به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 86
  1. #41
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 دی 00 [ 03:31]
    تاریخ عضویت
    1388-2-21
    نوشته ها
    1,176
    امتیاز
    30,655
    سطح
    100
    Points: 30,655, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    6,022

    تشکرشده 6,300 در 1,292 پست

    Rep Power
    139
    Array
    بله آکوا جان حتما باید به اون سوالات جواب بدی .

    ازت می خوام یک بار دیگه داستان زندگی آوا رو بخونی .

    http://www.hamdardi.net/thread29081-4.html#post280904

    خیلی جالبه که گفتی نمیذاری قسمت دوم زندگیش برات اتفاق بیافته . چطوری می خوای این کار رو بکنی .یعنی قسمت اول همچنان باید مثل آوا باشه و فقط قسمت دومش برای شما اتفاق نیافته .

    زندگی شما مثل قسمت اول زندگی آوا است باید بدونی اگر نخواهی زندگیت رو تغییر بدی قسمت دوم اجتناب ناپذیره و حتما اتفاق خواهد افتاد و شما نمی تونی جلوش رو بگیری مگر اینکه قسمت اول هم تغییر بدی و از الان شروع کنی .

    در برابر پست های بالهای صداقت هم فقط مقاومت کردی و اصلا به محتوای حرف هاش فکر نکردی .
    نمی خوای زندگیت رو تغییر بدی؟ می خوای همینجوری پیش بری ؟ فکر می کنی همینجوری زندگیت ادامه پیدا خواهد کرد و همیشه دنیا به کام تو خواهد بود ؟ هیچ ترسی برای از دست دادن زندگیت مثل آوا نداری ؟

  2. 4 کاربر از پست مفید baran.68 تشکرکرده اند .

    del (شنبه 12 مرداد 92), shabe niloofari (پنجشنبه 10 مرداد 92), بالهای صداقت (یکشنبه 13 مرداد 92), طراوت باران (یکشنبه 13 مرداد 92)

  3. #42
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اردیبهشت 03 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,597
    سطح
    73
    Points: 12,597, Level: 73
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 253
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,016

    تشکرشده 2,385 در 431 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام
    آکواجان!من ناراحتی و دلخوریت رو درک میکنم ,بهتر بود قبل از اقدام عملی جناب پژمان تلاش لازم برای متقاعد کردن شما رو انجام میداد و کمی هماهنگ میشدین

    جناب پژمان بعد ازین کار چه دلیلی برای اجاره ی خونه ی جدید بهتون گفتن؟
    یادمه تو تایپیک قبلیتون اواخر تایپیک به این نتیجه رسیدی که دیگه باید تو تصمیم گیری های زندگیتون مستقل از خانواده تون باشید و این مسئله رو به مادرتون هم منتقل کرده بودین.درسته؟
    خب فکر میکنی برای شروع این استقلال باید چی کار کنید؟از کجا شروع کنید؟

    قبول داری تا زمانیکه منزل پدری شما یا پدرجناب پژمان هستید این استقلال به قوتی که شما(جناب پژمان و خود شما)مد نظرتونه محقق نمیشه؟قبول داری با هر بحث و مسئله ای بین شما باز هم احتمال دخالت والدین و خواهر و برادرها هست؟
    اولین نقطه برای شروع استقلالتون ,استقلال تو محل زندگیتونه!اینجوری اولین قدم ها رو برای هدف نهاییتون برداشتین
    فکر میکنم بخشی از مشکل به مقایسه ی زندگی خودتون و جاری هاتون برمیگرده.برادرهای همسرتون همه شون تو منزل پدر جناب پژمان زندگی میکنن؟
    همه ی برادرها وابستگی مالی و شغلی به پدرشون دارن؟
    دخالت اطرافیان تو زندگی برادرشوهرهاتون چه قدره؟

    حالا اگر تصمیم گیری جهت ااقدام عملی برای مستقل شدن و کم شدن تاثیر حرف دیگران ورسیدن به هدف هردوتون, دست تو بود چی کار میکردی و از کجا شروع میکردی؟(اقدام عملی منظورم فقط صحبت با اطرافیان نیست یه کاری مثله استقلال شغلی یا استقلال محل زندگی و....)
    تواین اقدامی که برای استقلالتون میکردی چه قدر جناب پژمان رو دخیل میکردی و چه قدر حرفا , و نظراتش برات موثر بوده؟

    آکوای عزیزم!درک میکنم که یه بخشی از مقاومتت در برابر پست ها به خاطر اینه که همسرتون هم شاهد این تایپیک هستند و یه کم از قضاوت ها نگرانی.وگرنه با این صداقت و صافی که شما دارین احتمالا سریعتر به نتیجه میرسیدین
    بهتر بود اصلا نام کاربری هم رو نمیدونستید ولی برای اینکه تو راحتتر باشی ,از همسرت بخواه که دیگه به این تایپیک سر نزنن یا اگر اومدن دیدن حرفی ازش تو خونه زده نشه و تو روابط بینتون هرکس برای تغییر خودش تلاش کنه و به اون یکی نکته گوش زد نکنه و چیزی هم از همدردی و محیط تالاربه هم نگید
    منتظر جواب سوالات هم هستم آکوا جان
    موفق باشید
    ویرایش توسط taraneh89 : پنجشنبه 10 مرداد 92 در ساعت 01:12

  4. 3 کاربر از پست مفید taraneh89 تشکرکرده اند .

    del (شنبه 12 مرداد 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 10 مرداد 92), یکی مثل شما (پنجشنبه 10 مرداد 92)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    34
    Array
    من از حضور همه به خصوص کارشناسان و پژمان عزیز عذر می خوام که بدون هیچ تخصصی اینجا اظهار نظر می کنم .فقط یه پیغام کوچیک داشتم:
    خانم عزیز شما دقیقا یک آدم خوب و بسیار منطقی و دوست داشتنی رو مثل برادر محترممون پژمان پیدا کردید و مثل کودکی 5 ساله با او بازی می کنید اما بدانید این بازی اونقدر خطرناکو بی خردانه است که به زودی زودعروسک مهربان شما داغون و پاره و له خواهد شد و دیگر دستتان هم برای لحظه ای لمس کردن هم بهش نمی رسد چون دیگر وجود ندارد.بترس از روزی که برای خودسازی و ترمیم به سمت دیگری برود .با او بازی نکن .از صداقتش محبتش مهربانیش وفاداریش به جای سوء استفاده لذت ببر.باتصور اینکه همیشه نازت خریدار دارد روز به روز قیمتش رو بالا نبر.شاید از توانش خارج شود.بعد از خداهمسر تنهاو تنها وتنها وتنها پناه وتکیه گاه است .به هیچ کس و به هیچ قیمتی نفروشش.
    شاید حرفای من خیلی خوشایند شخصیتی همانند شما نباشد اما عزیزم من نه تو رو می شناسم نه خوشبختی و بد بختی شما نفع و ضرری برای من دارد اما چون ارزش زندگی خوب رو با لمس کردن لحظاتی زجر آور با تک تک سلولهای بدنم حس کردم می تونم به جرات قسم بخورم که زندگیت و همسرت پر ارزشترین هستن .قدرشون رو بدون گلم و هرگز فکر نکن لحظات بد و روزگار سخت فقط مال دیگرانه (آوا) . خدا هرگز روزی رو نیاره کهبرگردی و ببینی هیچ پلی پشت سرت وجود نداره.معذرت می خوام اگه با حرفام ناراحتت کردم.توی این شب عزیز برات آرزوی سعات و خوشبختی رو از خدای منان خواستارم.

  6. 4 کاربر از پست مفید heaven65 تشکرکرده اند .

    barani (سه شنبه 15 مرداد 92), shabe niloofari (پنجشنبه 10 مرداد 92), داود.ت (پنجشنبه 10 مرداد 92), طراوت باران (یکشنبه 13 مرداد 92)

  7. #44
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    آگوا ، پیمان نامه ای که امضا کردی یادت هست ؟

    یادت هست که قول دادی که 6 ماه از پژمان هیچ انتظاری نداشته باشی ؟

    یادت هست که قرار شد که با مشاوره پیش بروی و اگر عیوبی بهت گفته شد توجه کنی و در مقابل احساسات منفی و

    ناراحت شدنهات بایستی ؟

    آگوای عزیزم میخواهم صریح با هم صحبت کنیم ...... از پست بعدی به بعد



    در این پست از جناب پژمان تقاضا می کنم
    در مقابل وسوسه و کنجکاویش برای مراجعه به این تاپیک و خواندن

    پستها بایستند و
    از این به بعد وارد این تاپیک نشوند چون از این لحظه به بعد مشاوره من با آگوا خصوصی با

    ایشان هست و همسرش نبایدحضور داشته باشد .

    مایلم در پست بعدی متعهد شدنتان به انجام این امر را بیان کنید .





  8. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    del (شنبه 12 مرداد 92), sookoot (جمعه 11 مرداد 92), taraneh89 (پنجشنبه 10 مرداد 92)

  9. #45
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    43
    Array
    فرشته مهربان
    سلام
    ما توی خونه معمولا درباره این تایپیکها صحبت نمیکنیم از ابتدا به خانمم گفتم که درباره این تایپیکها با هم صحبت نکنیم چون حالت مشاوره دارن و لوث میشن.به جز اون موردی که خانمم از دوستان رنجیده شده بودن و صحبت کردیم دربارش حرف نمیزنیم یا مثلا به هم نمیگیم برو ببین فلان کاربر فلان مطلب رو برات نوشته .
    بسیارخوب از این به بعد من توی این تایپیک نمیام کلا توی تالار نمیام که وسوسه نشم و تایپیک رو بخونم. شاید اینطوری خودم هم راحت تر باشم.
    اگر به حضور من توی تایپیک نیازی احساس شد لطفا به خانمم بگید به من اطلاع بدن.
    بابت وقتی که میگذارین از شما ممنونم

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه
    ویرایش توسط پژمان : پنجشنبه 10 مرداد 92 در ساعت 11:03

  10. 8 کاربر از پست مفید پژمان تشکرکرده اند .

    aqua_68 (پنجشنبه 10 مرداد 92), del (شنبه 12 مرداد 92), reihane_b (پنجشنبه 10 مرداد 92), sookoot (جمعه 11 مرداد 92), taraneh89 (پنجشنبه 10 مرداد 92), فرشته مهربان (چهارشنبه 16 مرداد 92), یکی مثل شما (پنجشنبه 10 مرداد 92), طراوت باران (یکشنبه 13 مرداد 92)

  11. #46
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط baran.68 نمایش پست ها
    بله آکوا جان حتما باید به اون سوالات جواب بدی .

    ازت می خوام یک بار دیگه داستان زندگی آوا رو بخونی .

    http://www.hamdardi.net/thread29081-4.html#post280904

    خیلی جالبه که گفتی نمیذاری قسمت دوم زندگیش برات اتفاق بیافته . چطوری می خوای این کار رو بکنی .یعنی قسمت اول همچنان باید مثل آوا باشه و فقط قسمت دومش برای شما اتفاق نیافته .

    زندگی شما مثل قسمت اول زندگی آوا است باید بدونی اگر نخواهی زندگیت رو تغییر بدی قسمت دوم اجتناب ناپذیره و حتما اتفاق خواهد افتاد و شما نمی تونی جلوش رو بگیری مگر اینکه قسمت اول هم تغییر بدی و از الان شروع کنی .

    در برابر پست های بالهای صداقت هم فقط مقاومت کردی و اصلا به محتوای حرف هاش فکر نکردی .
    نمی خوای زندگیت رو تغییر بدی؟ می خوای همینجوری پیش بری ؟ فکر می کنی همینجوری زندگیت ادامه پیدا خواهد کرد و همیشه دنیا به کام تو خواهد بود ؟ هیچ ترسی برای از دست دادن زندگیت مثل آوا نداری ؟
    ج سئوالاتونو نوشتم ارسال کردم همش پاک شد بالهای صدافت از شاه و ملکه و رعیت حرف میزنند میپیچونه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط taraneh89 نمایش پست ها
    سلام
    آکواجان!من ناراحتی و دلخوریت رو درک میکنم ,بهتر بود قبل از اقدام عملی جناب پژمان تلاش لازم برای متقاعد کردن شما رو انجام میداد و کمی هماهنگ میشدین

    جناب پژمان بعد ازین کار چه دلیلی برای اجاره ی خونه ی جدید بهتون گفتن؟
    گفت قراره مستقل بشیم العانم پول نداریم خونه بخریم فعلن توی اون خونه بریم تا یک سال بعد.

    یادمه تو تایپیک قبلیتون اواخر تایپیک به این نتیجه رسیدی که دیگه باید تو تصمیم گیری های زندگیتون مستقل از خانواده تون باشید و این مسئله رو به مادرتون هم منتقل کرده بودین.درسته؟
    خب فکر میکنی برای شروع این استقلال باید چی کار کنید؟از کجا شروع کنید؟
    خونمونو جدا کنیم اما من خونه ی اجاره ای نمیرم

    قبول داری تا زمانیکه منزل پدری شما یا پدرجناب پژمان هستید این استقلال به قوتی که شما(جناب پژمان و خود شما)مد نظرتونه محقق نمیشه؟قبول داری با هر بحث و مسئله ای بین شما باز هم احتمال دخالت والدین و خواهر و برادرها هست؟
    خونواده منو و پژمان توی کارای من دخالت نمیکنند پژمان با اونها نمیسازه مشکل خودشه

    اولین نقطه برای شروع استقلالتون ,استقلال تو محل زندگیتونه!اینجوری اولین قدم ها رو برای هدف نهاییتون برداشتین

    فکر میکنم بخشی از مشکل به مقایسه ی زندگی خودتون و جاری هاتون برمیگرده.برادرهای همسرتون همه شون تو منزل پدر جناب پژمان زندگی میکنن؟

    خونه پدرشووهرم یه مجتمع چن طبقه بزرگه. برادرشوهر بزرگه دوسه تا خونه داره دومیم یه دونه خونه میدونیم داره ولی جاییکه نمیرن همین جا نشستن .معلومه خونه مفت ومجانی دارن خونه هاشونو اجاره دادند کی بدش میاد مگه همه مث شووهر من خونه این طوریو ول میکنند برن اجاره نشینی ؟


    همه ی برادرها وابستگی مالی و شغلی به پدرشون دارن؟
    برادر شووهر بزرگم مهندسه با داییم باهم کار میکنند برادر شووهر دومی توی نیرو هواییه خلبانه ارتشه.درآمداشون خوبه داییم کلن میخواد هوای بچه هاشو داشته باشه.فقط شووهرمن بچه سر راهیه

    دخالت اطرافیان تو زندگی برادرشوهرهاتون چه قدره؟
    داییم اینا دخالت نمیکنند خونواده جاریامو نمیدونم ولی جاری بزرگم با برادرشووهرم خعلیی مشکل داشتند قبلنا العانه اگه باشه نمیدونیم.

    حالا اگر تصمیم گیری جهت ااقدام عملی برای مستقل شدن و کم شدن تاثیر حرف دیگران ورسیدن به هدف هردوتون, دست تو بود چی کار میکردی و از کجا شروع میکردی؟(اقدام عملی منظورم فقط صحبت با اطرافیان نیست یه کاری مثله استقلال شغلی یا استقلال محل زندگی و....)
    خونه میخریدم جدا میشدیم

    تواین اقدامی که برای استقلالتون میکردی چه قدر جناب پژمان رو دخیل میکردی و چه قدر حرفا , و نظراتش برات موثر بوده؟

    مهم بود قبول کردم واحد بابامو نگیریم خونمونو جدا بکنیم.پژمان گفت مامانم دخالت میکنه به مامانم گفتم واسه زندگیمون نظر نده.

    آکوای عزیزم!درک میکنم که یه بخشی از مقاومتت در برابر پست ها به خاطر اینه که همسرتون هم شاهد این تایپیک هستند و یه کم از قضاوت ها نگرانی.وگرنه با این صداقت و صافی که شما دارین احتمالا سریعتر به نتیجه میرسیدین

    بهتر بود اصلا نام کاربری هم رو نمیدونستید ولی برای اینکه تو راحتتر باشی ,از همسرت بخواه که دیگه به این تایپیک سر نزنن یا اگر اومدن دیدن حرفی ازش تو خونه زده نشه و تو روابط بینتون هرکس برای تغییر خودش تلاش کنه و به اون یکی نکته گوش زد نکنه و چیزی هم از همدردی و محیط تالاربه هم نگید
    منتظر جواب سوالات هم هستم آکوا جان
    موفق باشید
    مرسی

  12. 2 کاربر از پست مفید aqua_68 تشکرکرده اند .

    sookoot (جمعه 11 مرداد 92), taraneh89 (پنجشنبه 10 مرداد 92)

  13. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت نمایش پست ها
    aqua_68 گرامی زندگی اشتراکی ، یعنی نصف تو ، نصف اون

    تو یه قدم بردار ، تا اون هم یه قدم برداره ...

    میگه بری خونه مستاجری ، خوب بگو باشه .. مگه ارزش aqua_68 به خونه هست؟ مگه اگر aqua_68 بره توی یه خونه مستاجری ، چیزی از ارزش و قدر و منزلتش کم میشه؟

    در حالیکه با تن دادن به خواسته شوهرش ، ارزش aqua_68 پیش شوهرش صد برابر بالاتر میره ، و چه چیزی بهتر از این ...

    فکر می کنی ، برای همسرت آسون هست؟
    فکر میکنی واسه لج با تو داره اینجوری میگه؟
    فکر میکنی ، از روی دل سیری و مسخره بازی این خواسته رو ازت می خواد؟

    مطمئن باش ، برای یک مرد اینکه ببینه زن و بچه اش در رفاه نباشند ، بزرگترین عذاب هست ، شک نکن ،


    یه مقدار که آرامش در زندگی ات حکمفرما بشه ، کم کم روحیات مردها دستت میاد ، اون وقت کاملا تو همسرت رو درک می کنی ، و اون هم متقابلا وقتی از طرف تو درک بشه ، تو را درک می کنه


    اگر من بهت می گویم مثل یک ملکه رفتار کن ، ینی فقط امروز را نبین ، این لحظه و این احساس را اهمیت نده ، یک ملکه برای یک کشور ملکه هست ، آینده نگری داره

    تو الان ملکه زندگیتون هستی ، درسته؟ دیروز کاملن متوجه نشدم چی نوشتید (اگر من بهت می گویم مثل یک ملکه رفتار کن ) یعنی آینده نگر باشم.

    نکنه می خواهی مثل یک رعیت باشی؟ چطوری میشه رعیت نبود ینی با آینده نگری ؟
    شاه و ملکه تنها مصلحت خودشون رو نمی بینند ، مصلحت آینده رو هم در نظر می گیرند ،
    شاه و ملکه اجازه نمی دهند افراد دیگر وارد ملک خصوصی شون بشوند
    از تصمیماتشون دیگران رو با خبر نمی کنند
    و در همین حال جوری رفتار می کنند که هم خودشون خوب باشند
    و هم آینده کشورشون خوب بنا بشه

    تو و همسرت استحقاق این رو دارید ، که یه زندگی سراسر آرامش ، پر از عشق و علاقه را تجربه کنید
    تو و همسرت لایق بهترین ها هستید
    اما همین بهترین ها ، هم برای بهترین ها ( که تو و همسرت هستید) به راحتی بدست نمیاد
    باید براش تلاش کنید
    العان دوباره پستتونو خوندم منظورتو از شاه و ملکه و رعیت فهمیدم .
    شما نپیچوندی من دیروز هول هولکی خوندم از حرفم ناراحت نشی عزیزم


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط baran.68 نمایش پست ها



    اگر تمام موارد زندگی به خواست شما باشه ، شما کجا حاضر هستید به خواسته شوهرتون که خیلی دوستش دارید تن بدید؟ شووهرم گفت نمیخواد توی واحد بابام اینا زندگی کنه قبول کردم. مهریمو نصفشو بخشیدم واسه چی بوده واسه دوست داشتنم بود پژمان اصن به این فک کرده.گفت به مامانم بگم دخالت نکنه من به مامانم گفتم واسه زندگیمون نظر نده.

    به شوهرتون در چه مواردی حق تصمیم گیری میدید و این تصمیمات رو بدون چون و چرا می پذیرید ؟
    توی بضی موارد. چیزیو بدون چون و چرا نمیپذیرم عقلو شعور دارم

    به نظر شما زن ها چطوری باشند مردها خوشبخت خواهند بود؟شوهرشونو دوست داشته باشن.صادقو وفادار باشن.به شوهرشونو بچه هاشون اهمیت بدن.

    کجاها از خودت گذشتی . یعنی با میل و رقبت و از سرعشق از خودت و خواسته ات گذشتی ؟ قبلنا شیمی یزد قبول شدم خیلییی دوست داشتم برم واسه ایکه از پژمان دورنباشم نرفتم.
    پژمان گفت برو چون تا اینجا چن ساعت راهه ولی نرفتم.بچه نداشتیم بعد بچه دارشدیم مدیریت بازرگانی اینجا قبول شدم واسه همین دوسال عقب افتادم.

    زود ازدواج کردم دخترای همسنه من مجردند شووهرمو دوست داشتم واسه این ازدواج کردم. از جوونی و مجرد بازیای دخترونه گذشتم چون فقط میخواستم پژمانو داشته باشم دیگ هیچی واسم مهم نبود.

    تا حالا واسه آرامش زندگیت چه تلاش هایی انجام دادی؟
    وقتاییکه شووهرم از کار میومد خسته بود و آرمین کوچولو بود اگه گریه میکرد خونه پدرشوهرم یا مامانم میبردمش شووهرم استراحت بکنه.
    بچه داشتم و دانشگاه میرفتم ولی از کارای خونه هیچی کم نمیکردم خسته میشدم ولی تا بود خونه مرتب بود العانه هم هست.توی آشپزی شیرینی تبحر دارم جاریام زودتر من ازدواج کردند وبزرگنرن
    د ولی یه عالمه غذا و شیرینی از من یاد گرفتند.
    به پدرمادرم گفتم نمیخوایم با اونا زندگی بکنیم و زندگی مستقل میخوایم.
    دیگه چه کار باید بکنم ؟؟؟؟؟



    باران جون دوباره ج سئوالاتتو نوشتم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها

    آگوا ، پیمان نامه ای که امضا کردی یادت هست ؟

    یادت هست که قول دادی که 6 ماه از پژمان هیچ انتظاری نداشته باشی ؟

    یادت هست که قرار شد که با مشاوره پیش بروی و اگر عیوبی بهت گفته شد توجه کنی و در مقابل احساسات منفی و

    ناراحت شدنهات بایستی ؟

    آگوای عزیزم میخواهم صریح با هم صحبت کنیم ...... از پست بعدی به بعد



    در این پست از جناب پژمان تقاضا می کنم
    در مقابل وسوسه و کنجکاویش برای مراجعه به این تاپیک و خواندن

    پستها بایستند و
    از این به بعد وارد این تاپیک نشوند چون از این لحظه به بعد مشاوره من با آگوا خصوصی با

    ایشان هست و همسرش نبایدحضور داشته باشد .

    مایلم در پست بعدی متعهد شدنتان به انجام این امر را بیان کنید .

    فرشته جون مرتب از من قول میگیرید ولی دیگه نمیایید پیش مشاور چنروزه نرفتیم آخه سرکار میرم
    به دفترشون زنگ میزنم و میرم

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط heaven65 نمایش پست ها
    من از حضور همه به خصوص کارشناسان و پژمان عزیز عذر می خوام که بدون هیچ تخصصی اینجا اظهار نظر می کنم .فقط یه پیغام کوچیک داشتم:
    خانم عزیز شما دقیقا یک آدم خوب و بسیار منطقی و دوست داشتنی رو مثل برادر محترممون پژمان پیدا کردید و مثل کودکی 5 ساله با او بازی می کنید اما بدانید این بازی اونقدر خطرناکو بی خردانه است که به زودی زودعروسک مهربان شما داغون و پاره و له خواهد شد و دیگر دستتان هم برای لحظه ای لمس کردن هم بهش نمی رسد چون دیگر وجود ندارد.بترس از روزی که برای خودسازی و ترمیم به سمت دیگری برود .با او بازی نکن .از صداقتش محبتش مهربانیش وفاداریش به جای سوء استفاده لذت ببر.باتصور اینکه همیشه نازت خریدار دارد روز به روز قیمتش رو بالا نبر.شاید از توانش خارج شود.بعد از خداهمسر تنهاو تنها وتنها وتنها پناه وتکیه گاه است .به هیچ کس و به هیچ قیمتی نفروشش.
    شاید حرفای من خیلی خوشایند شخصیتی همانند شما نباشد اما عزیزم من نه تو رو می شناسم نه خوشبختی و بد بختی شما نفع و ضرری برای من دارد اما چون ارزش زندگی خوب رو با لمس کردن لحظاتی زجر آور با تک تک سلولهای بدنم حس کردم می تونم به جرات قسم بخورم که زندگیت و همسرت پر ارزشترین هستن .قدرشون رو بدون گلم و هرگز فکر نکن لحظات بد و روزگار سخت فقط مال دیگرانه (آوا) . خدا هرگز روزی رو نیاره کهبرگردی و ببینی هیچ پلی پشت سرت وجود نداره.معذرت می خوام اگه با حرفام ناراحتت کردم.توی این شب عزیز برات آرزوی سعات و خوشبختی رو از خدای منان خواستارم.
    من با پژمان بازی نمیکنم مال خودمه سواستفاده نمیکنم شووهرمه.من پژمانمو و پسرمو از همه ی دنیا بیشتر دوست دارم

    - - - Updated - - -

    هی نگید پژمانو از دست میدی واسه خودمه نمیخوام دوباره بنویسم جیگرشو درمیارم ولی اگه مال من نباشه میکشمش

  14. 6 کاربر از پست مفید aqua_68 تشکرکرده اند .

    baran.68 (سه شنبه 15 مرداد 92), reihane_b (جمعه 11 مرداد 92), taraneh89 (پنجشنبه 10 مرداد 92), یکی مثل شما (پنجشنبه 10 مرداد 92), بالهای صداقت (یکشنبه 13 مرداد 92), ساحل75 (جمعه 11 مرداد 92)

  15. #48
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 22:38]
    تاریخ عضویت
    1391-10-01
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    783
    سطح
    14
    Points: 783, Level: 14
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    190

    تشکرشده 264 در 100 پست

    Rep Power
    24
    Array
    یعنی ما ایرانی ها هرچی میکشین از دست این غرورمونهااااااااااااااااا ا
    اگه آقا پژمان این چوابا را میخوند .وای فکر کنم اگه یه وقت میخواستی ولشم کنی اون دیگه اصلا ولت نمیکرد.
    آخه چرا ما ایرانی ها همش فکر میکنیم اگه به طرف مقابلمون بگیم چقد برامون عزیزه پررو میشه و دور برمیداره!!!!
    آکوا جان واقعا لذت بردم از جوابهای زیبات.برای زندگیتون بهترینها را میخوام.
    عزیزم حیف زندگیتون خواهش میکنم به راحتی از دستش ندین

  16. کاربر روبرو از پست مفید یکی مثل شما تشکرکرده است .

    del (شنبه 12 مرداد 92)

  17. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 13 آذر 95 [ 18:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-18
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    3,555
    سطح
    37
    Points: 3,555, Level: 37
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran1000 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 61 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یکی مثل شما نمایش پست ها
    یعنی ما ایرانی ها هرچی میکشین از دست این غرورمونهااااااااااااااااا ا
    اگه آقا پژمان این چوابا را میخوند .وای فکر کنم اگه یه وقت میخواستی ولشم کنی اون دیگه اصلا ولت نمیکرد.
    آخه چرا ما ایرانی ها همش فکر میکنیم اگه به طرف مقابلمون بگیم چقد برامون عزیزه پررو میشه و دور برمیداره!!!!
    آکوا جان واقعا لذت بردم از جوابهای زیبات.برای زندگیتون بهترینها را میخوام.
    عزیزم حیف زندگیتون خواهش میکنم به راحتی از دستش ندین

    مرسی
    شوهرم جوابامو نمیخونه ولی کاراییکه انجام دادمو میدونه .فک کنم اومدنم اینجا فایده نداشت فقط سووال ج دادم نفهمیدم چه کار بکنم. قراربود پژمان نباشه و اینجا صریح حذف بزنیم اما یادشون رفت فک کنم. منم میرم دیگه به پژمانم میگم اگ دوست داشت به تالار برگرده به من کمک نشد شاید واسه اون نتیجه بده.خدافزززز

  18. #50
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 شهریور 92 [ 22:38]
    تاریخ عضویت
    1391-10-01
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    783
    سطح
    14
    Points: 783, Level: 14
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    190

    تشکرشده 264 در 100 پست

    Rep Power
    24
    Array
    نه عزیزم یادشون نرفت.این چند وقت حتما همه مشغول مراسم و عزاداری بودن.برای زندگیت باید بیش از اینا بجنگی.حتی اگه نیان شما باید پی اش رابگیری.


 
صفحه 5 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نحوه دسترسی به انجمن های همدردی(مشاوره تخصصی عمومی و مشاوره تخصصی خصوصی )
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 99, 19:28
  2. مشاوره تخصصی صداقت بی پایان با آقای sci
    توسط صداقت بی پایان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 30 شهریور 92, 13:32
  3. مشاوره تخصصی با آقای sci ( مشکل: روابط)
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 تیر 92, 11:38

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:45 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.