صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت***ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی*** هیچ عاشق سخن سخت سخت به معشوق نگفت
هزار بار گفتیم و میگیم که وابستگی و احساس و هیجان غیر قابل کنترل و ....قبل از ازدواج ممنوع! دوستی و عشق ورزی پیش از ازدواج ممنوع، برای یک همچون روزی است که حتی اگر آقا پسر هم خودش قائل باشه به اینکه دختر خانوم حقی داره، اطرافیان و احیانا مشاوران جملگی میگن که دختر خانوم باید شرایط را بپذیره و ثابت کنه که علاقمنده. البته بحث علاقه زیاد مطرح نیست. بیشتر این نوع گفته ها از این دیدگاه سرچشمه میگیره که: دختری که دوست دختر شد و رابطه اونهم به مدت دو سال داشت و حالا به زور و اصرار داره آقا پسر را وادار میکنه که بره به خواستگاریش، پس باید به حداقل ها راضی بشه. اگر یک جا کمترین توقعی یا شرطی از طرف دختر یا خانواده اش مطرج بشه، داد همه در میاد که ای بابا این حرفها و شرطها از این دختر بعیده!!!
آقای ماهان، هر چند که شما د ظاهر سعی داری در برابر قضاوتهای بعضا بی رحمانه دیگران در مورد دختر خانوم، ایستادگی کنی و االبته اصرار کور و بی منطقی هم بر خوب بودن مطلق دختر خانوم داری، اما لابلای همه صداقتهات یه جورایی خودت رو هم به موش مردگی زدی برادر من!
چرا؟ حالا بهت میگم (البته بر اساس حرفهای خودت دارم تحلیل و آنالیز میکنم): ظاهرا به این دختر خانوم با قول و وعده ازدواج، ۲ سال تمام رابطه دوستی بر قرار کردی. و البته تا همین اواخر و تهدید و اصرار ایشون عملا حاضر نشدی برای خواستگاری پا پیش بگذاری.
تازه این در حالیست که حضرتعالی اصلا برای ازدواج جز یک حس علاقه و وابستگی عاطفی و هیجانی، که فقط روی اون سرمایه گذاری کردی و متمرکزشدی چیزی نداری!
ماهان خان! اینهمه دم از علاقه و بی تابی برای دختر خانوم میزنی بعد میری خواستگاری اش و جلوی جمع میگی که باید بیاد با مادرت زندگی کنه!!!! چرا؟؟؟؟؟!!!! چون چند وقت پای قولهای بی اعتبار و عمل نشده شما ایستاده باید تا آخر عمرش پای هر جور کم و کاستی بایسته؟
بعد هم میگی تمام پس اندازی که داری البته با تخفیف زیادی که قطعا با ساده انگاریت به خودت میدی (و بدون لحاظ کردن نظر خانوم) فقط کفاف هزینه عروسی رو میده. دیگه حالا مسکن و ...بماند.
این ماجرای شما من رو یاد اون حکایت قدیمی و عامیانه میندازه که طرف گفت مادرم رو میخوام ببرم بفروشم. گفتند وااااای مگه میشه همیچین چیزی؟ گفت آره یه قیمتی میگم که کسی نتونه بخره!
حالا حکایت این عشق شما از یکطرف و اون شرط گذاشتن های شما و نداشتن تمکن و استقلال مالی از طرف دیگه هم حکایتیست برای خودش!
فعلا این شمایی که خواهانی و مصر بر خواستن ایشان. پس: این شما نیستی که شرط میگذاری! تازه اون کسی که اینهمه ادعای عشقش هم نمیشه اینروزها نمیاد به دختر مردم بگه بیا با مادرم زندگی کن. اصلا صلاح نیست که این دختر خانوم با مادر شما یکجا زندگی کنند. یعنی اگر خود دختر هم قبول میکرد قطعا من به شما میگفتم که این کار را نکنید اگر علاقمند به حفظ زندگیتان و حفظ حرمتها هستید.
داشتن توانایی در اختیار گذاشتن یک چاردیواری مستقل چه اجاره چه ملک پدری یا به هر شکل دیگری وطیفه شماست بعنوان مردی که خواهان تشکیل یک زندگی است. وظیفه شماست نفقه ایشان را در حد شئونات ایشان تامین کنید. وظیفه شماست عروسی با آبرو هر چند با صرفه جویی و کم کردن از تشریفات برای ایشان بگیرید مگر اینکه ایشان خودش بخواهد و مایل باشد که عروسی نگیرد یا صرفه جویی بیشتری بکند. یا بالاخره در هر زمینه دیگری ایشان و خانواده دختر حاضر به گذشت و قناعت به حد اقل باشند.
بالاخره ازدواج هم مثل هر کار دیگری قواعد خودش را دارد. و اگر بناست که پایدار و محکم باشد باید همه جوانب را سنجید و رضایت دو طرف را در آن لحاظ کرد.
ظاهرا تا اینجای کار حرف اول و آخر را *هورمونها* ی حضرتعالی دارند میزنند. و من نمیدانم فردا که این هورمونها مقدارشان در خون تعدیل شد، چه کسی میخواهد پاسخگو و مسئول پیامدهای این تصمیم ها و برنامه های آنی باشد که صرفا برای همین الان و فقط تا زمان تعدیل هورمونها طرح ریزی کرده اید و بهش اندیشیده اید؟
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد
ویرایش توسط بی دل : دوشنبه 09 اردیبهشت 92 در ساعت 19:22
علاقه مندی ها (Bookmarks)