سلام عزیزان. من باز هم مزاحمتون شدم.
خانواده پدرم سعی در مختل کردن آرامش خانواده ما دارن. اونها به شدت تجمل گرا و مادی نگر هستند. بهانه های الکی از ما میگیرن و یکی از اون بهانه ها هم ازدواج خارج از رسم و رسومات منه. آخه من نمیدونم به اونها چه ربطی داره.
با من، با خواهرم، با پدرم، تک تک دعوای مفصل داشتن که شما بی لیاقت و بی چشم و رو هستید، شما مارو هیچی حساب نمی کنید، شما امل و مایه ننگ خانواده ی ماید، مادرتون فتنه است، خودتون فتنه گرید، شما آبروی ما رو بردید، دخترتون سر خود شوهر میکنه، پسرتون از یه خانواده دهاتی دختر میگیره، مجلس با آبرو ریزی میگیرید. همیشه از ما کناره گرفتید و کلی حرفهای شرم آور راجع به مادرم که گفتنشونم اینجا زشته. پدرم هم که همیشه اونا رو تصدیق میکنه و هیچ وقت سمت خانواده اش رو نمیگیره!!!
والا ما سرمون به کار و زندگی خودمونه کاری هم با کسی نداریم. شوهرمو راه نمیدن خونشون. من خودم خوش و خرم برم دست بوسشون! بگم مرسی از صحبت های قشنگی که پشت سرمه؟ یا اون جملات شیککی که پشت سر مادرمه؟
واقعا کلافه شدم. نمیدونم چه برخوردی باهاشون داشته باشم. نمیخوام به پدرم بی احترامی شه، از طرفی اصلا باهاشون نمیتونم ارتباط برقرار کنم. من برده ی پول و کلاس نیستم. پای این صحبت ها هم نمیتونم بشینم.
نمیدونم باید جوابشون بدم و دهنشونو ببندم یا بشینم و منتظرم بمونم هرچی دلشون میخواد ناحق بگن. من اصلا کینه ای نیستم. همه رو هم دوست دارم. اما اینها کاری کردن که چند روزیه درونم حس بیزاریه. از وقتی بچه بودیم اینها با ما چنین رفتاری داشتند. راهنماییم کنید در مقابل رفتار و طعنه و صحبت هاشون چه برخوردی باید داشته باشم. مخصوصا اینکه همش ازدواجمو میکوبن تو سرم و پدرم انگار فراموش کرده چرا ازدواج کردم! هنوز هم میخواد طلاق بگیرم! دارم سعی میکنم خانواده ام رو با خوبی های همسرم آشنا کنم. اما اونها جز دعوا و جر و بحث چیکار میکنن با من؟
دیگه هر تماسی که میاد دلم میلرزه که باز چی میخوان بگن و در مقابل همه حرفاشون سکوت کردم. اگه شوهرم بدونه که باز رفت و آمدمو ممنوع میکنه. چطور قلبمو تسکین بدم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)