت بدین ممنون میشم.
    شما اینجا دروغ نگفتین چون شرایط روحی خوبی نداشتین..

    همه ی کسانی که شغلی دارند در اون کار حرفه ای نیستن و انسانن و مثل بقیه خطا هم در کارشون هست مثل اون مشاور..ما باید با عقل و اعتقاداتمون بسنجیم بعد حرفی رو قبول کنیم..جبران کردن بعضی اشتباهات خیلی سخته حتی گاهی قابل جبران نی..مثل اشتباهاتی که باعث ازبین رفتن سلامتی جسم و روح میشه..مثل خودکشی..


    خب بگذریم، تا الان چه کارهایی انجام دادین و چه تصمیماتی برای سرحال شدنتون دارید؟

    چشم همونطور که برای همدردیها دعا میکنم برای این روزهای شما هم ویژه دعامیکنم.

    شادوموفق باشید.

    - - - Updated - - -

    در مورد نوشتن افکار هم که خانم آسمان آبی گفتن تا اونجایی که میدونم درسته اما آخرش نباید بسوزونید چون با سوزوندن نوشته ها، افکار دوباره به ذهن برمیگرده..
    بزرگترین هنر، عشق ورزیدنه

  18. 3 کاربر از پست مفید باران بهاری11 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 20 بهمن 92), toojih (یکشنبه 20 بهمن 92), نگارگر 1986 (یکشنبه 20 بهمن 92)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آبروم در خطره :( چرا نمی تونم وزنمو بیارم پایین!
    توسط سیب زمینی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 آبان 95, 16:33
  2. مشکل من با وزن وقدم اعتماد به نفسم پایین اومده
    توسط sevil73 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 شهریور 94, 11:51
  3. ملاکای ازدواج اقایون چرا انقد دنبال زیبایین؟
    توسط zzzz در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 خرداد 94, 09:47
  4. پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 30 فروردین 94, 00:54
  5. بایدها و نبایدهای سه گانه در زندگی( زیبا و آموزنده)
    توسط m.mouod در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 دی 88, 12:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.