به نام خدا
سلام
"فرشته مهربان" ببخشید که دیر جواب دادم ، چون دیروز درگیری کاری داشتم ، خواستم که شب به خودم استراحت بدم و در مواقع راحتی به جوابها فکرکنم تا امروز بتونم دقیقتر پاسخ بدم.
.
الف - رفتارها و رویه هایهمسرم که آزارش برام از بقیه کاراش بیشتر:
1- تغییر پوشش ایشون وتغییرات هفتگی در پوشش نامناسب، به حدی که چند روز پیش مانتویی پوشید که بالاتر از زانو و نزدیک کمر رو هم آشکار میکرد. ولی متاسفانه بشدت خودش رو قبول داره و اصلانمی پذیره که نوع لباسش داره جلب توجه میکنه.
.
2- خود سری غیر قابل تحمل.مثلا برای رفتن به مسافرت یا مهمانی ، با خانوادش بدون نظر من ، هماهنگ میکنه وفقط میگه : من و بچه فردا می خواهیم بریم فلان جا. و اگر من مخالف باشم براش هیچمهم نیست و کار خودش رو میکنه. و نهایتا میگه اگه خیلی مخالفی چند روز بمون خونهبچت رو نگه دار ، من که خودم میرم و منتظر اجازه حضرت آلو نمیشم که!!
.
3- بد دهنی ها و فحاشی های زیادش به بچه و تا حدی به من و استفاده دائم از ابزار فشار و تنبیه بچه برای تصفیه حساب با من که تقریبا داره روزانه میشه!
.
4- عدم تحمل هر گونه نظرمخالف از طرف من یا بچه نسبت به عملکرد یا نظر خودش. بدون اغراق حداکثر 60ثانیه برای حاضر جوابی و بقول خودش حال طرف رو جا آوردن تحمل میکنه.حتی درامور شخصی من و بچه باید نظر او پیاده بشه و الا دعوا و قهر برقرار خواهد بود. کهاین خودرایی داره در تصمیمات مربوط به تربیت فرزندمان بسیار اثر نامطلوب میزاره وفقط میخواد حرف خودش باشه بدون اینکه مطالعه یا تجربه در امور تربیت فرزند داشته باشه!
.
5- القای افکار غیراخلاقی وغیر دینی به فرزندم و سعی در حاکم کردن این فضا در خانه مثالها:
*- اغلب از اینترنت انواعترانه های اونور آبی رو دانلود میکنه و در فضای خانه (گاها با صدای بسیار بلند) پخش میکنه. من فعلا دارم حوصله میکنم و فقط بهش گفتم که نباید ترانه با صدای زن پخش بکنی ، و با کلی دعوا و بحث با من ظاهرا داره رعایت میکنه. اما دیگه دارم تاثیراتش رو روی فرزندم میبینم ولی متاسفانه زنم اصلا گوشش به هیچ منطقی بدهکار نیست! و کارخودش رو میکنه.
.
*- نوع لباسش داخل خونه اغلب مانند دورانی هست که فرزند نداشتیم (تا حدی لب ساحلی میگرده) هر چقدر هم میگم که بین عزیزم من دوست دارم تو اینجوری میپوشی اما داره روی پسرمون تاثیر بدی میزاره ،لااقل توی وقتهای خلوتی خودمون اینجوری باش نه جلوی پسرمون! جوابش اینه : "به تو مربوط نیست من برای خودم می پوشم و هیچ تاثیری بدی هم برای بچه نداره تازه چشماش عادت میکنه و از الان سیر میشه"!!!!!!!
متاسفانه پسرم مدتی هست همش توی پا و سینه مادرش لول میزنه و حتی به زبان ، توصیفاتی هم از بعضی جاها میکنه! ومن کاملا میدونم که توی این سن پسربچه چه اثراتی خواهد گرفت اما متاسفانه چشم و گوش زنم قفل شده!
.
ب- وضعیت اعتقادی همسرم وتعارضاتش با اعتقادات من:
1- هر چیزی رو که خودش تخیل بکنه ، بعنوان دین و دستورات شرعی میدونه و لا غیر! (بدون اینکه یک خط از رساله بخونه و بفهمه، برای دیگران منبر هم میره و حکم های عجیب و غریب صادر میکنه و میگه دین یعنی هر چی که تو باهاش راحت بودی) (یادمه یکبار توی خونه داشت نماز میخوند من داشتم کتاب میخوندم که متوجه شدم با یک حالت عجیبی بین زمین و هوا مونده! تعجب کردم! ، بعد از نماز ازش پرسیدم چی شد؟از حرفاش فهمیدم که یک ملقمه ای از حالت تجافی در هنگام دیر رسیدن به نماز جماعت وسجده سهو برای خودش تعریف کرده و سالهاست که با این حکم خود ساخته داره نمازمیخونه!!! بهش گفتم خانمم ما مسلمونا یا باید مجتهد باشیم که خودمون احکام رو ازمنابعش استخراج کنیم یا باید مقلد باشیم و از رساله یکی که واردتر هست احکاممون رو یاد بگیریم ، خدا خیرت بده حداقل برو اون رساله رو یک ورقی بزن یا از کسی که وارده سوال کن! حالا داشته باشید نگاه عاقل اندر سفیه ایشون رو به من!!!)
.
2-وقتهایی که مناسبت شهادت یا وفات معصومین هست به شدت احساس شادی بهش دست میده و در مواقع عیدها و تولدهااینگار کشتی هاش غرق شده باشند کز میکنه توی خونه ، مثلا یکبار که یک روز وفات بود من اومدم خونه دیدم از تو کوچه صدای آهنگ تندی میاد ، در خونه رو باز کردم دیدم صدا از خونه خودمه!!؟؟؟!! بهش میگم بابا خلافکارهای محل هم این روز رو دارند رعایت میکنند اونوقت تو بزن برقص راه انداختی! میگه وااااا مگه چی میشه! برو بینیم بابا!! ... این در حالی هست که مثلا عید قربان یا غدیر یا فطر یا ... هرچی التماسش میکنم که بریم خونه کسی یا کسی رو دعوت کنیم یا بریم جایی تفریح کنیم میگه حال وحسش رو ندارم!
اینها رو اوایل اصلا جدی نمیگرفتم اما بعد از اینهمه سال و داشتن همین رویه دیگه برام داره نتیجه گیریمیشه! میگه اینها برای اینه که سیستم جشن و عزای مملکت معلوم نیست! میگم خوب ما بامملکت فعلا کار نداریم که ، میخواهیم سیستم خونه خودمون رو درست کنیم ، دست آخر من جواب همیشگیش رو میشنوم که میگه برو بینیم بابا! (این هم از ادبیات شعبون بی مخی زندگیمون!!)
.
3-خیلی نگران حلال و حرام بودن زندگی نیست. مثلا وقتی سر سال خمسیم میخام حساب و کتاب بکنم انگار داری ازدسترنج ایشون میکنی و یا داری گوشت تنش رو زنده زنده میخوری ، چنان بهم میریزه که صدای منو هم در میاره میگم بابا خدا رو شکر که خدا به زندگیمون برکت داده تو هم کهکم نداری! خوب شد تو مرد نشدی و مسوول تامین مخارج و الا کلا با این قسمت از دینکار نداشتی! و این در حالی هست که میره جلوی دوستاش و آشنایان پز میده و افتخارمیکنه که "شوهرم اهل خمسه!" و این در حالی هست که موقع تعویض خونه منوهمش تحت فشار میزاشت که برو از این وامهای مختلف بگیر با نزولش چی کار داری؟؟!!پدرم در اومد تا از شر این حرفاش خلاص شم. بهش میگم بابا جان من که موقع خواستگاریبهت گفته بودم این اعتقاداتم رو و گفته بودم من یکی رو میخوام که با من همراهی بکنه ، اگه به مزاجت نمیساخت پس چرا بله گفتی؟؟!! که جوابش در این مواقع اغلب سکوته!!!
.
.
البته من سعی میکنم که اصلاباهاش در مورد مسائل اعتقادی حرف نزنم چون فهمیدم که تقریبا توی اینجور چیزا خیلی پایش سسته به همین خاطر تا حدی که در مسائل زندگیمون اثر نداشته باشه ، از حرف زدنبا ایشون در این مسایل پرهیز میکنم. اونی که باید پاسخگوی اعتقاداتش باشه خودشه نهمن. ولی ترکیب این مشکل با روحیه ضد قانونی و سلطه گریش بعضی مواقع کلاف سر در گمیرو برای زندگیم درست میکنه.
.
.
.
نکته ای رو دوستان بهش اشاره کردند که جا داره اینجا بگم ، راستش من خودم رو میشناختم و میدونستم که هر جا میرم بعلت روحیه خاصم و شاید تسلط مدیریتی ذاتیم ، در مدت کوتاهی میشم فرد اثرگذار توی اون محیط . بعنوان مثال کافیه سه روز با یک جمعی برم مسافرت ، توی راه برگشت معمولا دو حالت پیش میاد : یا عملا شدم مسوول سفر و همه راضیند و یا همه مشتاقند که منتوی کارها دخیل باشم و مسوول سفر به شوخی میگه تو داری کودتای نرم میکنی! و جایمنو گرفتی! ... قصدم تعریف و این حرفا نبود که این حرفا دیگه از ما گذشته ...... خواستم بگم که با توجه به شناختم از خودم ، موقع خواستگاری دقیقا این روحیم رو برای زنم توضیح دادم و بهش گفتم که قضاوت خوب یا بد این روحیه با شما ولی میدونم که با زنی میتونم راحت زندگی کنم که روحیه سلطه گری و برتری رو نداشته باشه خواهشا اگه روحیتون با خواسته من ناسازگاره بفرمایید. که یادمه ایشون با سکوت و پرداختن به موضوع دیگه ای به من این تصور رو القا کرد که قبول داره و اهل فرمانروایی نیست!اما بعد از ازدواج دیدم که با این تصور که "این پسر رو من درستش میکنم" چیزینگفته!!
حالا اون ساده اندیشی و کمدقتی من و این تصور غلط ایشون شاید باعث مشکلات دائمی ما شده! ای کاش راه حل مشکلات زندگی هم به مانند مشکلات کاری برام سهل الوصول بود!
.
.
.
.
.
راستی از اینکه میبینم تاپیکم شده ترکیبی از:
"صندلی داغ"
و
"تصویر ذهنی شما از این کاربر چیست؟"
و
"آلاچیق کل کل و ..."
و
"باکس پیامهای خصوصی"
و ...
از ته دلم خوشحالم جدی میگم اینو. ممنونم از تشریف فرمایی همه دوستان.
.
.
.
"فرشته مهربان" من مشتاقانه منتظر راهنماییهای شما هستم.
.
در پناه حق.
علاقه مندی ها (Bookmarks)