سلام
دوست عزیز
حداقل کاری که همسر شما باید حتما انجام بده معذرت خواهی از پدرت هست حالا برادرت بماند تا ناراحتی پدرت هم برطرف بشه
حتما پای این قضیه وایسا
اگه پشیمونه و معذرت میخواد باید اونو به پدرت هم بگه وگرنه پشیمونیش هم الکیه!
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام
دوست عزیز
حداقل کاری که همسر شما باید حتما انجام بده معذرت خواهی از پدرت هست حالا برادرت بماند تا ناراحتی پدرت هم برطرف بشه
حتما پای این قضیه وایسا
اگه پشیمونه و معذرت میخواد باید اونو به پدرت هم بگه وگرنه پشیمونیش هم الکیه!
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 293 در 136 پست
به مناسبت سالگرد ازدواجمون کیک بگیریمگفت (با داد و فریاد پشت تلفن)چرا با من هماهنگ نشدی من با دوستام قرار گذاشتم برم باشگاه!به قدری عصبانی بود که هرچی از دهنش در اومد بهم میگفت! که گیجم و احمقم و ....... از اینکه پشیمونه ازدواج کرده و پشیمونتر از انتخاب من!چراغا رو خاموش کن بخوابیم تا نکشتمت! (من در تمام این مدت ساکت بودم و به صورت منفعلانه شدیدی معذرت خواهی میکردم) در عین این فحشهایی که به من و خانواده ام میداد گهگاه سیلی و لگد هم حواله ام میکرد و من برای اینکه آروم بشه هیچی نگفتم!پا شد با مشت سرمو چند بار زد که چرا به من دست زدی و بعدش پاشد چراغارو روشن کرد و به زور دستمو از رو صورتم برداشت و تقریبا ده بیست تا مشت محکم به صورتم زد خون رو که رو صورتم دید دست کشید و با عصبانیت تمام گفت زنگ بزن مامانت بیاد وضعیت خونه ما رو ببینه و بدونه که بی دلیل نزدم!نمیخواستم زنگ بزنم باز گفت زنگ بزن وگرنه میکشمت !شوهرم هرچی از دهنش در اومد به من و مامانم گفت و درنهایت با بدترین ادبیات ما رو انداخت بیرون!
-----------------------------------------------------------------------------------
با این توضیحات که بیشتر شبیه صفحه حوادث روزنامه هست شوهرتان نیاز فوری به روانپزشک و روان درمان داره!
و قبل از اینکه کاری دست شما و خودش بده باید برای درمان اقدام کنه!
اگر درمان نشود با این حال و روزش شما امنیت جانی نخواهید داشت! (زندگی مشترک به کنار، ایشان در این حالات خشم ممکن است شما را ناقص و معلول کند و حتی به قتل برساند)
باز هم دم پدرتان گرم که موضوع را به کلانتری و تعهد کشانده و به او نشان داده که کشور قانون داره!
ایشان در دادگاه با همین ضرب و شتم هم باید دیه بدهد و برایاش سوء سابقه هم میشود!
تیتر این تاپیک بهتر است این باشد " منفعل بودنم در زندگی و ارزش و احترامی برای خود قائل نبودنم باعث شد شوهرم کتکام بزند دماغم را بشکند! و مرا تهدید به مرگ کند"
میدانم این تیتر کمی ناراحت کننده است اما واقعیت است!
شما اولین کسی هستید که میبینم کاملاً منفعل است ولی رفتارش را جراتمندانه تلقی میکند!!!
mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92), violet (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 378 در 207 پست
مهناز جان
هنوزم دير نشده
گه بيني ت شكسته ديه خيلي بالايي داره و مجازات سنگيني .حتما به پزشكي قانوني برو و لازم نيست شوهرت بفهمه .شنبه برو.گواهي ها و برگه هاي عملتم ببر.
خيلي كار اشتباهي كردي . خيييييلي، كه نرفتي اونجا . بعدشم طبق توصيه دوستان شوهرتو به يه روانپزشك ببر تا خوب بشه
تشکرشده 70 در 40 پست
مرسی دوستان عزیز! با توجه به حرفهای شما من قبول کردم که هیچ کجای کارم جراتمندانه نبوده! اگه کسی دسترسی داره بگین اسم تایپک منو اصلاح کنن!
من خودم که اعتراف کردم که میدونم همه کارهام اشتباه بود! فقط میخوام ریشه این اخلاق خودمو که برمیگرده به کودکیم بگم!(البته خودم به این نتیجه نرسیدم یه روانشناس که آشنایی با خونواده مون داره بهم گفته !)بابای من واقعا بابای خوبیه البته اصلا شوهر خوبی برای مامانم نبوده! من از سه سالگی شاهد کتک خوردن مامانم توسط بابام بوده ام و بقول خواهرم کتک خور بودن و اعتراض نکردن رو از مامانم یاد گرفتم! بابام سر هرچیزی که ناراحت بود مامانمو کتک میزد(با هر چیزی)من به شخصه تو اون مواقع یه گوشه کز میکردم و ناخنامو میجوییدم ولی خواهر و برادر بزرگترم که اونوقتا یازده دوازده سالشون بود میرفتن به دفاع از مامانم! حتی بابام یه شلنگ زیر فرش گذاشته بود و به مدت دو هفته هر روز که از سرکار میومد مثل اینکه وظیفه شه مامانمو میزد با این توجیه که زن رو باید زد که نافرمانی نکنه ! حالا جالبه نافرمانی از دید بابام مهربونی به بچه ها و خانواده اش بود! من اونوقتا همیشه از اینکه چرا مادرم نمیره طلاق بگیره تعجب میکردم و حتی ما بچه ها خودمون به مامانم پیشنهاد دادیم که طلاق بگیره ما خودمون از خودمون محافظت میکنیم! حتی یه بار صرفا بخاطر اینکه از بابابزرگم که پدر زن بابام میشه خوشش نمیومده دستشو گرفت (دست بابابزرگمو)و از خونه انداخت بیرون! الان که این خاطرات رو مینویسم دستام یخ کرده! نمیخوام خودمو توجیه کنم ولی تو رو خدا انقدر بخاطر بی عرضگی منو متهم نکنید من با این سابقه کودکی بزرگ شدم و بهم حق بدین که با یه صدای بلند ست و پام بلرزه و نتونم از خودم دفاع کنم!
- - - Updated - - -
انقدر بابام خانواده مامانمو فحش داده و تحقیر کرده و انقدر مامانم از این گوشش شنیده و از اون یکی بیرون ریخته که اعتراف میکنم یه جورایی واسه من قبح و بدی این کار ریخته و ته دلم احساس میکنم عادیه که هر مردی از خانواده زنش بد بگه و زنشو بزنه!(هرچند شوهر من در حالت عادی خانواده منو خیلی دوست داشت و همیشه خانواده منو به مال خودش ترجیح میداد!)تو رو خدا کمکم کنید نمیخوام دیگه انقدر خاک بر سر باشم! الان چیکار کنم؟ شوهرم میگه جمعه برو خونتون و من شب میام دنبالت! چیکار کنم ؟ برم یا نرم؟اگه گفتند چرا تنهایی اومدی چی بگم؟
- - - Updated - - -
مرسی گل آرا من همیشه تایپک های تو رو میخونم !امیدوارم گاهی بتونم مثل تو شرایط رو مدیرت کنم
ehsan_hamdardi (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92), گل آرا (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 105 در 70 پست
شما و شوهرتون هر دو به یه روانپزشک و مشاور احتیاج دارین تا مشکلاتتون حل شه ... هر چه دیرتر بدتر
الان بهترین موقست شوهرتم راضی کنی به پزشک مراجعه کنین
ehsan_hamdardi (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92), فرهنگ 27 (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 70 در 40 پست
شوهرم راضیه به مشاوره و خودش از شرایط خودش ناراحته منم دارم دنبال یه مشاور خوب میگردم
m_eros (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 293 در 136 پست
اگر میتونی CD سخنرانی دکتر فرهنگ هلاکویی را درباره "خشم و عصبانیت" بگیر و هر دو گوش کنید (قبل از مشاوره رفتن گوش بدهید بهتر است که با یک اطلاعات اولیه و درک مشکل پیش مشاور بروید)
انتشارات ما و شما
mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), m_eros (پنجشنبه 04 مهر 92), tabasom321 (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 699 در 298 پست
سلام عزیزم.
من با این فرض که تو تصمیم به جدایی نداری این پیشنهادات رو دادم. اگه تصمیمت جدائیه یه جور دیگه پیشنهاد میدادم.
بعضی دوستان میگن همین الان برو دیه بگیر، شوهرتم به زور ببر روانپزشک ! اما من میگم نه.
چون اگه تصمیمت به ادامه است، این کار وضع رو بدتر میکنه. اولا که هییییچ مردی زورکی نمیره روانپزشک! ثانیا اگه بنا باشه شوهرت تغییری نکنه باز هم شرایطی پیش میاد که تو بری دیه بگیری! اگه هم تغییر کرد و هرگز اتفاق نیفتاد که چه بهتر.
اما خیلی کارت درست بود که شکایت کردی و من پیشنهادم اینه که مخفیانه که شوهرت نفهمه مدرک پزشکی قانونی رو داشته باش برای روز مبادا.
اگه همون لحظه ای که تو کلانتری بودی همراه پدرت برمیگشتی، هم میتونستی دیه بگیری، هم میتونستی شکایت کنی، هم بست بشینی خونه بابات و بگی تا نیاد مشاوره و اشتباهاتش رو نپذیره، برنمیگردی، الان وضع فرق میکرد !!!
شوهرت یا مجبور بود مهریه بده یا اینکه بره مشاوره ! ولی تو کارو خراب کردی که برگشتی... برای همین دوباره الان دیه گرفتن بلوا درست میکنه.
دوست خوبم.
من یک بار 4 ماه خونه بابام موندم و گفتم یا طلاق یا مشاوره. شوهرم خیلی مقاومت کرد ولی بالاخره مشاوره رو پذیرفت و قبول کرد که مقصر بوده اما من از روزی که برگشتم تا الان، هررررررررگرزززززززز دست روی حساسیتش نذاشتم !
اسم خواهرمم نمیارم. اینقدر خونه خواهرم نرفتم تا خودش اجازه داد که برو....اگه نمیخوای طلاق بگیری باید یاد بگیری چه برخوردی باهاش داشته باشی.
مهم نیست ریشه کارت کجاست. شوهرت واسه بابات چوب خداست !
مهم رفتار خودته.
من حدس میزنم شوهرت کینه ای نیست و الان واسه نشون دادن حسن نیتش میخواد تورو بفرسته خونه بابات. ولی غرورش هم اجازه نمیده خودشم بیاد. به نظرم برادرت اشتباه کرده فحش داده...اصلا اصرارس واسه اینکه رابطه شوهر و برادرت خوب شه نداشته باش.
شوهرت دوستت داره که دوست داشتن تو براش مهمه.
پس بهترین اهرم فشار برای شوهرت کم کردن محبتته... نمیگم جلوش بغض کن! برعکس به خودت و زندگی شخصیت برس و برای خودت اهمیت قائل شو. بی محلی نکن وظایفت رو انجام بده ولی محبتت رو کم کن.
یک ماه که سهله 2 هفته هم نمیتونه تاب بیاره و وقتی خواست مشکل حل بشه، بگو با هم بریم خونه ما با گل و شیرینی واسه آشتی. من تنها نمیرم. و واقعا هم نرو.
همین یعنی عذرخواهی. لازم نیست حتما به زبون بیاره. مطمئنا میاد...
بعد هم شرط مشاوره رو بذار نه روانپزشک ! بگو خودم میرم مشاوره خانواده تا بهتر بتونم بشناسمت و کمتر باعث اذیت هم بشیم اما اگه لازم شد شما هم بیای، بیا.
چند جلسه برو مشاوره، بعد با هم برین.
اگه ایشون اختلال روانی داشته باشه، مشاور تشخیص میده و بعدا بهتر میتونی تصمیم بگیری.
تو این مدت که سردی، از تمیزی و نظافت و آشپزی هیچ چی کم نذار. نه به خاطر شوهرت بیشتر به خاطر خودت ! تو یه خونه مرتب و تمیز کلی انرژی مثبت جریان میگیره و کلی استرس نابود میشه...
mah naz (پنجشنبه 04 مهر 92), tabasom321 (پنجشنبه 04 مهر 92), unknown girl (پنجشنبه 04 مهر 92)
تشکرشده 70 در 40 پست
گل آرای عزیز بخدا دیگه دیگه انرژی برای زندگی ندارم چه برسه محبت کردن! دیگه نمیتونم از ته دل بخندم نمیتونم از زندگی لذت نمیبرم احساس خوبی ندارم! دیگه مغزم قفل شده!فقط اینو میخوام تو ذهن خودم تلقین کنم که بقول آقای sciکه به شی میگفت من مسئول رابطه و صمیمیت شوهرم با خانواده ام و برادرم نیستم اینطوری حداقل کمتر استرس پیدا میکنم! البته داداشم هم انصافا نامردی نکرده بود و خواهر و مادر شوهرمو فحش داده بود و این خیلی به شوهرم سنگین اومده و اینم بگم داداشم بخاطر اینکه کلا از شوهرم خوشش نمیاد از این فرصت نهایت سوئ استفاده رو کرده و گفته بود تا مهناز طلاق نگیره دور منو خط بکشید!!!!!! و الانم که قضیه فیصله پیدا کرده میگه باید بابای شوهرم بره از بابام معذرت خواهی کنن! حالا منه بدبخت این وسط چیکار کنم؟خیلی بدبختیم کمه حالا برم بیفتم به پای بابای شوهرم که تو رو خدا بیاید از بابام معذرت خواهی کنید؟این درسته؟بابای اون از بابای من بزرگتره در ثانی اون از کل قضیه که بابام شوهرمو زده و کلانتری خبر نداره و چون یه خورده کینه ایه نمیشه از دلش پاک کرد بخاطر این بقیه ترجیح دادن اون نفهمه!
- - - Updated - - -
با مشاوره خودش هم موافقه ولی فکر کنم اشتباه از منه! سیاست ندارم و فکر میکنم اونی خوبه که مظلومتره! ته دلم فکر میکنم هرچی ملتمس تر باشم بیشتر دلش به رحم میاد غافل از اینکه ترحم موقتیه و در مواقع عصبانیت ترحم جایی نداره!
یه چیز دیگه احساس میکنم دارم تو یه حباب موقتی زندگی میکنم که هرآن ممکنه بترکه و هر روز استرس اینو دارم نکنه امروز اونروزه! اینا یعنی افسرده شدم؟
تشکرشده 138 در 59 پست
مهناز جان همسرت می دونه از گذشته شما تو خونه؟ یعنی همین که می گی پدرم عصبی بود و کتک می زد رو می دونه؟؟ شاید فکر می کنه واستون عادی هست دست روت بلند می کنه؟ گل ارا خیلی راهنمایی های خوبی می کنه خیلی پست ایشونو بخون!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)