به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با بهانه های الکی آرامشان را گرفته اند.

    سلام عزیزان. من باز هم مزاحمتون شدم.
    خانواده پدرم سعی در مختل کردن آرامش خانواده ما دارن. اونها به شدت تجمل گرا و مادی نگر هستند. بهانه های الکی از ما میگیرن و یکی از اون بهانه ها هم ازدواج خارج از رسم و رسومات منه. آخه من نمیدونم به اونها چه ربطی داره.

    با من، با خواهرم، با پدرم، تک تک دعوای مفصل داشتن که شما بی لیاقت و بی چشم و رو هستید، شما مارو هیچی حساب نمی کنید، شما امل و مایه ننگ خانواده ی ماید، مادرتون فتنه است، خودتون فتنه گرید، شما آبروی ما رو بردید، دخترتون سر خود شوهر میکنه، پسرتون از یه خانواده دهاتی دختر میگیره، مجلس با آبرو ریزی میگیرید. همیشه از ما کناره گرفتید و کلی حرفهای شرم آور راجع به مادرم که گفتنشونم اینجا زشته. پدرم هم که همیشه اونا رو تصدیق میکنه و هیچ وقت سمت خانواده اش رو نمیگیره!!!

    والا ما سرمون به کار و زندگی خودمونه کاری هم با کسی نداریم. شوهرمو راه نمیدن خونشون. من خودم خوش و خرم برم دست بوسشون! بگم مرسی از صحبت های قشنگی که پشت سرمه؟ یا اون جملات شیککی که پشت سر مادرمه؟

    واقعا کلافه شدم. نمیدونم چه برخوردی باهاشون داشته باشم. نمیخوام به پدرم بی احترامی شه، از طرفی اصلا باهاشون نمیتونم ارتباط برقرار کنم. من برده ی پول و کلاس نیستم. پای این صحبت ها هم نمیتونم بشینم.

    نمیدونم باید جوابشون بدم و دهنشونو ببندم یا بشینم و منتظرم بمونم هرچی دلشون میخواد ناحق بگن. من اصلا کینه ای نیستم. همه رو هم دوست دارم. اما اینها کاری کردن که چند روزیه درونم حس بیزاریه. از وقتی بچه بودیم اینها با ما چنین رفتاری داشتند. راهنماییم کنید در مقابل رفتار و طعنه و صحبت هاشون چه برخوردی باید داشته باشم. مخصوصا اینکه همش ازدواجمو میکوبن تو سرم و پدرم انگار فراموش کرده چرا ازدواج کردم! هنوز هم میخواد طلاق بگیرم! دارم سعی میکنم خانواده ام رو با خوبی های همسرم آشنا کنم. اما اونها جز دعوا و جر و بحث چیکار میکنن با من؟

    دیگه هر تماسی که میاد دلم میلرزه که باز چی میخوان بگن و در مقابل همه حرفاشون سکوت کردم. اگه شوهرم بدونه که باز رفت و آمدمو ممنوع میکنه. چطور قلبمو تسکین بدم؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید sokut تشکرکرده است .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    منظورت عمه هات و عموهات هستن از خونواده پدرت؟
    آخه ازدواج و کارهای خصوصی شما چه ربطی به اون داره؟
    چرا تا این حد بهشون اجازه دادید که توو کاای شما دخالت کنن؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید دریا72 تشکرکرده است .

    sokut (شنبه 06 مهر 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم دردم اینه که چه ربطی به اونها داره.
    عمه ام واسه همه داداش هاش تعیین تکلیف میکنه. چون پدرم هم ایران نبوده، همیشه اینا رو میفرستاد تا به حساب ما برسند!!! ما هم بس باهامون ظالمانه رفتار میشد زیاد دوستشون نداشتیم و خودمونی نبودیم. حالا میگن شما مارو هیچی حساب نکردید. والا ما رفتاری که با بقیه داشتیم با اینها هم داشتیم. خودشون جو خونشون جوریه که بس تجملاتی هستند آدم کنارشون راحت نیست.

  6. کاربر روبرو از پست مفید sokut تشکرکرده است .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  7. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم به نظر من که یه بار تنها برو خونشون و بشین باهاشون حرف بزن بگو کسی که باهاش ازدواج کردی رو خیلی دوست داری و خیلی براش احتراام قائلی و دوست هم نداری کسی بهش بی احترامی کنه،بعدشم وقتی اونا شوهر تو رو راه نمیدن تو خونشون تو هم مجبور نیستی که بری اونجا و اجازه بدی که به شوهرت بی احترامی کننوقتی زنگ میزنن و همچین حرفایی میزنن تو با احترام بهشون خط قرمز هاتون رو نشون بده بگو که اجازه ندارن با شما و خونوادتون همچین رفتارهایی داشته باشن
    مثلا بگو عمع جون من شما خیلی دوست دارم بگو خیلی دلم میخواد کنار هم باشیم و... ولی از طرفی هم اصلا دوست ندارم که کسی به عزیزام توهین و بی احترامی کنه
    بگو درصورتی میتونم کنارتون باشم که احترامها حفظ بشه
    بگو حق ندارن که توو کارای شما دخالت کنن
    خلاصه اصلا اجازه نده که راحت بهتون بی احترامی کنن اصلا حق ندارن به شما و شوهرتون و مادرتون توهین کنن

  8. کاربر روبرو از پست مفید دریا72 تشکرکرده است .

    sokut (شنبه 06 مهر 92)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ایران نیستند. ماشاءاله از راه دور توانایی مخدوش کردن اعصاب ما رو دارن.
    بهم میگه بی تربیتی و بی احترامی رو مامانت بهتون یاد داده.

    چند روز پیش یکی از زن عمو هام اومده بود دیدنم! منم خوشحال... واسش یه متن صوتی فرستادن، اونم حواسش نبود بلند پخش کرد. خدارو شکر طرف از هیچ مسخره و تحقیر و توهینی در مورد من فروگذار نکرده بود. بازم به رو خودم نیاوردم و از زن عموم خوب پذیرایی کردم. ولی خیلی دلم گرفت. مگه ما چیکارشون کردیم. اونم من که تو زندگی هیچ کس دخالت نمیکنم.

    میترسم به بابام بگم، ناراحتی قلبی داره قلبش بگیره، یا انقدر سنگ خانواده اش رو به سینه میزنه جلوشون کوچیک شه یا خصومتی پیش بیاد وگرنه پروایی ندارم از این که جوابشون بدم. خدارو شکر نه من، نه خانواده ام، نه شوهرم هیچی کم نداریم که محتاجشون باشیم. فقط نگرانم پدرم شرمنده شه. هرچند پدرم اصلا براش مهم نیست زن و بچه هاش کوچیک بشن.

  10. کاربر روبرو از پست مفید sokut تشکرکرده است .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم دریا جان. حرفتون رو قبول دارم. ولی احساس بدم از بین نمیره. میخوام این بیزاری رو در دلم از بین ببرم تا واکنش احساسی و نادرستی نداشته باشم.
    بچه ها ممکنه بیشتر کمکم کنید؟

    به نظرتون باید با شوهرم مطرح کنم یا خودم حلش کنم؟ (اون یه خورده جدی هست و مغرور. کلا خیلی با بخشش و اینها موافق نیست.)

  12. کاربر روبرو از پست مفید sokut تشکرکرده است .

    دریا72 (دوشنبه 08 مهر 92)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 22 شهریور 93 [ 10:26]
    تاریخ عضویت
    1392-2-09
    نوشته ها
    220
    امتیاز
    1,966
    سطح
    26
    Points: 1,966, Level: 26
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    201

    تشکرشده 120 در 72 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    به نظرتون باید با شوهرم مطرح کنم یا خودم حلش کنم؟ (اون یه خورده جدی هست و مغرور. کلا خیلی با بخشش و اینها موافق نیست.)[/quote]

    عزیزم اصلا نیازی نیست به شوهرت چیزی بگی
    اصلا ضرورتی نداره که شوهرت بدونه اونا چی میگن و ...
    به پدرت هم چیزی نگو

    خودت باهاشون صحبت کن جدی ،بهشون بگو که براشون احترام قائلی که بهشون تا به حال چیزی نگفتی،بو اما خب حق هم ندارن که به شما بی احترامی کنن و ازشون بخواه لطفا دست از این کاراتون بردارید بگو ما زندگیمون رو خیلی هم دوست داریم به هیچ کس هم اجازه دخالت و توهین نمیدیم،بگو اگه میخواین که رابطمون و احترام های دو طرفه حفظ بشه دیگه حق ندارن توو کارای شما که خیلی هم خصوصیه نظر بدن و به شما بی احترامی کنن

    خب بهتر هم که ایران نیستن،نمخواد اینقدر خودتو به خاطرشون اذیت کنی،فقط یه بار جدی بهشون اعلام کن که دیگه حق ندارن به شما بی احترامی کنن همین

    اگه باز هم دیدی ادامه داره کارهاشون نهایتش دیگه باهاشون تماس نمیگیری و خونشون نمیری همین
    دیگه هم اصلا اصلا بدون شوهرت نرو اونجا اصلا چرا اجازه میدی به شوهرت توهین کنن که بگن شوهرت نیاد خونمون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه ازت خواستن بری بگو درصورتی میام که شوهرم باهام باشه و احترامش کاملا حفظ بشه در غیر اینصورت نمیتونم بیام ببخشید

  14. کاربر روبرو از پست مفید دریا72 تشکرکرده است .

    sokut (چهارشنبه 10 مهر 92)

  15. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 26 بهمن 92 [ 16:03]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    208
    سطح
    4
    Points: 208, Level: 4
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 7 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    0
    Array
    اگه فکرمیکنی شوهرت آدم منطقی هست که راجب این قضیه بهت سرکوفت نزنه قضیه رو بهش بگو بعدش یه مدت کلا باهاشون قطع ارتباط کن خب بالاخره احساس دارن که دلشون واست تنگ بشه اینجوری هم یه مدت اعصاب خودت آرومه هم شاید اونا به خودشون بیان.

  16. کاربر روبرو از پست مفید Darya74 تشکرکرده است .

    sokut (چهارشنبه 10 مهر 92)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عذر میخوام دیر پاسخ دادم. ممنونم بچه ها.
    دریا 72 عزیز، همسرم میگه خواهشم ازت اینه که هیچگاه اجازه نده تحقیر بشم. دور قبل خیلی ضایع شدم. تماس گرفتم که اگه منزل هستند بریم دیدارشون. قبلش هم کلی با شوهرم صحبت کردم تا راضی بشه بیاد. وقتی تماس گرفتم گفتن هرچند ازت ناراحتیم، قدمت رو چشم، ولی شوهرت از ما نیست. شوهرم هم لباساشو از اتوشویی گرفته بود و اصلاح کرده بود و زود تر از همیشه از سر کار اومد خونه من از خجالت آب شدم. گفتم نمیشه بریم. پرسید چرا؟ گفتم دوست ندارن ببیننمون. گفت اما تو که یکی دو بار تنها رفتی حرفی نداشتن. گفتم خب الان دوست ندارن. گفت منظورت اینه که دوست ندارن منو ببینن دیگه؟ خودت تنها برو.
    من نرفتم ، ولی اون خیلی ناراحت شد.

    از طرفی مادرم میگه بچه نشو. تو به خاطر پدرت احترامشونو نگه دار و اگر نمیخوان شوهرت رو ببینن خودت تنها برو. بهم میگن "سکوت" بسه دیگه انقدر دردسر نباش!
    حتی اگه قطع رابطه کنم هیچکس تو خانواده دوستم نداره که دلتنگم بشه دریا. حتی هیچوقت تو مهمونی هاشون منو دعوت نمیکنن.

    میتونم به رو خودم نیارم چی گفتن و چی شنیدم. اما نمیدونم شوهرمو ناراحت کنم و تنهایی برم دیدارشون یا پدرمو برنجونم و نرم. حدودا دو سه هفته دیگه میان.

    darya74 عزیز شوهرم منطقیه اما بی نهایت مغرور. یه خورده غیرتی که میشه مستبد میشه. اهل بحث و صحبت نیست. مثلا میگه دیگه پاتو اونجا نمیذاری. همین که گفتم! بعدشم هرچی من چونه بزنم انگار نمیشنوه. (خیلی منطقیه ) ولی اینکه دعوا کنه و تحقیرم کنه و اینا نه. بیشتر نگران تصمیمش هستم که باهاش صحبت نمیکنم. نه اینکه سرکوفت بزنه یا دعوا کنه. الان هم با هم خیلی خوبیم. نمیخوام درگیر این ماجراها شه. ولی حس میکنم نیاز دارم باهاش صحبت کنم و ازش امنیت بگیرم تا سبک شم.
    اون میگه کنارم خیلی آرومه و خوشحاله از اینکه اجازه نمیدم شرایط بر احساسمون تاثیر بذاره. نگرانم آرامشش رو بگیرم. حتی این روزا بهم میگه چند روزیه حوصله نداری. اینجوری دوست ندارم. برام مهم نیست شام داریم یا نه، خونه مرتبه یا نه، ولی وقتی میام خونه خسته و گرفته نباش.

    حالا سوال کلی من اینه:
    چطور اجازه ندم این ماجراها آرامشم رو مختل کنه؟ چطور این احساس های منفی رو درون خودم از بین ببرم؟ حس میکنم باید یه جوری باهاشون کنار بیام. ولی چجوری نمیدونم. و از همه مهمتر پدرم... اونو نمیتونم از زندگیم حذفش کنم. دوستش دارم. چجوری متقاعدش کنم دامادش رو بپذیره. میخوام ببینمش. دلتنگشم. ایران نیست که بشینم و مفصل باهاش صحبت کنم. اگه بپذیرتم میخوام برم اونجا دیدنش. اما بدون شوهرم نمیتونم. باید پیش زمینه اش رو مهیا کنم. نظر شما چیه؟
    ویرایش توسط sokut : چهارشنبه 10 مهر 92 در ساعت 22:55


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.