سلام، ببخشید اگه عنوان تاپیک گویا نیست!
سعی میکنم که مشکلم رو خلاصه بگم، تقاضا دارم که همفکری و راهنمایی صورت بگیره، ممنون.
من 27 سالمه، مهندس کامپیوتر هستم.
خانومم 16 سالشه. قبل از ازدواج هم اصلا نمیشناختیم همو.
الان حدوده 4 ماه هستش که عقد کردیم و سه دفعه بینمون دعوا رخ داده، که این سومیش دیگه داره کارو به طلاق میرسونه.
مشکل اساسی من با ایشون اینه که اهمیت نمیده به من، خواسته هام و اطرافیان ایشون این بهانه رو میارن که ایشون بچه هست و باید تحمل کنم.
این خلاصه بود، حالا موضوع رو بازتر میکنم:
در روز خواستگاری، طی صحبت هایی که شد، ایشون گفتن که کلا با پسران فامیلشون شوخی میکنن، مخصوصا با یکی ازون ها و پرسیدن که آیا من مشکلی دارم با این موضوع یا نه. منم گفتم دوست دارم این اتفاق بیوفته. ایشون هم قبول کردن (من تاکید کردم که کوتاه نمیام رو این موارد).
ازون موقعی که ازدواج کزدیم، مهمونی ای نبوده که ایشون سبک بازی در نیاره و به قولش عمل کنه.
تا بحثی میشه، میگه چرا نمیزاری با اون شوخی کنم.
منم هیچ وقت با دعوا ازش نخواستم که این کارو نکنه، همیشه با خنده (بیشتر از 10 بار قول داده اما عمل نکرده)
البته من آدم بد دلی نیستم، دلایل رو میگم، اساتید قضاوت کنند:
- با اینکه ایشون با بقیه هم شوخی کینن، اما من فقط روی همون یه نفر حساس شدم، چون همیشه حرف اونه (حتی موقع لباس خریدن میگه که " همون لباسی که تن فلانیه".
- هیچ موقع هم گیر ندادم که موهاتو بده تو، درست بشین، ... (یعنی رو این موارد حساس نیستم).
اینا یه طرفه ماجرا بود.
طرفه دیگش:
وقتی من میبینم که ایشون هیچ گونه اهمیتی به من نمیده، اگه یه هفته هم تماس نگیرم، ایشون پیش قدم نمیشه، روی حرفاش نمیمونه، ... نمیدونم حق دارم که این فکرو بکنم که نکنه از این ازدواج پشیمون شده و شاید همون پسر رو میخواسته!
دیگه کار به جایی رسید که گفت من خجالت میکشم که تورو به دوستام نشون بدم!
بعد چند روز، گفت طرز لباس پوشیدنت باعث شده که من اون حرف رو بزنم.
البته هنوز من نصف مشکلاتم رو گفتم.
چند روز پیش (بعد حدوده 20 روز قهر و عدم رفت و آمد)، والدین و خودش اومدن که حرف بزنیم برای رفع مشکل. متاسفانه پدر ایشون هنوز نشسته بود یک تهمت بی اساس (که همسرم کاملا میدونست که تهمته، اما فقط نشست و نگام کردو هیچی نگفت) زد و بعدش من از همون مشکل سبک بودن ایشون در مهمانی ها شروع کردم (بجای اینکه بگن دختر ما زده زیره قول روز اولش) گفتن تو بد دلی و حرمت ها شکست و صدا ها رفت بالا.
پدرم هم از همسرم پرسید که آیا شوهر و زندگیت رو میخوای، همسرم هم گفت بخاطر بابام میخوامش!
ازون روز به بعد هم هیچ تماسی نگرفته.
امیدوارم که به این مشکل رسیدگی بشه، من موارد تکمیلی رو هم خواهم گفت.
ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)