یعنی تا قبل از عقد هیچ شناختی نداشتین ؟
تا قبل از عقد چه مقدار شناخت پیدا کردین و چه مدت و چند جلسه با هم صحبت کردین ؟
ببخشید که وسط تاپیکتون این سوال رو می پرسم .
تشکرشده 3,054 در 793 پست
یعنی تا قبل از عقد هیچ شناختی نداشتین ؟
تا قبل از عقد چه مقدار شناخت پیدا کردین و چه مدت و چند جلسه با هم صحبت کردین ؟
ببخشید که وسط تاپیکتون این سوال رو می پرسم .
تشکرشده 27 در 25 پست
اینجاست که به همه آقایون باید بگم هر کاری کردید کردید چه درست چه اشتباه ولی مرد باشید نزنید زیرش
حداقل اندازه انقد مرد باشید
- - - Updated - - -
خوب بزراین از اول بگم وسط سربازیش اومد خواستگاری ما یک ساعت فقط با هم صحبت کردیم از چند نفر هم پرسیدیم ایشون تایید کردن ایشونو
خانواده من نمیزاشتن بیشتر از این صحبت کنیم نمیدونم چرا واقعا ؟؟؟؟؟؟؟من فقط یک جلسه قبل از عقد با ایشون صحبت کردم خانوادشون میشناختیم ولی دورا دور
بعد از اینکه شوهرم شد گفت بیا من اون موقع دو تابیت شعر برات گفته بودم توی سربازی آخه ما اون موقع فک میکردیم نامزدی ینی این
بعد اون ادامه سربازی و ما در انتظارشون چند تا خواستگار عالی رو هم پروندیم البته تعصب بیجای خانوادم روی بعضی چیزا موجب شد
بعدشم که اومدن دو هفته صیغه محرمیت که باور میکنید بخاطره آزمایش این حرفا اون موقع هم مامانم میگفت جلوش روسریتو برندارو عقد دائم
- - - Updated - - -
خانوادها ازتون خواهش میکنم به جواناتون اگر مذهبی متعصب هستید انقدر گیر ندید بزارید درست همدیگرو بشناسند
بزارید بدون هیچ چیزی چند بار با هم صحبت کنن باور کنید گناه نداره گناه اون موقع داره که بخاطره ندونم کاری شما این دوتا خدای ناکرده بخوان جدا بشن
- - - Updated - - -
بدون هیچ عقدی چند بار با هم صحبت کنن
- - - Updated - - -
خودشون با اندازه کافی رشد عقلی و فکری کردن که توی چهار چوب با هم باشن خودشون انقدر بزرگ شدن که میخوان مستقل بشن پس چرا؟؟؟؟؟؟
omid65 (جمعه 11 مرداد 92), بالهای صداقت (چهارشنبه 30 مرداد 92)
تشکرشده 699 در 298 پست
خب پس جای نگرانی نیست... چون تصمیم قطعیت رو گرفتی.
در مورد اینکه خونواده میخوان شوهرت درخواست طلاق بده ....من درکت میکنم. اینطوری بهتره.
و مطمئن باش ایشون این کارو میکنه.
اما الان مهم خود شمایی...تو این 4 سال آسیب های روحی زیادی دیدی که زمان میبره تا التیام پیدا کنن و خودتو پیدا کنی.
اینکه به فکر پسرت هستی خیلی خوبه...اما به این فکر کن که پسرت تو چه شرایطی بهتر تربیت میشه؟؟؟ اینکه شما و پدرش زیر یک سقف باشین و هرروز شاهد کتک خوردن مادرش باشه و با صحنه هایی بزرگ بشه که یه انسان سالم رو روانی میکنه...
و در آینده معلوم نیس با اون اعصاب داغون از کجاها سر در میاره و چه آینده ای داره؟ یا اینکه پدر و مادرش رو جداگانه ببینه اما نبینه چه شکنجه هایی رو مادرش تحمل میکنه...
ببین عزیزم من خودم کسی ام که هرکی میگه طلاق میگم نه باز هم فکر کن... قاطعانه تصمیم بگیر....عجله نکن.
اما شما یه سال جدا شدی...
در ثانی چیزایی که از شوهرت گفتی واقعا شرایط سختی رو ایجاد کرده ... داغون میشی...
تنهایی بعد از طلاق خیلی آسیبش کمتره از زندگی مشترک این مدلی...
تحصیلاتت چیه؟
نگران شرایط بعد از طلاق نباش. سخته اما گذراست. زندگی با شوهرت هم سخته اما گذرا نیست. یه عمره.
بالهای صداقت (چهارشنبه 30 مرداد 92)
تشکرشده 27 در 25 پست
مرسی عزیز
من فوق دیپلم هستم البته میخوام انشاالله برای یه رشته که دوست دارم شروع کنم درس خوندن
- - - Updated - - -
حال من خوبه بیشتر وقتی کسی همینجوری از رو هوا راجع به زندگیم نظر میده داغون میشم
نمیدونم چی کار کنم که این حساسیت از خودم دور کنم آخه خیلی زجر کشیدم تو اون زندگی نمیتونم ببنم کسی همینجوری راجع به من نظر میده
omid65 (جمعه 11 مرداد 92)
تشکرشده 27 در 25 پست
ببخشید مدیریت سایت میشه اسم تاپیکم این همسرم رو حذف کنید
ببخشید من اعصابم خورد میشه می بینم
میشه بنویسید اختلالات روحی یک آقا
یا دروغگویی و اختلالات روانی
تشکرشده 699 در 298 پست
احساس منفیت قابل درکه.
سعی کن حرف های بقیه رو نشنوی. این خودتی که مسئول حال خوب یا بد خودت هستی...
خب اگه تصمیمت به طلاق جدیه و میدونی در آینده جدا میشی، و اینقدر روحیه بالایی داری که با این مسئله کنار اومدی، از همین الان شروع کن به ساختن...
چرا روزها و ساعتهات به انتظار برای طلاق و فکر و خیال و غصه بگذره؟
تحصیلاتت رو پرسیدم برای اینکه بدونم میتونی یه کار مناسب برای خودت جور کنی که شاغل باشی؟
هم از نظر مالی مستقل میشی هم اینکه ذهنت مشغول میشه و کمتر درگیر فکر و خیال میشی... یا اگه شرایطش رو نداری مطالعه کن که کنکور شرکت کنی..
آفرین. خیلی خوبه که برای زندگیت برنامه و هدف داری.
مطمئن باش هیچ وقت برای شروع دوباره دیر نیست. خوب زندگی کردن خیلی مهمه.
نیلا (چهارشنبه 30 مرداد 92), بالهای صداقت (چهارشنبه 30 مرداد 92)
تشکرشده 27 در 25 پست
ببخشید نمیدونم میتونید درک کنید حس مادر بودنو
پسر من از هفت ماهگی صحبت میکرد ولی بعد از اون اتفاق یه جورایی لکنت گرفت چند ماه بعد از آمدن به خونه پدرم افسرده بود تازه الان حالش داره خوب میشه
اون اوایل خانوادم وقتی بخاطره خنده صداشون میرفت بالا پسرم میرفت یه گوشه می لرزید گریه میکرد
کسی به عنوان شوخی یواش به من میزد پسرم جیغ میزد گریه میکرد یا منو داداشام دنبال بازی میکردیم پسرم تا میدید یه جا وامیساد گریه میکرد ولی الحمدالله الان حالش خیلی بهتره
ویرایش توسط nasriin : جمعه 11 مرداد 92 در ساعت 22:55
تشکرشده 27 در 25 پست
یه مسئله دیگه هم که هست اینکه تعریف از خود نباشه من خودم همیشه سنگ صبور همه بودم تنهایی هر کی که میتونستمو پر میکردم با خندم با دلداری با صحبت ولی الان خودم به شدت احساس میکنم که تنهام خیییییییییییییییییییییییی یییلی تنها خودم با ذکر ائمه اگر بتونم دلمو محکم میکنم ولی بازم کم میارم
نمیدونم چی کار کنم
برام خیلی دعا کنید توی این روزها
تنهای بی سنگ صبور خونه سرد سوت کور
توی شبات ستاره نیست موندی راه چاره نیست
اگر چه هیجکس نیومد سر به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار مرد باش
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونمو دلزده از لیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش
تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست
اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی
صدای سازم همه جا پر شده
هر کی شنیده از خودش بیخوده
اما خودم پر شدم از گلایه
هیچی ازم نمونده جز یه سایه
سایه ای که خالی از عشقو امید
همیشه محتاجه به نور خورشید
تنهای بی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست
اگرچه هیچکس نیومد سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش طاقت بیار و مرد باش...
ویرایش توسط nasriin : شنبه 12 مرداد 92 در ساعت 02:12
تشکرشده 699 در 298 پست
اوووووووو... چه شعر بلند بالایی...
من مادر نیستم عزیزم.
ولی بدون اینکه مادر باشم بهت گفتم بچه ای که شاهد کتک خوردن مادرشه اونم به این شکل !!!!! آینده درستی نداره. و مطمئن باش مشکلاتش بیشتر از مشکلات بچه های طلاقه... تا همین جاش هم کلی اذیت شده طفلک... از این به بعد اوقات خوبی براش رقم بزن.
تو تنها نیستی.
میدونی چرا؟ چون تنهایی ربطی به حضور کسی نداره. تنهایی یه حسه مثل خوشبختی مثل بدبختی که از درون آدم شکل میگیره.
با شوهرت بودی به لحاظ فیزیکی تنها نبودی یکی پیشت بود اما از درون چی؟ احساس تنهایی نمیکردی؟
تو خونواده داری، پسر داری، حتی اگه برات شرایط ازدواج مجدد فراهم نشه هم تنها نیستی. پسرت هست.
پسری که با دیدن روزهای سخت مادرش تا همیشه قدرش رو میدونه.
ای کاش اینجور نمیشد. اما حالا که شده. میخوای بقیه عمرت رو با حسرت و غصه بگذرونی یا اینکه تلاش کنی برای بهتر بودن و بهتر شدن زندگیت؟
برو سر کار، مستقل شو، به خودت و پسرت حسابی خوش بگذرون.
و سعی کن حضانت بچه ات رو بگیری. به هر قیمتی.
تشکرشده 27 در 25 پست
ممنونم عزیزم
برام دعا کنید بتونم حضانت پسرم بگیرم البته یه راه حل دیگه هم هست که بتونم پسرم بگیرم که البته اونم راه حلی است
ولی طبیعی که من تو این شرایط احساس تنهایی کنم و یه جورایی به روحم این حق میدم کم کم باید بهاش کنار بیاد
خوب باید یه جورایی سرگرم بشم برام دعا کنید یه کار خوب بتونم پیدا کنم
- - - Updated - - -
البته به قول شما من مدتهاست که تنهام
ویرایش توسط nasriin : شنبه 12 مرداد 92 در ساعت 14:48
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)