به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 39 , از مجموع 39
  1. #31
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    اينجا انگار دفتر خاطرات شده...هي مي يام نصف شبي اند احوالاتم ميگم...يك رهگذري هم رد ميشه...حالا يكي دلش به حالم ميسوزه،يكي هم به حالم غبطه مي خوري
    ديروز شايد بهترين روزم تو اين كشور بود...خيلي بهم خوش گذشت،البته با شخص نامناسب...بيشتر تفريحاتم با همسرم برام كسل كنندست....ولي يكي از چيزايي كه باعث شد روز عيدي بهم خوش بگذره برادر شوهرام بودند...كوچيكه كه خيلي بچه خوبيه به عنوان پسر خاله واقعا دوستش دارم بامزست...بزرگه كه ازم سه سال بزرگتر كمي باحال تره...پر از انرژي و در تلاش قدرت نمايي...بعضي وقت ها عمدا مي خواد قدرتش رو به رخم بكشه كه نشونم بده از شوهرم قوي تره...
    چرا من نبايد كنار شوهرم ارامش داشته باشم...دلم مي خواست عاشقانه همسرم رو دوست داشته باشم...كمي برام جذبه مردانه داشته باشه ...يك بارش هم دلم رو ميلرزونه..شوهرم تا حالا يك بار هم اين حس رو به وجود نياورده در حاليكه مني كه تا حالا برادر نداشتم ،پسر خاله هام بعضي وقت ها به طور عجيبي برام غيرتي مي شدند...
    چيز هاي ساده دلم رو مي لرزونه...مثلا فيش سوپر ماركت تو كيف پولم بود...داشتم ميديم كه پسر خاله هام گفتند اين چيه!!!!!بازش كردم مال يك بار بود كه من نون رو گرون خريده بودم گفتم شوهرم بفهمه دعوام مي كنه،داداش كوچيكه با شوخي گفت وااااي نون رو چه گرون خريدي منم گفتم اره قايم كرده بودم اگه شوهرم مي فهميد دعوام ميكرد...اونم به شوخي خواست به شوهرم بگه كه داداشش دعواش كرد گفت ساكت....شوهرم هم خواست بدونه چي كارش دارند داداشش چي كارش داره،پسر خاله بزرگم موضوع رو پيچوند...
    چقدر به دلم نشست اين حركت...نه از روي عشق بود نه از روي وظيفه...فقط به خاطر احترامي كه به عنوان دختر خاله برام قائله....خيلي جدي به دور از تصنع و ظاهر سازي...اصلا شايد حتى خودشم نفهميد كه چه حركت باحالي رفت
    كاش براي يك بار هم كه شده شوهرم مردونگيش رو،احساس تكيه گاه بودنش رو بهم ثابت كنه...
    نبايد مقايسه كنم مي دونم ولي برام غير قابل تحمله اين صفات...
    چقدر ادم بدي شدم...براي خودم متاسفم
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  2. کاربر روبرو از پست مفید پرنده غريب تشکرکرده است .

    ساحل75 (یکشنبه 20 مرداد 92)

  3. #32
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    احساس مي كنم عين برنامه آشپزي شدم با فرق اين كه اونجا مواد با مواد اوليه غذا درست ميشه و اينجا با كلمات درد و دل....
    يك چهل روزي هست كه خونه مادر شوهرم اينام...شايدم بيشتر
    واسه همه سوال پيش اومده كه كي ميرم سر خونه زندگي ....اگه شوهرم بود الان مي گفت همه كيان بعد من مي گم همه خانواده اون ميگه اسم بيار و اين داستان ادامه دارد........
    واقعا احساس ميكنم هيچ كي نه منو دوست داره نه بهم احترام ميذاره...من حتى اگه بخوام به شوهرم اخم كنم بايد به صد نفر جواب پس بدم...خواهرم بهم همش ميگه برو خونت اين عاقبت موندن اونجاست ولي متاسفانه چون پدر شوهرم مسافرته واسه كار فعلا اين جا موندگاريم....
    چقدر امروز بغضم گرفت كه هيچ كي با من نبود...همه ضدم بودند
    من خيلي بدم مي ياد شوهرم خودش بندازه رو من جلو خانوادش به خصوص برادرش ...خجالت مي كشم خوب....اصلا بدمم مي ياد از اين حركات تو جمع...اين قدر كنه ميشه يهو يك حركت ميره من جيغ مي زنم...داشت گازم ميگرفت...حالا همه به من حمله كردن...بهشون ميگم خوب بدم مي ياد خودشو بندازه رو من حتى مادربزرگم هم ضد من شد...خوب مي خواد بخورتت...مادر شوهرم مي ياد مي گه يعني اين بايد خفه شه با اين جيغ زدنش از اون ورم برادر شوهرم ميگه اين دوتا مثل بچه ده ساله ميمونند...منم گفتم ماشالله همتون حمله كردين به من ديواري كوتاه تر از من نيست...كه برادر شوهرم دلش برام سوخت گفت حالا مگه چيه جيغ بزنه بعدش رفت بالا اومد پايين عطر هاي مارك دار خريده بود واسه خودش و شوهرم و مامانش...من از بوي عطري كه واسه خالم خريده بود خيلي خوشم اومد... شوهرم امده به برادر شوهرم ميگه واسه پرنده نخريدي...(از موقعي كه اومدم اينجا عطرم تموم شده واسم عطر نخريده به داداشش ميگه واسه چي واسه زنم عطر نخريدي!!!!)بعد خالم عطرشو داد به من كه داشتم از اين موقعيت فرار مي كردم....بدم مي ياد از دلسوزي كسي بهم چيزي بده...تازه ميگه اينو بهت ميدم ولي اگه بشنوم جيغ بزني ميكشمت...
    كاش جرات اينو داشتم كه بگم كادويي كه ادم براش شرط بذاره رو هم نمي خوام
    امروز دلم از حرفاشون خيلي گرفت...دلم رو شكوندن
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  4. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 02 اسفند 92 [ 16:51]
    تاریخ عضویت
    1392-3-01
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 14 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پرنده جان عزیزم من احساس میکنم شما نیاز به مشاور داری فورا داری افسرده میشی مطمین باش دلیلشم همسرت نیست چون این چیزایی که از شوهرت میگی اونقدر مهم نیست که باعث بشه تو به این مرحله برسی فکرت نسبت به همه چی منفی شده مثلا عطری که مادر شوهرت بهت داده از سر محبت بوده نه دلسوزی یا وقتی شوهرت به داداشش گفته چرا برای پرنده نخریدی معلومه که براش مهمی و گرنه اصلا به ذهنشم نمیرسید (البته من همه رفتارای همسرتو تایید نمیکنم ) تو فقط خسته ای باید تجدید قوا کنی شاید دلتنگ خانوادتی اما به نظرم کمی خوشبین باش نسبت به دنیای اطرافت منم برات آرزوی موفقیت میکنم

  5. 2 کاربر از پست مفید mahdis07 تشکرکرده اند .

    toojih (جمعه 01 شهریور 92), پرنده غريب (جمعه 01 شهریور 92)

  6. #34
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    پرنده غریب عزیز، به نظر من تو داری فرافکنی میکنی. چیزی که من از نوشته هات دستگیرم شد اینه که تو یک دختر باهوشی که یکسری مشکلات

    توی روابط اجتماعیش داره و به خاطر همین هوشش و مشکلاتش داره اذیت میشه. به نظر من شما نمیخوای این مشکلات رو بپذیری و برای پوشیدن

    این مشکلات داری سعی میکنی اشکال کار رو توی یه جای دیگه پیدا کنی مثلا توی رفتار آدمهای اطرافت.

    به نظر من شما به روانپزشک احتیاج داری و اینکه اگر مشکلاتی مثل اعتماد به نفس پایین، خجالتی بودن، بدبینی و ... هست اونها رو قبول کنی تا

    بتونی برای بهتر کردنشون تلاش کنی. اولین قدم برای پیشرفت آدمها اینه که با خودشون صادق باشند.

  7. کاربر روبرو از پست مفید toojih تشکرکرده است .

    پرنده غريب (جمعه 01 شهریور 92)

  8. #35
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    ممنون دوستان...فكر كنم اونقدرها هم افسرده نيستم....اعتماد به نفسم هم خدا رو شكر خيلي بالاست....فقط احساس شكست ميكنم....بعضي وقت ها اين احساس شدت ميگيره
    اينجا همش ازم ايراد گرفته ميشه...خسته شدم از اين كه خودم نباشم....از اين كه مجبور باشم فيلم بازي كنم....اينطوري راه نرو،اينطوري حرف نزن، اين چه طرز تميز كردنه،اين چه طرز نشستنه....خسته شدم فقط همين
    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  9. #36
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 10 آبان 92 [ 13:08]
    تاریخ عضویت
    1391-12-29
    نوشته ها
    196
    دستاوردها:
    500 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    285

    تشکرشده 366 در 142 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این درد دل هاتون بیشتر به بهانه گیری می مونه.

    مشاور حضوری شاید اصل داستان رو کشف کنه.

  10. #37
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 مهر 97 [ 17:26]
    تاریخ عضویت
    1391-7-30
    نوشته ها
    234
    امتیاز
    6,479
    سطح
    52
    Points: 6,479, Level: 52
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    830

    تشکرشده 901 در 185 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    35
    Array
    خدايااااااااااا خستم...به خدا خستم
    از اين كه ميبينم رابطم بهتر نميشه كه بدتر ميشه...از اين كه محبتي تو زندگيم وجود نداره...از ابراز علاقه هاي دروغين خستم...امروز دوباره به نقطه صفر رسيدم.حالت تنفر.....ازش متنفرم ،متنفر....تو عمرم از كسي اينقدر متنفر نبودم...دو روز ديگه ميرم پيش مامانم...كاش ميشد كه ديگه برنگردم.خدايا چرا منو تو هم چين ازمايش سختي گذاشتي...
    نمي تونم تحملش كنم...

    - - - Updated - - -

    من نميدونم بايد جي كار كنم.من الان واقعا از دست اين شوهره عصبيم...دلم ميخواد بهش اس بدم كه ازش متنفرم

    - - - Updated - - -

    خداي من خداييست كه اگر سرش فرياد كشيدم به جاي اينكه با مشت به دهانم بزند،
    با انگشتان
    مهربانش نوازشم مي كند و مي گويد ميدانم جز من كسي نداري !!!

  11. کاربر روبرو از پست مفید پرنده غريب تشکرکرده است .

    میشل (یکشنبه 28 مهر 92)

  12. #38
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام پرنده جان، خوبی خانوم کوچولو؟

    عزیزم لطفا فکر اون مسیج رو نکن به هیچ وجه!!!!!!!!!! تو واقعا ازش متنفر نیستی، فقط از این وضعیت کلافه ای. اگه بگی که متنفری (چه تو مسیج و چه رو در رو) همه چی خیـــــــــلی پیچیده تر میشه.

    عزیزم سعی کن این چند روزه رو بدون دعوا و دلخوری بگذرونی تا بیای ایران، اینجا حال و هوات عوض میشه، ذهنت باز میشه. پیش مشاور هم حتما برو، تا بتونی یه رویکرد جدید به مسائل زندگیت داشته باشی.

    عزیزم اگه میبینی که رابطت بهتر نشده، برو سراغ یه راه جدید. راهی که تو این مدت تستش نکرده باشی...

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  13. #39
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 مرداد 93 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1391-5-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,111
    سطح
    27
    Points: 2,111, Level: 27
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    98

    تشکرشده 139 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز من فقط می دونم درون گرا بودن و برونگرا بودن بیشتر به خود آدم بستگی داره.من آدمی هستم که 1 زمانی وقتی می خواستم تو جمع برم بدنم به لرزه می افتاد و حتی بعضی وقتا حالم به هم می خورد! از بس خجالت می کشیدم و استرس داشتم!الان دارم تودانشگاه درس می دم! به دانشجوهایی که همشون هیکلشون از من بزرگتره ، یک سومشون هم سنشون از من بیشتره! به نظر من شما انقدر این مساله رو برا خودت و شوهرت بزرگ نکن و هی تکرارش نکن.چون هم خودت باورت میشه هم شوهرت خدایی نکرده به خاطر این موضوع ازت نقطه ضعف می گیره.

    - - - Updated - - -

    پرنده جان چه قدر شوهرت دوست داره که به برادرش میگه چرا برا زن من عطر نخریدی!اینو جدی میگم اگر نامزد من بود می گفت خوب کردی براش عطر نخریدی!عطر میخواد چیکار؟!


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. وصلت با آشنا
    توسط moein321 در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 07 فروردین 92, 08:22
  3. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  4. اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
    توسط sstanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 00:43

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.