به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 107
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلام دوباره

    خوشحالم که روند درست رو با کمک اقای sci شروع کردی.
    فقط جهت بی پاسخ نموندن سوالی که ازم پرسیدی مینویسم و امیدوارم به شکل کارگاهی این تاپیک رو ادامه بدی.
    دوست عزیز نمونه ای برداشتهایی از ذهن سطحی رو ازم خواستی که دوستان لطف کردن و برات نوشتن.مثل همون خوابهایی که میدیدی و با اونا راجب علی یا خدا تصمیم میگرفتی.
    همونطور که فرشته گفت این احساس گرایی مفرطت صحیح نیست.و عقل اگه سلیم باشه هم خودش وجود خدا رو اثبات میکنه پس برای با خدا بودن نیازی نیست عقل رو بوسید گذاشت کنار.

    بگذریم.دوست عزیز اگه یه نگاهی به تاپیکهای گذشته من داشته باشی میتونی بفهمی حال من و تغییرش چطور بوده.هنوزم اصرار دارم شرایطت جوری نیست که الان بتونی به شکل صحیح راجب خدا و مسائل مهم فکر کنی.چرا و چطوری و اینا و نپرس.خودت که انجام بدی متوجه حرف من میشی.
    منم اولا هی میگفتم چرا؟چطوری؟و...اما یه ذره دختر حرف گوش کنی اگه باشی و ادامه بدی موفق میشی.از نظر من این روشهای اقای sci برای شروع خوبه.برای اینکه ذهنت رو اروم کنی.منتقد درونیت رو بشناسی و کنترل کنی.ازردگیاتو رفع کنی.اوضاع هورمونی بدنت رو متعادل کنی.وقتی اوضاعت روبراه شد میتونی دنبال سوالهای اساسی زندگیت بری.منم رفتم.من از بی اعتقادی به خدا شروع کردم.دردای من از خیلییییا دردناکتر بود.از تو ازرده تر بودم.خیلی کارای خدا رو درک نمیکردم.عدالتشو درک نمیکردم.اما وقتی بستر ذهنیت اماده باشه و دنبالش بری کم کم حقایق جلو میان.بعد تازه میفهمی هیچی نمیدونستی.هرچی بیشتر جلو میری میبینی واای چقد از همه چی بی اطلاع بودی.بعد خدارو شکر میکنی که چه خوب شد تو وضعیت بی خبری سابق نموندم.

    موفق باشی

  2. 5 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 15 شهریور 92), n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (جمعه 29 شهریور 92), باران بهاری11 (جمعه 15 شهریور 92), دختر مهربون (دوشنبه 25 شهریور 92)

  3. #22
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    راستی علاوه بر اون حالتهایی که گفتم این حالت که به هرکاری هم مشغول میشم فقط برام جنبه ی سرگرمی داره نه جدیت و هدف، باز هم از همین سندروم سی سالگیه؟

    واقعا خوب شدنیه؟؟؟!!!!

  4. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92)

  5. #23
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    راستی یه چیز دیگه هم هست آقای sci
    من خودم فکر میکنم یه جایی دیگه از خوب بودن و تحمل کردن خسته شده بودم که یهو زدم به این دنده. باور کنید من اصلا خودم هم نمیدونم دقیقا چمه. فقط میدونم یه نیروی شدیدی درونم نمیذاره خوش قلب و خوب باشم.

    قبل از عید 91 مامانم میخواست یه سفر سه ماهه بره برای زایمان خواهرم خارج از کشور.بابام هم یه مدت بعدش رفت. من برای رفتن مامان لحظه شماری میکرم. خودش هم میگفت من برم یکم از دست غر زدن هام راحت بشی. وقتی رفت و مسئولیت کارهای خونه کاملا اومد روی دوش خودم و عید هم شده بود و فقط من و دو تا برادرم بودیم، حس کردم مسئولیتم بالاست و این عید نباید بذارم به برادرام بد بگذره. خب خیلی سعی کردم جای خالی مامان و بابا رو حس نکنن. ولی اون موقع چون حس میکردم کارام ارزش داره حالم خیلی خوب شده بود. حتی ارتباطم با خدا دوباره خوب شده بود.

    بابا زودتر از مامان برگشت. باز بابا هم که اومد همه چی خوب بود. بعد رفتیم فرودگاه مامان رو بیاریم. تو راه برگشت مامان صندلی پشت ماشین دراز کشید که بخوابه. سرشو هم گذاشت رو پای من. من یه حس رحم و عطوفت خاصی بهش داشتم. و دلم میخواست اون حالت خوب رو نسبت بهش حفظ کنم. ولی به دو سه ساعت نکشید. باز انگار دشمن خونیمو دارم میبینم.بعدش هم حالتهای مثبتم نسبت به بقیه و خودم هم دوباره از بین رفت و اصلا بدتر از اول شدم. اصلا نمیدونم چرا نمیتونم نسبت به مامان درونا خوب باشم. قبلا خیلی خیلی دوستش داشتم. الان هم بی احترامی بهش نمیکنم. یععنی بی تفاوتی دارم اما بی احترامی نه. یا شاید هم خیلی کم. ولی درونا یه حس دشمنی باهاش دارم. نمیدونم چطوری درستش کنم.

    همین الان هم تا مامان خونه است از اتاق بیرون نمیام. ولی وقتی نیست میرم غذا درست میکنم و کارای خونه رو میکنم. ولی بازم حواسم هست قبل از اینکه برسه خونه من دوباره تو اتاق باشم.

    گاهی شبانه روز یک ساعت هم مامانمو نمیبینم.

    خودش هم میگه تو از من متنفری و با این کارات میخوای از من انتقام بگیری و چشم دیدن منو نداری و منتظری من بمیرم و راحت بشی و .....

    این هم از همون سندرومه باز؟

    راستی عذر میخوام. ببخشید. ممکنه خواهش کنم لطف کنید اگر اگر اگر اگر وقت داشتید تاپیکهای پارسالم رو هم یه نگاه بندازید؟؟؟؟

  6. #24
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    خانم؛
    بله منشائش همین سندرم هست... این سندرم خیلی شبیه به افسردگیه! اما افسردگی نیست.... اختلال روانی نیست! این یک اختلال روحیه.. مثل وضعیتی که برای یک نوجوان تو دوره بلوغ رخ می ده! می تونیم بگیم که یه دختر خانمی که داره بالغ می شه اختلال روانی داره... نه طبیعتا! سندرم سی سالگی، صد در صد قابل کنترل و بهبوده! ولی اگر درمان و کنترل نشه، بستر مناسبی برای خیلی مشکلات هست که دیگه اون مشکلات برای خودشون یه عالمه مشکل هستند!
    این سندرم که عملا مجموعه از اختلالات رو شامل می شه یک مرحله گذار در زندگی اغلب خانمهاست... اما چون به موقع تشخیص داده نمی شه و گاهی اصلا تشخیص داده نمی شه، با یک گروه اختلالات شخصیت مواجه می شویم که شاید بسیاری از کارشناسان رو گیج می کنه! شاید خیلی از روانشناسانی که شما بهشون مراجعه کرده اید هیچ جواب اساسی به شما نتوانسته اند بدهند... چون این سندرم تا حدی برای بعضی ناشناخته است اما حقیقت اینه که شما به این سندرم دچار شده اید.
    همانطوریکه علائم رو بهتون گفتم... این سندرم علائم مختلفی داره که شاید به هم ارتباطی نداشته باشند ولی واقعیت اینه که به هم مربوطند و وجه اشتراکشون ورود شما به دوره جدیدی از زندگی است! تا آخر عمر همراهتون نیست و نهایتا تا سن 33 سالگی من دیدم.... و در سنین بالاتر اتفاق نمی افته. هر چند در مردان هم بعضی در این سن و بعضی که خصلت مردانه بیشتری دارند، در سن 40 سالگی اتفاق می افته
    جای ترس و اضطراب نیست. فقط تصمیم بگیرید که شروع کنید به درمان و کنترل اون! کاملا قابل کنترله... کاملا حال بهتری رو در مدت کوتاهی تجربه می کنید و حالتون خیلی بهتر می شه... ولی اگر کنترلش نکنید به نظرم می تونه مثل یک گیاه رونده، همانطور که احساسش کردید همه زندگیتون رو بگیره!

    ریزش موهای شما رو نمی شه قطعا گفت عصبیه! اما به دلیل کلر قطعا نیست! کمی ناشی از اضطراب و نگرانی هایی است که ناشی از همین سندرم هست. و البته من توصیه می کنم طی هفته آینده برای چک آپ نزد متخصص زنان برید و وضعیت هورمونی خودتون رو کنترل کنید. سونوگرافی حتما بدید. منتظر نتایج اون هستم

    از اینکه به من اعتماد دارید سپاسگزارم و منتظرم تصمیم بگیرید
    سوالی بود بپرسید

    پ.ن: اصلا خودتون هم به تاپیکهای گذشته تون سر نزنید! به هیچ وجه به عقب بر نگردید.

  7. 7 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 15 شهریور 92), n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92), she (شنبه 16 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (جمعه 29 شهریور 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 07 بهمن 92), باران بهاری11 (جمعه 15 شهریور 92), دختر مهربون (دوشنبه 25 شهریور 92)

  8. #25
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    آقایsci
    ممنونم واقعا. شما خیلی دارید لطف میکنید. نمیدونم چطوری تشکر کنم.

    از اونجا که بعد از سه سال طی کردن روشهای درمانی افسردگی و وسواس، به نتیجه چندان چشمگیری نتونستم برسم، تشخیص متفاوت شما کمی انگیزه بهم داده.

    من آماده ام.

    (امیدوارم باز هم بی ارادگیم همه چیزو خراب نکنه.)

    - - - Updated - - -

    راستی میخواستم بپرسم این سندروم از چه سنی بروز میکنه؟ من فکر کنم از 22-23 سالگی این حالتها رو داشتم.

  9. #26
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    یهو باز هول کرده ام. میترسم نتونم. باز یه چیزی بهم میگه نمیشه تو نمیتونی.

    آقای sci ، ببخشید یه سوال دیگه هم داشتم. در شرایط فعلی من اصلا فکر کردن به ازدواج و موردهایی که ممکنه پیش بیاد درسته؟ خودم فکرمیکنم اصلا حوصله ی ازدواجو ندارم و میلی هم بهش ندارم از هر نظر. حتی حس میکنم وقتی هم یه موردی پیش میاد و میخوام بهش فکر کنم بازم برام جنبه سرگرمی داره نه جدیت.

  10. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92)

  11. #27
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    خانم؛
    سپاسگزارم که تصمیم گرفتید شروع کنید!
    مطمئن باشید که خیلی زود روحیه شما آرامتر خواهد بود
    اول کمی اطلاعات به شما می دم/ بعد کمی تمرین/ و بعد چند کار اجرایی!
    اولین موضوع این است که شما بدونید تو چه وضعیتی هستید، ببینید شما و بسیاری مانند شما، از این تونل عبور می کنند...در افراد مختلف شدت و ضعف داره اما فراگیره!
    مثلا در ناصر خسرو قبادیانی در سن 40 سالگی رخ داد... ینکه تا 40 سالگی در دربار خدمت می کرده است اما در 40 سالگی ناگهان خوابی می بیند و دگرگون می شود. تمام شهرت ناصرخسرو به خاطر سفرنامه ای است که پس از 40 سالگی نوشته است. تا حالا پرسیده اید چرا در 40 سالگی این قضیه برای ناصر خسرو اتفاق افتاده است؟ چرا او در سال های دیگری از عمرش به این تجدید نظر اساسی دست نزده است؟ این اتفاق در همه اطرافیان ما می افتد و شدت و ضعف در علائم رو شاهد هستیم! در همین تالار همدردی اگر دقیق بشوید می بینید که خیلی ها اومدن تو همین تاپیک شما، و گفتن حالات شما، دقیقا حالات اونهاست! پس این موضوع فراگیره!
    در این بحران، نوع نگاه شما به زندگی تغییر می کند. می تونه این تغییرات منفی و یا این تغییرات مثبت باشه... من معتقدم که باید کاری کنید که این تغییرات در جهت جرات مندی بیشتر شما، عدم انفعال شما باشه
    در واقع باید به شکلی جدید به این وضعیت نگاه کنید و متوجه عبور از این تونل باشید!
    شروع سندرم، با یک اتفاق استرس زا شروع می شود، با یک فشار روانی شدید، جدایی، از دست دادن، مردودی و مرگ عزیزان می تونه شروع سندرم رو دیر و زود کنه و تشدید کنه! یک فشار و استرس موجب می شود شما ناگهان برگردید و به کل زندگی خودتون یکباره نگاه کنید و فکر کنید که چقدر اشتباه کرده اید! چقدر بازیچه بوده اید و بابت تمام این اتفاقات شاید خودتون رو سرزنش کنید! شایدم نکنید و تصمیم های جدی، بگیرید! تصمیم هایی که شاید هیچ کدوم رو انجام ندهید!!!! چون شاید یه چیزی بهتون بگه : تو نمی تونی! همین موجب سستی، کرختی، ناراحتی و حالاتی شبیه به افسردگی می شه! شما حتی نمی دونید که سنگ دل هستید یا دل رحم! اما هیچ کدوم حالتهای احساسی شما را راضی نمی کنه!
    این بحران در افرادی شدیدتر هم هست... مثلا اگر مادر در مورد دختر ها و یا پدر در مورد پسر ها، منزوی و کناره گیر باشه، اگر والدین با هم در تربیت نقشی هماهنگ نداشته باشند، اگر پدر یا مادر، همیشه مضطرب باشند! اگر فرد با خشونت و یا عدم جرات مندی والدین بزرگ شده باشد، این بحران را شدیدتر تجربه می کند
    فردی که در این بحران گرفتار شده و مبتلا به سندرم است، یک سوال اساسی گاهی از خود می کند: آیا این همه چیزی بود که می خواستم؟ گاهی این سوال حتی نمی گذارد او شبها بخوابد... خوابهای آشفته می بیند و اطرافیانش چون از بحرانی که او در آن گرفتار است خبر ندارند.... و حتی خودش هم خبر ندارد! یا پیش روانشناسهای مختلف او را می برند و یا با او ناسازگار می شوند.... می دونید مثل کسی که دچار اختلالات قبل از پریود می شود! کمی بد خلق می شود... پوستش کمی خشک می شود! حالا فکر کنید بخواد بره پیش روانشناس.. متخصص پوست! خب جوابی نخواهد گرفت! چون بعد از چند روز همه چیز خوب خواهد شد! و گاهی تشخیص اشتباه می تواند او را ناراحت تر و بیمار کند! در صورتیکه او اصلا بیمار نیست
    این سندرم هم به همین صورت است... زمان آغاز سندرم بعضی مواقع یک دفعه و بیشتر مواقع تدریجی است. حس اضطراب شدیدی به فرد تحمیل می کند بطوریکه بسیاری از کسانی در این سندرم گرفتار می شوند بیشترین مراجعه به پزشک را در همین سالها دارند! و متاسفانه گاهی تشخیص های اشتباهی می گیرند! حس اضطراب موجب بی نظمی ضربان قلب، درد در ناحیه رحم و رانها، سر درد، درد قفسه سینه و ... می شود که گاهی این دردهای بدون منشا، از سوی اطرافیان سرزنش می شوند که به خودت تلقین می کنی و هیچ طوریت نیست! گاهی بیمار با درد زیاد به پزشک مراجعه می کند و هنگام معاینه هیچ دردی ندارد!!!
    حالا اگر فردی که در بحران سی سالگی قرار گرفته، فردی منفعل یا پرخاشگر باشد و مهارتهای لازم زندگی را کسب نکرده باشد، این بحران با اضطراب شدیدی در وی بروز خواهد کرد و او ضمن این اضطراب، به دنبال مقصرهای مختلفی می گردد... و اگر فرد بخواهد مبارزه کند، تغییر شغل، تغییر نگرشهای اساسی، تغییر رشته ، و در مورد متاهلها، مشکلات زناشویی و حتی طلاق گزینه هایی است که در ذهن فردی 30 ساله به وجود خواهند آمد.
    پس بهترین حالت برای کنترل این بحران و حتی توقف آن، کسب مهارت رفتار جرات مندانه، کنترل عواطف، کنترل احساسات منفی و آرامش گفتگوی درونی است.
    بحث در این باب بسیار مفصل است اما می خوام زود تر به خود شما برسیم/ با این حال سوالی داشتی بپرس!
    در مورد سوال دومی که پرسیدی در مورد ازدواج، به نظرم در حال حاضر مناسب نیست که به این موضوع فکر کنید، اما طی 6 ماه آینده می تونید بسیار قوی به این موضوع فکر کنید و تصمیم جدی بگیرید!
    چند توصیه:
    - تمامی مطالبی که از اینجا می خوانید و فکر می کنید به کار می آید، فقط و فقط می توانید یادداشت کنید و نباید پرینت/ کپی/ نگهداری بصورت فایل روی کامپیوتر/ و ... کنید! پس فقط یادداشت می کنید
    - روی یک کاغذ در یک ستون تمامی عواطف و احساسات منفی خودتون رو بنویسید/ در مقابل هر احساس منفی بنویسید که چه معایبی این حس برای شما دارد و چگونه شما را اذیت می کند
    - دکوراسیون اتاقتون رو به هر شکلی و صورتی که شده، تغییر دهید!
    - نوع پوشش خودتون رو طی دو هفته آینده به هر شکلی که هست متفاوت کنید
    - یک کلاس گروهی در نظر داشته باشید و به من بگویید که بتوانید ثبت نام کنید....
    - پیاده روی سریع: هر روز 15 دقیقه در ساعات عصر، باستثنای هفته چهارم پریود، پیاده روی سریع کنید. طول قدمهای شما باید به اندازه عرض کمر شما باشد. نه بیشتر و نه کمتر و ضربان قلب شما متناسب با ضرباهنگ پای چپ شما!
    - تمرین تنفس را بطور یقین یاد بگیرید و بصورت relaxation آنرا را انجام دهید. برای این منظور یک مکان از خانه را در نظر بگیرید و آنجا را برای این تمرین آراسته کنید. نور اتاق را کم کنید. موسیقی ملایمی را بدون کلام پخش کنید. آرام بنشینید روی زمین و به دیوار تکیه دهید. پاها را کاملا رها کنید و دستان را هم.... بگذارید تمام عضلات شما در آرامش کامل و به آرام ترین وضعیت خود باشند. چشمانتان را ببندید... سه نفس عمیق بکشید!
    حالا یک نور رنگی را تجسم کنید. رنگی که به شما آرامش می دهد.. آنرا در فضا تجسم کنید و سعی کنید تمام ابعاد آنرا در یابید. وقتی نور در مقابل چشمان بسته شما بطور کامل تجسم شد... با نفسی عمیق آنرا وارد بدن خود کنید... نفستان را نگه دارید و مسیر نور را در وجودتان دنبال کنید... نور خوشرنگ جایگزین نوری تیره در بدن شما می شود، آن نور تیره را با بازدمی سریع خارج کنید.... کمی صبر کنید.. دوباره نور خوشرنگ را تجسم کنید و این فعالیت را سه تا پنج بار انجام دهید. در پایان چشمانتان را سریع باز نکنید.... حدود یک دقیقه بعد از آخرین تنفس صبر کنید و بعد آرام چشمانتان را باز کنید. موسیقی را قطع کنید و صد در صد اتاق را ترک کنید
    این فعالیت رو در هفته اول و دوم هر شب انجام بدید
    - ساعت بیدار شدن شما، ساعت 7 صبح می باشد/ فعالیت صبح شما، دوش سریع که اگر لازم نبود موهاتون رو شامپو نمی کنید و بدنتون رو می شویید ( حدود 7 دقیقه نهایتا و دقیقا بعد از برخواستن از خواب) / میل کردن صبحانه به مدت 10 دقیقه الزامی است! ساعت استراحت شما، بین ساعت 12 تا 1 بامداد است. برای زمان خواب، یک کتاب رمان برگرفته از تاریخ انتخاب کنید و بخونید
    - یک دفترچه تقویم بردارید که کوچک و جیبی باشد. بعد از میل کردن صبحانه، سه خط در آن می نویسید:
    خط اول: بزرگترین کاری که روز قبل انجام داده اید
    خط دوم:امروز می خواهید انجام دهید
    خط سوم: فراموش نمی کنم که من ............( یک قابلیت مثبت خودتون رو بنویسید)
    این دفتر یک قانون مهم دارد و این که هرگز به سمت روزهای قبل، ورق نمی خورد!
    - فعلا هر زمان، هر موقعیتی که افکار منفی به شما هجوم آوردند، چشمانتان را ببندید و سه بار نفس عمیق بکشید! دو شماره دم، 4 شماره نگه دارید نفستون رو و یک شماره بازدم!
    - به پزشک متخصص زنان مراجعه کنید و برای انجام آزمایشات عجله کنید. نتایج گفتگوی پزشکی و انجام آزمایشات شما را می خواهم بدانم. چون فکر می کنم کمی از نظر هورمون شاید اختلال در بدن شما ایجاد شده که ناشی از اضطراب شماست.
    - فعلا برای موهای خودتون از سرمهای مو و تقویت کننده های مو استفاده کنید که اسیدیته نرمالی داشته باشند و موقع شامپو کردن به هیچ وجه کف سرتون رو چنگ نزنید. قبل از شامپو کردن آبکشی موها تون رو مد نظر قرار دهید
    - فعلا هیچ تصمیم مهمی نگیرید اما طی این هفته دو بار باید با شخصی از دوستانتان در یک مکان عمومی مثل رستوران، قرار ملاقات بگذارید و نهار میل کنید! نتیجه این قرار ملاقات رو همان روز بنویسید

    مراقب خودتون باشیدخانم؛

  12. 10 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 15 شهریور 92), Aram_577 (یکشنبه 17 شهریور 92), n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92), Opal (پنجشنبه 04 مهر 92), Pooh (جمعه 15 شهریور 92), she (شنبه 16 شهریور 92), فرشته مهربان (جمعه 15 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (جمعه 29 شهریور 92), کاغذ بی خط (دوشنبه 07 بهمن 92), باران بهاری11 (جمعه 15 شهریور 92)

  13. #28
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.

    فرشته مهربان ممنون. لطف کردید که تاپیک جداگانه ای رو زحمت کشیدید و ایجاد کردید و پستها رو منتقل کردید.مرسی واقعا.

    ممنونم آقای sci
    چیزهایی که در مورد این سندروم توضیح دادید دقیقا حالتهایی بود که من در این چند سال اخیر تجربه کردم. بخصوص شروع اون که با یه اضطراب شدید بود که تا حالا همه راهمو اشتباه اومده ام.

    در مورد مراجعه به متخصص زنان، یکم بیشتر نمیشه بهم وقت بدید؟ تا بیام با خودم کلنجار برم که از مامان و بابا پول بگیرم فکر کنم خیلی طول بکشه. البته اگه بگم میخوام برم دکتر مخالفت نمیکنن ولی نمیدونم چرا خودم خیلی سختمه ازشون پول بخوام.

    در مورد کلاس گروهی مثلا چه جور کلاسی؟ من الان کلاس زبان میرم.(البته بازم خوب پی گیرش نبوده ام و تکالیفمو انجام نمیدم!)

    در مرود قرار ملاقات با دوستان هم خب آخه دوست اونقدر صمیمی که باهاش برم رستوران ناهار بخورم ندارم! با دوستای دوران خوابگاهم بیشتر صمیمی بودم و از این کارا میکردیم ولی خب شهر های دیگه هستن. با دوستام که همشهری هستیم فقط در حد تلفنی در ارتباطم.

    راستی قبلا در مورد پوستم هم پرسیده بودید که من یادم رفت جواب بدم. پوستم به نظر خودم خشک شده. و یکم تیره. ضمنا جوشهای ریز هم میزنم. البته گاهی هم جوشهای بزرگ. ولی کلا من صورتم اصلا هیچوقت جوش نمیزد حتی در دوران بلوغ اصلا جوش نمیزدم.

    یه چیز دیگه هم هست. من الان خیلی در ارتباط با خانواده ام حرف گوش نکن شده ام. یعنی انگار لجباز شده ام.(برعکس قبل که خیلی خیلی حرف گوش کن بودم) حالا اگه بخوام روی جراتمندی بیشتر کارکنم دیگه خیلی پررو نمیشم؟؟ همین الان هم مامانم اینا بهم میگن تو دیگه نه خجالت سرت میشه نه غیرت داری و..یا میگن تو خیلی خودسر شدی و...

  14. 5 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 15 شهریور 92), n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92), sci (جمعه 15 شهریور 92), فرشته مهربان (جمعه 15 شهریور 92), باران بهاری11 (جمعه 15 شهریور 92)

  15. #29
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array
    خانم
    اولین موضوع مهم: چونه نزنید!!!
    یکی از موارد مهمی که یادم رفت بگم اینه که این برنامه یک برنامه منظمه، دقیق و سر وقت انجامش بدید، لطف کنید دکتر رو فورا خیلي فورا برید و حالات پوست و موی خودتون رو بگید . بايد از نتایج ازمایشات و تشخیص ایشون با خبر باشم تا بتونم کمک بیشتری کنم و راه رو اشتباه نریم، من به یک اختلال هورمونی در شما کمی مشکوکم که خیلی مهمه
    کلاس زبان خوبه، کلاسهای گروهی مثل کلاسهای یوگا، ایروبیک، فن بیان، رقص یا کلاسهایی که ذاتا یک نوع بازی غیر انفرادی در خود دارند نسبت به علاقه مندی خودتون
    دوستتون رو پیدا کنید می تونه یکی از اقوامتون باشه.. یا یکی از کسانی که الان با هم تلفنی حرف می زنید
    جرات مندی رفتارهای شما رو اصلاح می کنه و با مواردی که گفتید خیلی فرق می کنه و ما در نوبتهای بعدی بهش گام به گام می پردازیم
    در مورد پوست و موی شما اینها رو می دونستم، برای اینکه مطمئن بشم پرسیدم. گفتم که شايد چیزهایي رو که از من می شنوید با مشاوره هایی که داشتید کمی متفاوت باشه... امیدوارم موثر باشه و سریع نتایجش رو ببینید
    گزارش کارهاتون رو بدید
    به نظر من دوستانی که در تاپیک قبلی ایشون مشکلی شبیه ایشون رو عنوان کردند، می تونند از این راهکارها استفاده کنند

  16. 6 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 15 شهریور 92), n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92), Pooh (جمعه 15 شهریور 92), فرشته مهربان (جمعه 15 شهریور 92), فرشته اردیبهشت (جمعه 29 شهریور 92), باران بهاری11 (جمعه 15 شهریور 92)

  17. #30
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.باز هم ممنون.

    چشم.

    ببخشید. چندتا سوال دیگه هم به ذهنم رسید.

    گزارش رو هر روز بدم یا در پایان هر هفته؟ شرح کامل؟ یا فقط در حد گزارش انجام دادن یا انجام ندادن تک تک موارد برنامه؟

    یه سوال دیگه هم داشتم. اون قابلیت مثبتی که گفتید بنویسم، هر روز باید متفاوت باشه؟

    خواب بعد از ظهر رو حذف کنم؟

  18. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    n.h_92 (پنجشنبه 21 شهریور 92), sci (جمعه 15 شهریور 92)


 
صفحه 3 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نحوه دسترسی به انجمن های همدردی(مشاوره تخصصی عمومی و مشاوره تخصصی خصوصی )
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 99, 19:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.