بیشتر حرف دلمه تا پاسخ شما.اما بی ارتباطم نیست...نمیدونم چی میخوام بنویسم.اگه شاخه به شاخه شد ببخشید چون خیلی حرفا تو ذهنمه برا نوشتن الان و انقدر حجمش زیاده نمیدونم از کجاش باید بنویسم.و اینکه الان واقعا توان روحی نوشتن ندارم...
والا نمیدونم.خدا....شاید باشه...شایدم نه.من بهش اعتقاد دارم.قلبا اعتقاد دارم هست.چون اگه نباشه سنگ رو سنگ بند نمیشه.هرچند تو زندگیم به وجود و عدم وجودش خیلی شک میکنم و دایم تو فکرم برا خودم استدلال میارم که به این دلیل هست و به این دلیلم ممکنه نباشه.اما خب...ته دلم میدونم هست...بهش اعتقاد دارم.نمیدونم دلیلش چیه اما خب هست...
نمیدونم شما به دعا یا توبه یا گناه یا عقوبت یا شفاعت یا هر چی که میدونی و میدونم چقدر اعتقاد داری...نه اینکه من اعتقاد نداشته باشم.همین الانی که این جا برات دارم مینویسم پیش از این مثل هر شب و هر شب که میرم سایت رضوی داشتم پخش زنده حرم امام رضا رو میدیدم و از این فاصله باهاش درد و دل میکردم....هر شب براش یه دلنوشته مینویسم...شاید بخونه...من هر شب که دلم نا اروم میشه قرانم رو برمیدارم و میگذارم رو قلبم.خیلی ارومم میکنه.اما میدونم اینا تلقینات خودمه...
میدونم اینا همش دل خوش کنکه.من اون جا مینویسم و صرفا به حرمش نگاه میکنم چون برام ارامش بخشه.وگرنه هیچ دعایی پذیرفته نمیشه و هیچ شفاعت و ضمانتی وجود نداره.من تقریبا مطمئنم دعاهای ما از گوشمون بالاتر نمیره.اینا همه القائاتی هست که ما میکنیم و برای خودمون ساختیم تا یه نوع دید و انرژی مثبت رو برای خودمون ایجاد کنیم.تا ادامه بدیم...اما اخه چی رو ادامه بدیم و به چه هدفی؟تا کجا؟
مسال احیا که رفته بودم خودمم دعا میکردم اما وقتی میدیدم این همه ادم دارن چطوری دعا میکنن خندم گرفته بود که اینا رو نگاه..هه...چقدر ساده لوحن.فکر میکنن کنف یکون میشه فردا براشون.انگار خدا بیکار ایناس بشینه ببینه اینا چی میخوان...اینا همش حرفه...
تو حرفای قبلیمم بهتون گفته بودم من ادم خیلی اخلاق گرایی هستم...هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم حق کسی رو ضایع کنم یا کاری رو نا تمام انجام بدم.یا به حرمت و حریم و شخصیت کسی تجاوز کنم.همیشه برای همه تا جایی که شده و تونستم احترام قایل بودم و تا جایی که تونستم و کاری از دستم بر اومده انجام دادم...اگرم خودارضایی دارم این یه مسئله کاملا شخصیه.مربوطه به خود خود خود خود خودم...نه هیچ کس دیگه.منم از اینکه این کار رو میکنم خسته شدم و ناراحتم.خیلی برای خودم و روحم غصه میخورم که این کار زشت رو مرتکب میشم.خودمم ناراحتم...اما فکر نمیکنم ربطی داشته باشه که خدا بخواد با اون عقوبتم کنه که اگه هم این طور باشه این بی انصافیه...
نمیگم امید نداشته باشید یا دعا نکنید...چون میگم خودمم ناخواسته حداقل برا اروم شدنم هم که باشه این کار رو میکنم اما مطمعنم هیچ اتفاقی نمیافته.دعا و توکل و امید به خدا یا کسان دیگر صرفا یه کلاه هست که من انگار دارم برای ایجاد ارامش و دل خوش کنک سر خودم میگذارم.من کلا از این چیزا بریدم.حتی عقوبت هم دیگه برام مهم نیست.عذاب هم دیگه برام مهم نیست.به درک...بگذار تا اخر عمر تا قیام قیامت مغضوب بشم.به درک...
پریروز داشتم یه سری نقشه های کویر رو بررسی میکردم ببینم بهترین جا برا اینکه ادم بره بزنه به بیابون جوری که دیگه هیچ راه نجاتی نباشه کجاست...دوست ندارم خوراک کفتار و گرگ و اینا بشم...کویرای ایرانو خیلی گشتم.این یکی رو انقدر میره ادم جلو که یا فرو میره تو باتلاق شن یا از تشنگی هلاک میشه....ماردم همون موقع کنارم نشسته بود داشت نگاه میکرد.خندم گرفته بود دنیا چقدر مسخره و نسبی هست.اون داشت چی فکر میکرد...من داشتم چی فکر میکردم...یه جایی یه روایت خوندم که هرکسی خودش رو به هر نحوی که میکشه تا ابد به همون صورت عذاب داده میشه...خب به درک...به جهنم...انقدر خدا عذابم بده تا جیگرش حال بیاد.بده اون دنیا روزی ده هزار بار از شصت جا تیکه پارم کنن.که چی؟چی گیرش میاد...به درک...چندتا کار گرفتم که مسوولیتش به گردنمه .اینارو هم انجام بدم اون وقت میرم پی کار و سرنوشت خودم...
تمام اون دوست هاییم که امکان ازدواجشون شاید یک دهم من هم نبود.اصلا هیچ پارامتری رو نداشتن.نه شغل.نه تحصیل درست و حسابی.شرایط خدمتشون نا معلوم.عاشق شدند و با عشقشون ازدواج کردند و نوبت به نوبت هم هر از گاهی چون قضیه من رو میدونستند جلوی روم یا پشت سرم بهم خندیدند و مسخرم کردند و به ریشم خندیدند.بعد هم یکی یکی عقد کردند و رفتند و حالا بیا و ببین که چه ارامشی دارن.چطور شاد هستند.ارومن.میخندند.ارامش دارن.روحیه دارن.برای عشقشون جون میدن.من احمق هم هر بار که قران میخوندم برای این ادما دعا میکردم که به مراد دلشون برسن.به هیچ جا نرسیدم...فقط اسباب ترحم و دلسوزی و تمسخر بقیه شدم.منم خیلی امتیازها داشتم اما...احساسم...غرورم و عواطفم له شد.به لجن کشیده شد.من که 25 سال خودم رو سالم نگه داشتم مبادا سیب دلم رو کسی گاز بزنه.برای اینکه بدمش تا اخر عمرم به یه نفر...حالم از این دنیا...از این عدالتش..از این روزهایی که هر ثانیش برام عذاب سالها سال رو داره بهم میخوره...
اما ته ته ته دلتون، دل به هیچ کس و هیچ چیزی نبندید ...نه به خدا و نه هیچ کس دیگه.....اگر خواستین اروم بشین و ارامش قلبی و اینا چرا...خوبه.مقطعی ارومتون میکنه...اما در اصل و در عمل نه...هیچ چیزی عوض نمیشه...
- - - Updated - - -
بیشتر حرف دلمه تا پاسخ شما.اما بی ارتباطم نیست...نمیدونم چی میخوام بنویسم.اگه شاخه به شاخه شد ببخشید چون خیلی حرفا تو ذهنمه برا نوشتن الان و انقدر حجمش زیاده نمیدونم از کجاش باید بنویسم.و اینکه الان واقعا توان روحی نوشتن ندارم...
والا نمیدونم.خدا....شاید باشه...شایدم نه.من بهش اعتقاد دارم.قلبا اعتقاد دارم هست.چون اگه نباشه سنگ رو سنگ بند نمیشه.هرچند تو زندگیم به وجود و عدم وجودش خیلی شک میکنم و دایم تو فکرم برا خودم استدلال میارم که به این دلیل هست و به این دلیلم ممکنه نباشه.اما خب...ته دلم میدونم هست...بهش اعتقاد دارم.نمیدونم دلیلش چیه اما خب هست...
نمیدونم شما به دعا یا توبه یا گناه یا عقوبت یا شفاعت یا هر چی که میدونی و میدونم چقدر اعتقاد داری...نه اینکه من اعتقاد نداشته باشم.همین الانی که این جا برات دارم مینویسم پیش از این مثل هر شب و هر شب که میرم سایت رضوی داشتم پخش زنده حرم امام رضا رو میدیدم و از این فاصله باهاش درد و دل میکردم....هر شب براش یه دلنوشته مینویسم...شاید بخونه...من هر شب که دلم نا اروم میشه قرانم رو برمیدارم و میگذارم رو قلبم.خیلی ارومم میکنه.اما میدونم اینا تلقینات خودمه...
میدونم اینا همش دل خوش کنکه.من اون جا مینویسم و صرفا به حرمش نگاه میکنم چون برام ارامش بخشه.وگرنه هیچ دعایی پذیرفته نمیشه و هیچ شفاعت و ضمانتی وجود نداره.من تقریبا مطمئنم دعاهای ما از گوشمون بالاتر نمیره.اینا همه القائاتی هست که ما میکنیم و برای خودمون ساختیم تا یه نوع دید و انرژی مثبت رو برای خودمون ایجاد کنیم.تا ادامه بدیم...اما اخه چی رو ادامه بدیم و به چه هدفی؟تا کجا؟
مسال احیا که رفته بودم خودمم دعا میکردم اما وقتی میدیدم این همه ادم دارن چطوری دعا میکنن خندم گرفته بود که اینا رو نگاه..هه...چقدر ساده لوحن.فکر میکنن کنف یکون میشه فردا براشون.انگار خدا بیکار ایناس بشینه ببینه اینا چی میخوان...اینا همش حرفه...
تو حرفای قبلیمم بهتون گفته بودم من ادم خیلی اخلاق گرایی هستم...هیچ وقت به خودم اجازه نمیدم حق کسی رو ضایع کنم یا کاری رو نا تمام انجام بدم.یا به حرمت و حریم و شخصیت کسی تجاوز کنم.همیشه برای همه تا جایی که شده و تونستم احترام قایل بودم و تا جایی که تونستم و کاری از دستم بر اومده انجام دادم...اگرم خودارضایی دارم این یه مسئله کاملا شخصیه.مربوطه به خود خود خود خود خودم...نه هیچ کس دیگه.منم از اینکه این کار رو میکنم خسته شدم و ناراحتم.خیلی برای خودم و روحم غصه میخورم که این کار زشت رو مرتکب میشم.خودمم ناراحتم...اما فکر نمیکنم ربطی داشته باشه که خدا بخواد با اون عقوبتم کنه که اگه هم این طور باشه این بی انصافیه...
نمیگم امید نداشته باشید یا دعا نکنید...چون میگم خودمم ناخواسته حداقل برا اروم شدنم هم که باشه این کار رو میکنم اما مطمعنم هیچ اتفاقی نمیافته.دعا و توکل و امید به خدا یا کسان دیگر صرفا یه کلاه هست که من انگار دارم برای ایجاد ارامش و دل خوش کنک سر خودم میگذارم.من کلا از این چیزا بریدم.حتی عقوبت هم دیگه برام مهم نیست.عذاب هم دیگه برام مهم نیست.به درک...بگذار تا اخر عمر تا قیام قیامت مغضوب بشم.به درک...
پریروز داشتم یه سری نقشه های کویر رو بررسی میکردم ببینم بهترین جا برا اینکه ادم بره بزنه به بیابون جوری که دیگه هیچ راه نجاتی نباشه کجاست...دوست ندارم خوراک کفتار و گرگ و اینا بشم...کویرای ایرانو خیلی گشتم.این یکی رو انقدر میره ادم جلو که یا فرو میره تو باتلاق شن یا از تشنگی هلاک میشه....ماردم همون موقع کنارم نشسته بود داشت نگاه میکرد.خندم گرفته بود دنیا چقدر مسخره و نسبی هست.اون داشت چی فکر میکرد...من داشتم چی فکر میکردم...یه جایی یه روایت خوندم که هرکسی خودش رو به هر نحوی که میکشه تا ابد به همون صورت عذاب داده میشه...خب به درک...به جهنم...انقدر خدا عذابم بده تا جیگرش حال بیاد.بده اون دنیا روزی ده هزار بار از شصت جا تیکه پارم کنن.که چی؟چی گیرش میاد...به درک...چندتا کار گرفتم که مسوولیتش به گردنمه .اینارو هم انجام بدم اون وقت میرم پی کار و سرنوشت خودم...
تمام اون دوست هاییم که امکان ازدواجشون شاید یک دهم من هم نبود.اصلا هیچ پارامتری رو نداشتن.نه شغل.نه تحصیل درست و حسابی.شرایط خدمتشون نا معلوم.عاشق شدند و با عشقشون ازدواج کردند و نوبت به نوبت هم هر از گاهی چون قضیه من رو میدونستند جلوی روم یا پشت سرم بهم خندیدند و مسخرم کردند و به ریشم خندیدند.بعد هم یکی یکی عقد کردند و رفتند و حالا بیا و ببین که چه ارامشی دارن.چطور شاد هستند.ارومن.میخندند.ارامش دارن.روحیه دارن.برای عشقشون جون میدن.من احمق هم هر بار که قران میخوندم برای این ادما دعا میکردم که به مراد دلشون برسن.به هیچ جا نرسیدم...فقط اسباب ترحم و دلسوزی و تمسخر بقیه شدم.منم خیلی امتیازها داشتم اما...احساسم...غرورم و عواطفم له شد.به لجن کشیده شد.من که 25 سال خودم رو سالم نگه داشتم مبادا سیب دلم رو کسی گاز بزنه.برای اینکه بدمش تا اخر عمرم به یه نفر...حالم از این دنیا...از این عدالتش..از این روزهایی که هر ثانیش برام عذاب سالها سال رو داره بهم میخوره...
اما ته ته ته دلتون، دل به هیچ کس و هیچ چیزی نبندید ...نه به خدا و نه هیچ کس دیگه.....اگر خواستین اروم بشین و ارامش قلبی و اینا چرا...خوبه.مقطعی ارومتون میکنه...اما در اصل و در عمل نه...هیچ چیزی عوض نمیشه...
- - - Updated - - -
نوشته اصلی توسط
یکی مثل شما
پو عزیز اگه بهت بگم این حسی که تو الان داری را من خیلی خیلی خیلی بیشتر وبدتر از تو رااز 4 سال پیش دارم و باخودم یدک میکشم باورت میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم مث تو خدا را به مهربونی قبل نمیبینم و الان بیشتر ازش میترسم تا حس یه اشنا را داشته باشم اما وقتی باخودم فکر میکنم می بینم با وجود خانواده ودوستای خوب هیچ کسو پیدا نمیکنم که حرفامو بزنم و منتظر ج باشم.انقد از آدما بی وفایی دیدم وانقد حس تنهایی را باخودم یدک کشیدم که حرفامم حتی گاهی برای خودم نمی زنم.من با تمام وجود درکت می کنم اما مهم اینه بازم فقط اون بی منت گوش میده وهرچی بهش بگی فردا بروت نمیاره و منت نمیذاره سرت
سلام
وقت بخیر
عذر میخوام که این طور دارم مینویسم....معذرت میخوام.نمیخوام با حرفام خدایی نکرده ناراحت بشین...
شما خودتونم دارید میگین دیگه اون حس رو ندارید...خودتونم میگید تنهایید.کسی نیست حرفاتون رو بشنوه...اونقدر که دیگه گاهی برای خودتونم حرف نمیزنید.میدونید چرا؟چون براتون عادت شده.چون سفت شدین.فکر میکنید این سفت شدن و لمس و لخت شدن خیلی خوبه؟فکر میکنید این یه نقطه قوته؟
کی بازم به حرفاتون گوش میکنه؟اونم بی منت.باور کن خدا در بهترین حالتش ماهارو خلق کرده و رفته پی کارش...ماها هم داریم برا خودمون میچرخیم...
بگذارید رو خودم مثال بزنم...فکر میکنید یادم میره روزهایی که چقدر فقط با دلم و فقط با حسم برای دوستام دعا میکردم؟یکیشون رو اصلا نمیشناسم کیه.اصلا ندیدمش.لای صفحه قران نوشته بود اسباب ازدواج من و فلانی رو فراهم کن که زود بریم زیر سقف مشترکمون.من تا همین حالا هم هر موقع دعا کنم یاد اون بنده خدا هستم.به خدا منتی ندارم.هیچ کدومشون هم نمیدونن که بگم الان دارم منت میگذارم...مگه من بنده خدا نبودم.من که نمیگم به خاطر دعای من کارشون درست شده که.اصلا شاید هیچ تاثیری هم نداشته.اما کارم انقدر ارزشش رو نداشته که خدا اجازه نده لا اقل اونایی که براشون دعا میکردم که به چیزی که مطلوبشون هست برسن بهم نخندند یا بهم طعنه نزنند؟یا برام اظهار نظر نکنند که فلان و بهمان؟
من خیلی وقت نیست عضو شدم.اما چندین شبه میشینم تایپیک هارو میخونم.یه نگاه به دور و برمون بیاندازیم...به همه دوستای عزیزم که داریم این جا.میان حرف دلشون رو مینویسند....هممون دارای یه تیپ مشکلات بعضا مشابه هستیم...یکی شدیدتر...یکی خفیف تر...اما خیلی هاش یکی هستند.خودمون داریم میبینیم داریم عذاب میکشیم.میدونیم سخته...میدونیم چقدر زجر اوره هر ثانیش... میدونیم داریم اروم اروم انگار مثل یه تیکه فلز تو اسید خورده میشه.دچار فرسایش میشیم.اما میایم تو تایپیک های همدیگه برای هم مینویسیم و به هم امید میدیم....الکی...برای خوش شدن دل دوستامون.
امید...صبر...توکل...دعا...خدا...
من هرچقدرم مغرور یا خودخواه یا هر چیز دیگه...دل من.احساس من.حرمت اینکه خودمو نگه داشتم.حرمت غرور جوونیم.اشکم.گریه ام...هیچ حرمتی نداشت؟اشک من هیچ حرمتی تو این دنیا نداشت؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)