سلام
نیاز به همفکری آگاهانه دارم
من حدود 3 سال با پسری رابطه داشتم به قصد ازدواج
ایشون برای خواستگاری پاپیش گذاشتن ابتدای رابطه ولی خانواده من به دلایلی مخالفت کردند
و بعد از تصمیم های مختلف و چشیدن طعم جدایی تصمیم براین شد مدتی تا فراهم شدن شرایط ازدواجمون بدور از چشم خانواده ها به رابطه ادامه بدیم
قبل از ایشون من در رابطه با پسرها خیلی محتاط بودم و دوستی بااونهارو نوعی خیانت به همسر آیندم میدونستم
ولی با ایشون بدلیل علاقه زیادی که بینمون بود و تصمیم ازدواج خیلی راحت بودم و بچشم همسرم میدیدمش و رفتار میکردم
تو این مدت رابطه با همه فراز و نشیباش پیش رفت
تا اینکه زمانی که من مقرر کردم برای خواستگاری مجدد رو ایشون قبول نداشتن و میخواستن که بیشتر صبر کنیم
و این هم بدترین ضربه شد برای من
شک و حدس و گمان های مختلف به ذهنم هجوم آوردن
باعث پرخواشگری من شد
حرمت هارو ناخواسته زیر پا گذاشتم
بدرفتاری با ایشون رو شروع کردم خیلی گذشت کرد خیلی نادیده گرفت
ولی وفتی درمورد ازدواج صحبت میکردمو تعلل ایشونو میدیدم دوباره تمام حسای بد به سراغم میومد
تا اینکه یک روز بعد از دعواهایی که کردم ازش پرسیدم منو نمی خوای
و گفت با این اخلاق ها نه! و بدترین ضربه عمرم شد این حرف
و هرروز این رابطه سردتر میشه
من واقعا دوسش دارم
و دلیل همه دعواهام به خاطر این بود که منو نخوادو طردم کنه و اون فکر میکرد عاشق دعوا هستم
بهش گفتم که بعد ازدواج دلیلی برای این دعواها نیس
ولی ایشون میگن میترسم که خوشبخت نشیم
ازمن ترسیده
درصورتی که دعواهای من های و هوی نبود شاید اصلا دعوا نبود چون بیشتر حرفامون در غالب نوشتاری بود ایشون اینجور تصور کردن
من واقعا نیاز به راهنمایی دارم
و با دیدی که من نسبت به خیانت و ازدواج داشتم بعد از ایشون هیچ کس دیگه ای رو نمی تونم بپذیرم واگر هم بپذیرم تمام رابطم با ایشونو براشون تعریف خواهم کرد که خود این باعث پشیمون شدن خود اونها از ازدواج با من رو درپی داره
لطفا راهی برای درست کردن این رابطه پیش روم بذارید
جدایی به هیچ وجه قابل تصور نیس برای من
و دختر 18 ساله احساساتی نیستم که نظریاتم بعد مدتی عوض بشه
24 ساله هستیم هردو
علاقه مندی ها (Bookmarks)