به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 67 , از مجموع 67
  1. #61
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    خب عزیزم.اگه همون لحظه با خواهرشوهرت حرف زدی و کار به دعوای تو وهمسرت نکشید بهترین کار دنیارو انجام دادی.هم از حقت دفاع کردی هم رابطه تون حفظ شد و این هیچ منافاتی نداره با اهمیت ندادن بهشون.
    اما بارداریت..به هیییییییییییییییچ وجه سقظ نکن.ببین توروخدا.خدا خودش خواسته بهت نینی بده.حتما حتما صلاحت در اینه و خیلی وقتا مشکلا با اومدن بچه کمرنگ میشن.تازه سقط کردن بدون دلیل شرعا حرامه و مثل گرفتن جون یه انسان میمونه.اصلا این کارو نکن.خطرناکه این کار.

  2. کاربر روبرو از پست مفید reyhan تشکرکرده است .

    سان آی (یکشنبه 10 شهریور 92)

  3. #62
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    790
    سطح
    14
    Points: 790, Level: 14
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 82 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ریحان جان با این که دوسش ندارم ولی نمی خوام سقطش کنم پارسال خواهرم این کارو کرد نزدیک بود بمیره ولی از شوهرمو زندگیم راضی نیستم عدم تفاهم بیداد می کنه تو زندگیم دیشب تا صبح گریه کردم سونوگرافی می گفت سطح جنین خیلی پایینه شاید خودش سقط بشه هر چی خود بخواد شوهرم لیاقت پدر شدن رو نداره دیشب می گفت برو طناب بزن که سقط بشه حالم ازش بهم می خوره بهش گفتم قربون خدا برم قبلا تو و خونوادت دیونم کردید واسه بچه چیه حالا عوض شدی می گفت اخه نه که ناخواستت و خودتم اصلا دوست نداری گفتم حالا من دوست ندارم تو باید دل داریم بدی دیشب انقدر دل درد داشتم نه ظرفا رو شست نه کاری تو خونه انجام می ده حالم ازش بهم می خوره گفتم باشه من می ریم امپول می زنم سثطش می کنم ولی تو برو دفتر خانه بنویس که اگه این من مردم یا دیگه بچه دار نشدم تو حق اعتراض نداری و خودت مقصری می گه این مسخره بازی ها چیه در می اری من که مجبورت نمی کنم امپول بزنی هر چی خدا بخواد ادم دمدمی مزاجه بی عقل تا این حد دیدی با خودشم رو راست نیست حالم اصلا خوب نیست

  4. #63
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 23 آذر 92 [ 14:29]
    تاریخ عضویت
    1392-2-02
    نوشته ها
    232
    امتیاز
    1,214
    سطح
    19
    Points: 1,214, Level: 19
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 214 در 130 پست

    Rep Power
    35
    Array
    هر چی باشه الان فقط به سلامتی خودت و بچت فکر کن و اصلا اجازه نده دیگه بحت سقط کردن پیش بیاد و تلاش کن دوسش داشته باشین.دوتاتون.

    فکرتو مثبت کن.شوهرت مطمئنا خوبیهای زیادی داره و خدا هم شما رو لایق دونسته که بهتون بچه داده.خوشحال باش از داشتن بچت و خدارو شکر کن.وقتی خودت برا خودت ارزش قائل نیستی خب معلومه شوهرتم به تو و بچت اهمیت نمیده.بذار اونم بتونه خوشحالیشو بروز بده .مطمئن باش خیلی خوشحاله و فقط بخاطر حرفای توئه که نشون نمیده.

    مشکلات شما مشکلای خیلی بزرگی نیستن و اومدن بچه نقطه اشتراک تو و همسرتو زیاد میکنه.به جای این حرفا بهش بگو که دیگه داره بابا میشه .شاید کم کم استقلالشم بیشتر شد.

  5. کاربر روبرو از پست مفید reyhan تشکرکرده است .

    سان آی (سه شنبه 12 شهریور 92)

  6. #64
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    790
    سطح
    14
    Points: 790, Level: 14
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 82 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ریحان جان ممنونم که بهم سر می زنی عزیزم حالم یه مقدار بهتر شده گریه هامم خیلی کم شده شوهرمم نمی زاره کارای سنگین انجام بدم حرفی از سقط دیگه نزدیم 2 هفته دیگه باید سونو بدم واسه قبلش تا دکتر تشخیص بده بارداری پوچ نیست هر چی خدا بخواد این شبا همش خواب بچه رو می بینم ولی همچنان نمی تونم خوشحال باشم دیگه غصه هم نمی خورم خواست خدا بوده هر چی خدا بخواد

  7. #65
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سان آی نمایش پست ها
    من 4 ساله ازدواج کردم ولی به ندرت با همسرم به تفاهم می رسیم بعضی وقتا فکر می کنیم توافقی از هم جدا بشیم ولی چند روز بعدش پشیمون می شیم شوهرم دوست داره زنش مطیع باشه منم دوست دارم شوهرم مطیع باشه دیشب جلو خونوادش دعوامون شد وقتی حرف می زنه انتظار داره من سکوت کنم من نمی تونم وقتی جلو خونوادش فش می ده نمی تونم جواب ندهم خودم خیلی مقصرم می دونم چون ادمی هستم خیلی زود عصبی می شم و زودم پشیمون می شم شوهرم چند تا اخلاق داره که من به شدت بدم می اد 1- اصلا ادم شادی نیست من کاملا بر عکسش هستم 2- وابستگی داره به خونوادش 3- وسواسی داره 4- دوست داره بیشتر با خونواده خودش باشه تا من البته من کوتاه نمی ام به تعداد دفعات شوهرم که با خونوادم باشه با خونوادش هستم نه بیشتر دوست دارم دوستان کمکم کنن که جلو خونوادش حداقل بتونم خودمو کنترل کنم و تو زندگیم کمتر عصبی بشم من بعد از 4 سال زندگی مشترک نمی تونم حتی 1 بار هم به بچه دار شدن فکر کنم چون هنوز که هنوزه با شوهرم تفاهم ندارم
    سلام دوست گرامی
    کمک زیادی نمیشه به شما کرد تنها کسی که میتونه به شما کمک کنه خود شما هستید چون هم خودتون رو خوب می شناسین هم همسرتون رو . (ماشاء اله عضو کوشا هم که هستید).

  8. #66
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    790
    سطح
    14
    Points: 790, Level: 14
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 82 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این چند روز خیلی داغون بودم امروز خیلی خوبم این چند روز قرار بر این شد دیگه حرفی از سقط نزنیم تا این که شوهرم پاشو کرد تو یه کفش و گفت ما تفاهم نداریم تو از خونواده من خوشت نمی اد باید سقطش کنی برو با خونوادت حرف بزن و منم رفتم به بابام گفتم خلاصه بابام بیچاره خیلی ناراحت شد گفت شوهرت 34 سالشه مثلا می خواد کی بچه دار بشه گناه سقطش نکن منم به شوهرم گفتم خونوادمم موافق نیستند گفت این مسئله خصوصیه بین من و تو بای سقط بشه من مطمئنم که ما بالاخره از هم جدا می شیم چرا یه بچه بدبخت بشه منم کارم شده بود گریه تا این که بابام به پدر شوهرم زنگ زد گفت خیلی منتشو بکشه دخترم براش بچه به عمل بیاره لطفا به پسرت بگو بیاد اینجا تا بریم سقطش کنه ولی باید رو کاغذ تو دفتر خانه برام بنویسه که فردا دخترم دیگه بچه دار نشد یا سر این سقط مرد باید خودش جوابگو باشه پدر شوهرمم می گفت وقتی تفاهم ندارن بچه می خوان چیکار خلاصه بابام گفت ای والله قبلا می گفتی جایزه می دم به بچه هام هر کی اول بچه دار بشه حالا چی می گی گفت والله این حرف پسرم به من مربوط نیست دیگه تصمیم گرفتم سقطش کنم لباسمو پوشیدم به شوهرم گفتم بریم واسه سقط گفت نه لازم نکرده بابای تو می خواد من تعهد بدم من نمی دونم 1 ساعتی دیگه واسه خودم چه اتفاقی پیش می اد اخر سر گفت نمی خواد بری سقط کنی منم گفتم اخه تو دیوانه ایییییییییییی دیوانه چرا حرفت با عملت یکی نیست گفت ببین من وسواسم درکم کن نمی تونم درست تصمیم بگیرم منم گفتم به من ربطی نداره بلند شو بریم خلاصه راضی نشد کلی هم تحویلم گرفت امروزم خواهر شوهرم زنگ زد مثل این که جاری باهاشون حرف زده بود خواهر شوهرم می گفت وای خداااااااااا خیلی خوشحال شدیم خدا کنه دو قلو باشه به خدا ما دوست داریم تویی اخلاقت عوض شده تو بالاخره جایزه پدرمو بردی استراحت کن مواظب خودت باش و از این حرفا شوهرمم امروز خیلی عوض شده بود ولی لابه لای حرفاش می گفت خوب پابندم کردی با بچه منم گفتم خیلیم دلت بخواد ولی در کل با هم امروز خیلی خوب بودیم مثل این که مادرش بهش زنگ زده بود خدایا چقدر دهن بینه مادرش 2 کلمه بگه فورا عوض می شه چقدر ازشون خط می گیره مادرش گفته اون بچه تو از خونه پدرش که نیاورده و از این حرفا خواهرام می گن دست از لج و لجبازی بردار تو هم با اونا خوش باش ولی من می دونم چه ذاتی دارن الانم به خاطر بچه س که منو تحویل گرفتن وگرنه ماله این کارا نیستن ولی به شدت احساس سرشکستگی می کنم طرف زنش بچه دار می شه خوشحال می شه می ره به خونوادش خبر می ده نه این که بگه من این بچه رو نمی خوام اصلا نمی تونم این تحقیر شوهرمو ببخشم امروزم بهش گفتم حلالش نمی کنم ابروی منو برد

    - - - Updated - - -

    این چند روز خیلی داغون بودم امروز خیلی خوبم این چند روز قرار بر این شد دیگه حرفی از سقط نزنیم تا این که شوهرم پاشو کرد تو یه کفش و گفت ما تفاهم نداریم تو از خونواده من خوشت نمی اد باید سقطش کنی برو با خونوادت حرف بزن و منم رفتم به بابام گفتم خلاصه بابام بیچاره خیلی ناراحت شد گفت شوهرت 34 سالشه مثلا می خواد کی بچه دار بشه گناه سقطش نکن منم به شوهرم گفتم خونوادمم موافق نیستند گفت این مسئله خصوصیه بین من و تو بای سقط بشه من مطمئنم که ما بالاخره از هم جدا می شیم چرا یه بچه بدبخت بشه منم کارم شده بود گریه تا این که بابام به پدر شوهرم زنگ زد گفت خیلی منتشو بکشه دخترم براش بچه به عمل بیاره لطفا به پسرت بگو بیاد اینجا تا بریم سقطش کنه ولی باید رو کاغذ تو دفتر خانه برام بنویسه که فردا دخترم دیگه بچه دار نشد یا سر این سقط مرد باید خودش جوابگو باشه پدر شوهرمم می گفت وقتی تفاهم ندارن بچه می خوان چیکار خلاصه بابام گفت ای والله قبلا می گفتی جایزه می دم به بچه هام هر کی اول بچه دار بشه حالا چی می گی گفت والله این حرف پسرم به من مربوط نیست دیگه تصمیم گرفتم سقطش کنم لباسمو پوشیدم به شوهرم گفتم بریم واسه سقط گفت نه لازم نکرده بابای تو می خواد من تعهد بدم من نمی دونم 1 ساعتی دیگه واسه خودم چه اتفاقی پیش می اد اخر سر گفت نمی خواد بری سقط کنی منم گفتم اخه تو دیوانه ایییییییییییی دیوانه چرا حرفت با عملت یکی نیست گفت ببین من وسواسم درکم کن نمی تونم درست تصمیم بگیرم منم گفتم به من ربطی نداره بلند شو بریم خلاصه راضی نشد کلی هم تحویلم گرفت امروزم خواهر شوهرم زنگ زد مثل این که جاری باهاشون حرف زده بود خواهر شوهرم می گفت وای خداااااااااا خیلی خوشحال شدیم خدا کنه دو قلو باشه به خدا ما دوست داریم تویی اخلاقت عوض شده تو بالاخره جایزه پدرمو بردی استراحت کن مواظب خودت باش و از این حرفا شوهرمم امروز خیلی عوض شده بود ولی لابه لای حرفاش می گفت خوب پابندم کردی با بچه منم گفتم خیلیم دلت بخواد ولی در کل با هم امروز خیلی خوب بودیم مثل این که مادرش بهش زنگ زده بود خدایا چقدر دهن بینه مادرش 2 کلمه بگه فورا عوض می شه چقدر ازشون خط می گیره مادرش گفته اون بچه تو از خونه پدرش که نیاورده و از این حرفا خواهرام می گن دست از لج و لجبازی بردار تو هم با اونا خوش باش ولی من می دونم چه ذاتی دارن الانم به خاطر بچه س که منو تحویل گرفتن وگرنه ماله این کارا نیستن ولی به شدت احساس سرشکستگی می کنم طرف زنش بچه دار می شه خوشحال می شه می ره به خونوادش خبر می ده نه این که بگه من این بچه رو نمی خوام اصلا نمی تونم این تحقیر شوهرمو ببخشم امروزم بهش گفتم حلالش نمی کنم ابروی منو برد

  9. #67
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 مهر 92 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1392-2-29
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    790
    سطح
    14
    Points: 790, Level: 14
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 82 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    موضوع مهمی تو زندگیم پیش اومده که بعد از 4 سال قراره بفهمم یه تاپیک جدید باز می کنم به اسم

    بارداری ناخواسته من و اصرار برای سقط و مشکلات شوهرم

    - - - Updated - - -

    موضوع مهمی تو زندگیم پیش اومده که بعد از 4 سال قراره بفهمم یه تاپیک جدید باز می کنم به اسم

    بارداری ناخواسته من و اصرار برای سقط و مشکلات شوهرم


 
صفحه 7 از 7 نخستنخست 1234567

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  2. دعوای مادر شوهر - چطور با مادر شوهرم کنار بیایم (دخالت های مادر شوهر)
    توسط عسلک در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 29 دی 91, 23:48
  3. دعواهای همیشگی وحل نشدنی
    توسط ghamar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آبان 91, 00:32
  4. عواملی که موجب پایان یک رابطه می شوند
    توسط keyvan در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 10 شهریور 91, 23:56
  5. نامزدم عوض شده !
    توسط melisaa در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 آبان 90, 13:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.