به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 32
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام

    دوست عزیز

    حداقل کاری که همسر شما باید حتما انجام بده معذرت خواهی از پدرت هست حالا برادرت بماند تا ناراحتی پدرت هم برطرف بشه

    حتما پای این قضیه وایسا

    اگه پشیمونه و معذرت میخواد باید اونو به پدرت هم بگه وگرنه پشیمونیش هم الکیه!
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  2. 2 کاربر از پست مفید فکور تشکرکرده اند .

    mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    36
    Array
    به مناسبت سالگرد ازدواجمون کیک بگیریمگفت (با داد و فریاد پشت تلفن)چرا با من هماهنگ نشدی من با دوستام قرار گذاشتم برم باشگاه!به قدری عصبانی بود که هرچی از دهنش در اومد بهم میگفت! که گیجم و احمقم و ....... از اینکه پشیمونه ازدواج کرده و پشیمونتر از انتخاب من!چراغا رو خاموش کن بخوابیم تا نکشتمت! (من در تمام این مدت ساکت بودم و به صورت منفعلانه شدیدی معذرت خواهی میکردم) در عین این فحشهایی که به من و خانواده ام میداد گهگاه سیلی و لگد هم حواله ام میکرد و من برای اینکه آروم بشه هیچی نگفتم!پا شد با مشت سرمو چند بار زد که چرا به من دست زدی و بعدش پاشد چراغارو روشن کرد و به زور دستمو از رو صورتم برداشت و تقریبا ده بیست تا مشت محکم به صورتم زد خون رو که رو صورتم دید دست کشید و با عصبانیت تمام گفت زنگ بزن مامانت بیاد وضعیت خونه ما رو ببینه و بدونه که بی دلیل نزدم!نمیخواستم زنگ بزنم باز گفت زنگ بزن وگرنه میکشمت !شوهرم هرچی از دهنش در اومد به من و مامانم گفت و درنهایت با بدترین ادبیات ما رو انداخت بیرون!
    -----------------------------------------------------------------------------------
    با این توضیحات که بیشتر شبیه صفحه حوادث روزنامه هست شوهرتان نیاز فوری به روانپزشک و روان درمان داره!
    و قبل از اینکه کاری دست شما و خودش بده باید برای درمان اقدام کنه!

    اگر درمان نشود با این حال و روزش شما امنیت جانی نخواهید داشت! (زندگی مشترک به کنار، ایشان در این حالات خشم ممکن است شما را ناقص و معلول کند و حتی به قتل برساند)

    باز هم دم پدرتان گرم که موضوع را به کلانتری و تعهد کشانده و به او نشان داده که کشور قانون داره!

    ایشان در دادگاه با همین ضرب و شتم هم باید دیه بدهد و برای‌اش سوء سابقه هم می‌شود!

    تیتر این تاپیک بهتر است این باشد " منفعل بودنم در زندگی و ارزش و احترامی برای خود قائل نبودنم باعث شد شوهرم کتک‌ام بزند دماغم را بشکند! و مرا تهدید به مرگ کند"

    میدانم این تیتر کمی ناراحت کننده است اما واقعیت است!


    شما اولین کسی هستید که میبینم کاملاً منفعل است ولی رفتارش را جراتمندانه تلقی می‌کند!!!

  4. 3 کاربر از پست مفید ehsan_hamdardi تشکرکرده اند .

    mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92), violet (پنجشنبه 04 مهر 92)

  5. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 11 دی 95 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1391-12-20
    نوشته ها
    343
    امتیاز
    5,466
    سطح
    47
    Points: 5,466, Level: 47
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    59

    تشکرشده 378 در 207 پست

    Rep Power
    53
    Array
    مهناز جان
    هنوزم دير نشده
    گه بيني ت شكسته ديه خيلي بالايي داره و مجازات سنگيني .حتما به پزشكي قانوني برو و لازم نيست شوهرت بفهمه .شنبه برو.گواهي ها و برگه هاي عملتم ببر.
    خيلي كار اشتباهي كردي . خيييييلي، كه نرفتي اونجا . بعدشم طبق توصيه دوستان شوهرتو به يه روانپزشك ببر تا خوب بشه

  6. 2 کاربر از پست مفید paria_22 تشکرکرده اند .

    mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 04 مهر 92)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 بهمن 95 [ 11:36]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    123
    امتیاز
    4,459
    سطح
    42
    Points: 4,459, Level: 42
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    141

    تشکرشده 70 در 40 پست

    Rep Power
    23
    Array
    مرسی دوستان عزیز! با توجه به حرفهای شما من قبول کردم که هیچ کجای کارم جراتمندانه نبوده! اگه کسی دسترسی داره بگین اسم تایپک منو اصلاح کنن!
    من خودم که اعتراف کردم که میدونم همه کارهام اشتباه بود! فقط میخوام ریشه این اخلاق خودمو که برمیگرده به کودکیم بگم!(البته خودم به این نتیجه نرسیدم یه روانشناس که آشنایی با خونواده مون داره بهم گفته !)بابای من واقعا بابای خوبیه البته اصلا شوهر خوبی برای مامانم نبوده! من از سه سالگی شاهد کتک خوردن مامانم توسط بابام بوده ام و بقول خواهرم کتک خور بودن و اعتراض نکردن رو از مامانم یاد گرفتم! بابام سر هرچیزی که ناراحت بود مامانمو کتک میزد(با هر چیزی)من به شخصه تو اون مواقع یه گوشه کز میکردم و ناخنامو میجوییدم ولی خواهر و برادر بزرگترم که اونوقتا یازده دوازده سالشون بود میرفتن به دفاع از مامانم! حتی بابام یه شلنگ زیر فرش گذاشته بود و به مدت دو هفته هر روز که از سرکار میومد مثل اینکه وظیفه شه مامانمو میزد با این توجیه که زن رو باید زد که نافرمانی نکنه ! حالا جالبه نافرمانی از دید بابام مهربونی به بچه ها و خانواده اش بود! من اونوقتا همیشه از اینکه چرا مادرم نمیره طلاق بگیره تعجب میکردم و حتی ما بچه ها خودمون به مامانم پیشنهاد دادیم که طلاق بگیره ما خودمون از خودمون محافظت میکنیم! حتی یه بار صرفا بخاطر اینکه از بابابزرگم که پدر زن بابام میشه خوشش نمیومده دستشو گرفت (دست بابابزرگمو)و از خونه انداخت بیرون! الان که این خاطرات رو مینویسم دستام یخ کرده! نمیخوام خودمو توجیه کنم ولی تو رو خدا انقدر بخاطر بی عرضگی منو متهم نکنید من با این سابقه کودکی بزرگ شدم و بهم حق بدین که با یه صدای بلند ست و پام بلرزه و نتونم از خودم دفاع کنم!

    - - - Updated - - -

    انقدر بابام خانواده مامانمو فحش داده و تحقیر کرده و انقدر مامانم از این گوشش شنیده و از اون یکی بیرون ریخته که اعتراف میکنم یه جورایی واسه من قبح و بدی این کار ریخته و ته دلم احساس میکنم عادیه که هر مردی از خانواده زنش بد بگه و زنشو بزنه!(هرچند شوهر من در حالت عادی خانواده منو خیلی دوست داشت و همیشه خانواده منو به مال خودش ترجیح میداد!)تو رو خدا کمکم کنید نمیخوام دیگه انقدر خاک بر سر باشم! الان چیکار کنم؟ شوهرم میگه جمعه برو خونتون و من شب میام دنبالت! چیکار کنم ؟ برم یا نرم؟اگه گفتند چرا تنهایی اومدی چی بگم؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط گل آرا نمایش پست ها
    سلام دختر خوب .

    ببین عزیزم تو باید اول از همه شوهرت رو بشناسی. یعنی چی؟ یعنی بدونی دقیقا به چه مواردی حساسه و یا تو دعوا چه مسائلی رو بیشتر مطرح میکنه ؟ حتی اگه انتظاراتش و حساسیت هاش بی منطق باشه.

    مثلا شوهرت حساسه به نظم و ترتیب و نظافت...خب دوست خوبم چرا باید خونه نا مرتب باشه؟ حتی اگه 50% نامرتبی مربوط به تو باشه، تو باید 100% خونه رو تمیز و مرتب نگه داری...مگه شوهرت همیشه گیر میده؟ وقتی خوب و خوشین هم به بی نظمی گیر میده؟؟؟؟
    احتمالا وقتی عصبیه بی نظمی خونه رو بهونه میکنه و شورش رو در میاره درسته ؟؟؟ خب اون روز که تلفنی داد زد چرا با من هماهنگ نبودی، چرا خونه رو نامرتب ول کردی رفتی ؟ که بیاد ببینه و عصبی تر بشه؟ اینو میخواستی؟

    یا شوهرت دوست داره برای هرررکاری حسابی ازش اجازه بگیری و نظر اون در اولویت باشه ولی یکم حواس پرت و دمدمیه...اگه میشناسیش، چرا اون روز زنگ زدی به همه خونواده و برنامه چیدی؟ حدس نزدی تا شب نظرش عوض میشه؟؟؟ بهتر نبود قبل از تماس گرفتن با خونواده به خودش زنگ میزدی و توضیح میدادی که عزیزم برنامه ات عوض نشده؟ اگه عوض نشده من به خونوادم بگم داریم میریم...

    تو که دیدی شوهرت عصبانیه چرا رفتی خونه بابات مهمونی؟ این یعنی شوهر محترم به جهنم که تو نمیای من میرم چون همه رو دعوت کردم! ببخشید که اینو نوشتم این دقیقا برداشتی بوده که شوهرت داشته اگه نه خودت میگی ترسیدم که رفتم...از چی ترسیدی؟گفتم که کلید خونه رو نداشتم! البته چند بار اینطوری اتفاق افتاده بود که میگفت نمیام ولی آخرین لحظات میومد! البته راست میگی میتونستم حداقل برم خونه مادر شوهرم که همسایه است وقتی شوهرم برگشت با هم یه تصمیمی میگرفتیم!
    اگه از در میومد تو و میدید خانومش همه جا رو مرتب کرده و شام هم پخته ( نه اینکه از خونه مامانش بیاره ) خوشگل و مهربون و ریلکس درو به روش باز میکنه و فقط میگه خسته نباشی و حتی به روش هم نمیاره که چه قولی صبح داده، شوهرت تو رو میزد یا اینکه میگفت دیر نشده بیا بریم خونه مامانت...
    یا فردا شب بریم. یا حداقلش بگه نمیخواستم اینجوری بشه یهو باشگاه پیش اومد.
    اگر هم اصلا به رو خودش نمیاورد باز هم اشکال نداشت تو یه فرصت که آروم بودین میگفتی من رو حساب حرفی که زدی کلی برنامه ریزی کردم کاش میرفتیم ولی اشکال نداره به یه مناسبت دیگه میریم...

    دقیقا از همین جا میتونستی به راحتی جلوی دعوا رو بگیری...و این همه شر و بلا به پا نمیشد.

    این که از دعوا. ولی حالا گذشته. در مورد باقی مسائل چرا می ترسی و احساس ضعف میکنی؟ اولا که اشتباه کردی موضوع دوستیت رو به شوهرت گفتی حالا هم که گفتی وقتی خودت رو مقصر جلوه بدی و بهش باج بدی اون هی بدتر میکنه و راستی راستی فکر میکنه خبریه...ما همکار بودیم و اگه هم نمیگفتم از بقیه همکارام میفهمید چون اون شخص هم قبلا همکار بودیم!و اصلا هم بعد آشنایی به اون شخص فکر هم نکردم چه برسه چیزای دیگه! البته الان دیگه به اون موضوع گیر نمیده ولی رفتار بدش عادت شده و هم چنین اجازه ندادن بهم که تنهایی برم جایی!

    مگه خبریه؟ مگه تو الان باهاش ارتباط داری و داری به شوهرت خیانت میکنی؟ مگه اون موقعی که باهاش ارتباط داشتی شوهرت بود که نسبت به اون تعهد داشته باشی؟ اصلا گذشته تو چه ربطی به الان شوهرت داره؟؟؟؟ اصلا نباید به شوهرت اجازه بدی که به این موضوع اشاره کنه چه برسه به اینکه باج هم بدی!

    درثانی... چرا اینقدر تو این شرایط بحرانی شوهرت و خونوادت رو با هم رو به رو میکنی؟ که چی بشه آخه؟ تو اگه ساستمدارترین زن عالم هم باشی تو این شرایطی که درست شده نمیتونی رابطه بین شوهرت و خونوادت رو مدیریت کنی چه برسه به این حالی که خودت داری !

    بهتره تا اطلاع ثانوی حتی تنها هم نری خونه خودتون. اگه شوهرت پرسید چرا؟ خیلی حق به جانب میگی به نظرت روم میشه تو چشمشون نگاه کنم؟؟؟؟
    رابطه ات هم با شوهرت لطفا سینوسی نباشه.
    قشنگ ببین به چی حساسه؟ همون کارو نکن... خونه همیشه مرتب باشه غذاش هم گرم. اما قرار نیست لقمه بذاری تو دهنش با قربون صدقه... حتی اگه اون محبت کردی تو یکم سرد باش نه با بی احترامی و دعوا خیلی متین وظایفت رو در عین سردی انجام بده.
    بذار بفهمه غمگینی نه خشمگین !!!!سعی کردم اینطوری باشم ولی چون از اول اینطوری بوده که همیشه شاد و بشاش نشون دادم خودمو ناخودآگاه چهره ام حالت قهر به خودش میگیره و همینطور دلم به شوهرم میسوزه چون یه بار که ناراحت بودم واقعا گریه کرد و گفت باید بمیره که کاری کرده من مثل قبل دوستش نداشته باشم و دیگه بهش محل نمیدم!اونوقت خود منم گریه کردم که دارم سعی میکنم مثل قبل دوستش داشته باشم و البته منکر کم شدن عشقم هم نشدم!

    هیچ سوتی نده...هرچی گفت بگو باشه...همه چی رو رعایت کن ولی از احساست خرج نکن. حرفی از طلاق نزن... تهدید نکن... فقط غم درونیت رو بهش منتقل کن. این از همه چیز مؤثرتره.

    اجازه بده یکی دوماه به همین منوال بگذره ... تا آرامش به خونه شما برنگرده، نمیتونی رو تغییر رفتار خودت و شوهرت کار کنی.
    مرسی گل آرا من همیشه تایپک های تو رو میخونم !امیدوارم گاهی بتونم مثل تو شرایط رو مدیرت کنم

  8. 3 کاربر از پست مفید mah naz تشکرکرده اند .

    ehsan_hamdardi (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92), گل آرا (پنجشنبه 04 مهر 92)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    1,443
    سطح
    21
    Points: 1,443, Level: 21
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    182

    تشکرشده 105 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما و شوهرتون هر دو به یه روانپزشک و مشاور احتیاج دارین تا مشکلاتتون حل شه ... هر چه دیرتر بدتر
    الان بهترین موقست شوهرتم راضی کنی به پزشک مراجعه کنین

  10. 3 کاربر از پست مفید m_eros تشکرکرده اند .

    ehsan_hamdardi (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 04 مهر 92)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 بهمن 95 [ 11:36]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    123
    امتیاز
    4,459
    سطح
    42
    Points: 4,459, Level: 42
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    141

    تشکرشده 70 در 40 پست

    Rep Power
    23
    Array
    شوهرم راضیه به مشاوره و خودش از شرایط خودش ناراحته منم دارم دنبال یه مشاور خوب میگردم

  12. کاربر روبرو از پست مفید mah naz تشکرکرده است .

    m_eros (پنجشنبه 04 مهر 92)

  13. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 15 آذر 92 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1392-6-22
    نوشته ها
    257
    امتیاز
    1,102
    سطح
    18
    Points: 1,102, Level: 18
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger First ClassOverdrive1000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 293 در 136 پست

    Rep Power
    36
    Array
    اگر میتونی CD سخنرانی دکتر فرهنگ هلاکویی را درباره "خشم و عصبانیت" بگیر و هر دو گوش کنید (قبل از مشاوره رفتن گوش بدهید بهتر است که با یک اطلاعات اولیه و درک مشکل پیش مشاور بروید)

    انتشارات ما و شما

  14. 4 کاربر از پست مفید ehsan_hamdardi تشکرکرده اند .

    mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), m_eros (پنجشنبه 04 مهر 92), tabasom321 (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)

  15. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام عزیزم.
    من با این فرض که تو تصمیم به جدایی نداری این پیشنهادات رو دادم. اگه تصمیمت جدائیه یه جور دیگه پیشنهاد میدادم.
    بعضی دوستان میگن همین الان برو دیه بگیر، شوهرتم به زور ببر روانپزشک ! اما من میگم نه.
    چون اگه تصمیمت به ادامه است، این کار وضع رو بدتر میکنه. اولا که هییییچ مردی زورکی نمیره روانپزشک! ثانیا اگه بنا باشه شوهرت تغییری نکنه باز هم شرایطی پیش میاد که تو بری دیه بگیری! اگه هم تغییر کرد و هرگز اتفاق نیفتاد که چه بهتر.
    اما خیلی کارت درست بود که شکایت کردی و من پیشنهادم اینه که مخفیانه که شوهرت نفهمه مدرک پزشکی قانونی رو داشته باش برای روز مبادا.
    اگه همون لحظه ای که تو کلانتری بودی همراه پدرت برمیگشتی، هم میتونستی دیه بگیری، هم میتونستی شکایت کنی، هم بست بشینی خونه بابات و بگی تا نیاد مشاوره و اشتباهاتش رو نپذیره، برنمیگردی، الان وضع فرق میکرد !!!
    شوهرت یا مجبور بود مهریه بده یا اینکه بره مشاوره ! ولی تو کارو خراب کردی که برگشتی... برای همین دوباره الان دیه گرفتن بلوا درست میکنه.
    دوست خوبم.
    من یک بار 4 ماه خونه بابام موندم و گفتم یا طلاق یا مشاوره. شوهرم خیلی مقاومت کرد ولی بالاخره مشاوره رو پذیرفت و قبول کرد که مقصر بوده اما من از روزی که برگشتم تا الان، هررررررررگرزززززززز دست روی حساسیتش نذاشتم !
    اسم خواهرمم نمیارم. اینقدر خونه خواهرم نرفتم تا خودش اجازه داد که برو....اگه نمیخوای طلاق بگیری باید یاد بگیری چه برخوردی باهاش داشته باشی.
    مهم نیست ریشه کارت کجاست. شوهرت واسه بابات چوب خداست !
    مهم رفتار خودته.
    من حدس میزنم شوهرت کینه ای نیست و الان واسه نشون دادن حسن نیتش میخواد تورو بفرسته خونه بابات. ولی غرورش هم اجازه نمیده خودشم بیاد. به نظرم برادرت اشتباه کرده فحش داده...اصلا اصرارس واسه اینکه رابطه شوهر و برادرت خوب شه نداشته باش.
    شوهرت دوستت داره که دوست داشتن تو براش مهمه.
    پس بهترین اهرم فشار برای شوهرت کم کردن محبتته... نمیگم جلوش بغض کن! برعکس به خودت و زندگی شخصیت برس و برای خودت اهمیت قائل شو. بی محلی نکن وظایفت رو انجام بده ولی محبتت رو کم کن.
    یک ماه که سهله 2 هفته هم نمیتونه تاب بیاره و وقتی خواست مشکل حل بشه، بگو با هم بریم خونه ما با گل و شیرینی واسه آشتی. من تنها نمیرم. و واقعا هم نرو.
    همین یعنی عذرخواهی. لازم نیست حتما به زبون بیاره. مطمئنا میاد...
    بعد هم شرط مشاوره رو بذار نه روانپزشک ! بگو خودم میرم مشاوره خانواده تا بهتر بتونم بشناسمت و کمتر باعث اذیت هم بشیم اما اگه لازم شد شما هم بیای، بیا.
    چند جلسه برو مشاوره، بعد با هم برین.
    اگه ایشون اختلال روانی داشته باشه، مشاور تشخیص میده و بعدا بهتر میتونی تصمیم بگیری.

    تو این مدت که سردی، از تمیزی و نظافت و آشپزی هیچ چی کم نذار. نه به خاطر شوهرت بیشتر به خاطر خودت ! تو یه خونه مرتب و تمیز کلی انرژی مثبت جریان میگیره و کلی استرس نابود میشه...

  16. 3 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), tabasom321 (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)

  17. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 بهمن 95 [ 11:36]
    تاریخ عضویت
    1392-4-15
    نوشته ها
    123
    امتیاز
    4,459
    سطح
    42
    Points: 4,459, Level: 42
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    141

    تشکرشده 70 در 40 پست

    Rep Power
    23
    Array
    گل آرای عزیز بخدا دیگه دیگه انرژی برای زندگی ندارم چه برسه محبت کردن! دیگه نمیتونم از ته دل بخندم نمیتونم از زندگی لذت نمیبرم احساس خوبی ندارم! دیگه مغزم قفل شده!فقط اینو میخوام تو ذهن خودم تلقین کنم که بقول آقای sciکه به شی میگفت من مسئول رابطه و صمیمیت شوهرم با خانواده ام و برادرم نیستم اینطوری حداقل کمتر استرس پیدا میکنم! البته داداشم هم انصافا نامردی نکرده بود و خواهر و مادر شوهرمو فحش داده بود و این خیلی به شوهرم سنگین اومده و اینم بگم داداشم بخاطر اینکه کلا از شوهرم خوشش نمیاد از این فرصت نهایت سوئ استفاده رو کرده و گفته بود تا مهناز طلاق نگیره دور منو خط بکشید!!!!!! و الانم که قضیه فیصله پیدا کرده میگه باید بابای شوهرم بره از بابام معذرت خواهی کنن! حالا منه بدبخت این وسط چیکار کنم؟خیلی بدبختیم کمه حالا برم بیفتم به پای بابای شوهرم که تو رو خدا بیاید از بابام معذرت خواهی کنید؟این درسته؟بابای اون از بابای من بزرگتره در ثانی اون از کل قضیه که بابام شوهرمو زده و کلانتری خبر نداره و چون یه خورده کینه ایه نمیشه از دلش پاک کرد بخاطر این بقیه ترجیح دادن اون نفهمه!

    - - - Updated - - -

    با مشاوره خودش هم موافقه ولی فکر کنم اشتباه از منه! سیاست ندارم و فکر میکنم اونی خوبه که مظلومتره! ته دلم فکر میکنم هرچی ملتمس تر باشم بیشتر دلش به رحم میاد غافل از اینکه ترحم موقتیه و در مواقع عصبانیت ترحم جایی نداره!
    یه چیز دیگه احساس میکنم دارم تو یه حباب موقتی زندگی میکنم که هرآن ممکنه بترکه و هر روز استرس اینو دارم نکنه امروز اونروزه! اینا یعنی افسرده شدم؟

  18. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 26 خرداد 93 [ 18:10]
    تاریخ عضویت
    1392-3-08
    نوشته ها
    80
    امتیاز
    925
    سطح
    16
    Points: 925, Level: 16
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    216

    تشکرشده 138 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مهناز جان همسرت می دونه از گذشته شما تو خونه؟ یعنی همین که می گی پدرم عصبی بود و کتک می زد رو می دونه؟؟ شاید فکر می کنه واستون عادی هست دست روت بلند می کنه؟ گل ارا خیلی راهنمایی های خوبی می کنه خیلی پست ایشونو بخون!


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مادرم عزیز دلم
    توسط زیبا. در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 فروردین 95, 10:38
  2. چگونه میشه عزیز شد ؟
    توسط فرشته مهربان در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 29 تیر 93, 15:18
  3. چگونه عزیز همسرمان باشیم
    توسط بالهای صداقت در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 11 مرداد 92, 18:17
  4. مادر شوهر عزیز من با نظرت مخالفم
    توسط رایحه عشق در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 مرداد 90, 18:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.