سلام مریم جان
خوبی؟
من فکر میکنم مشکل اصلی تو اینه که نمیدونی از زندگی چی میخوای و اصلا نمیدونی برای چی داری ازدواج میکنی.
هرکسی در یک سن خاصی احساس نیاز پیدا میکنه به تشکیل خانواده و قرار گرفتن در کنار نیمه گشمده اش.یکی در 16 سالگی و یکی در 36 سالگی.
یه جورایی مثل بلوغ میمونه.و اگر بخواهی این سن رو با در فشار قرار دادن خودت عقب تر ببری و یا جلوتر ممکنه مشکلات زیادی برات ایجاد کنه.
پس حالا که به قول خودت ذوق ازدواج نداری مجبور نیستی ازدواج کنی.
به هیچ عنوان با این دیدگاه و روحیه عقد نکن.و ه خانوادت و نامزدت بگو زمان بیشتری برای فکر کردن میخواهی.
این مشکلاتی که اول راه شما با ایشون داری اصلا خبو نیست.دامنه شروع این مشکلات برمیگرده به حداقل یکسال بعد از عقد.نه حالا.نه در طی سه ماه.
و یک سوال از شما خانوم تحصیلکرده:
هرکسی هر جوی به شما بده شما تحت تاثیر قرار میگیری ؟!
مثلا اگر من الان به شما بگم 7 سال درس خوندن وپزشک عمومی شدن در ایران که پر از متخصص بیکاره چه فایده ای داره، شما فردا صبح رشته ات رو رها میکنی؟
و دیگه اینکه وقتی شما با حرفهات ایشون رو تحقیر میکنی و یا ایشون رو هم سطح خودت نمیبینی و نگران فاصله حقوقیت در اینده هستی چرا به این رابطه پایان نمیدی؟
ایشون الان تمام سعیش رو در بدست اوردن دل شما میکنه.اما فردا که ازدواج کردید این تحقیرهایی که شما ایشون رو میکنید جاش عوض میشه.در واقع مثل عقده یا کینه سر باز میکنه.
مریم جان
این اقا رو باید همینطوری که هست دوست داشته باشی و بپذیریش.فرض رو بر این بذار ایشون کوچکترین تغییری در قیافه و وزن و ...نخواهد کرد.ایا با این شرایط میتونی به عنوان همسر اینده روش حساب کنی؟
به هیچ عنوان دو دل تصمیم نگیر.این همه با قاطعیت ازدواج میکنن و زندگیشون منجر به جدایی میشه.وای به روزی که انقدر دو دل تصمم گرفته بشه.
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)