شما لطف دارینوشته اصلی توسط سرافراز
چشم رئیس مهربون.سعی میکنم
امیدوارم سال دیگه خبر قبولی مو بهتون بدم.رتبه زیر 30بیارم
تشکرشده 111 در 59 پست
شما لطف دارینوشته اصلی توسط سرافراز
چشم رئیس مهربون.سعی میکنم
امیدوارم سال دیگه خبر قبولی مو بهتون بدم.رتبه زیر 30بیارم
سپیده سحر (دوشنبه 02 بهمن 91)
تشکرشده 4,871 در 817 پست
آفرین! می دونی داشتن یک هدف توی زندگی چقدر مهمه؟
من خودم بعد اینکه لیسانسم رو گرفتم دو سال به هر دری زدم کار پیدا نکردم اما در کنارش با همون روحیه خراب و داغون درسمو می خوندم. تازه برام مهم بود حتما سراسری روزانه تهران قبول شم و جای دیگه رو اصلا نمی خواستم. حتی رفتم فرم ثبت نام کنکور دانشگاه آزاد رو گرفتم بعدش پسش دادم گفتم با اهدافم جور نیست و برای کائنات دون بیخود نریختم! :)
اینو هم یادت باشه ناامید نشی. پروسه رسیدن به اهداف زندگی معمولا زمانبره. با کوچکترین ناملایمات غر نزن و نگو نمیشه. آینده از آن توئه مطمئن باش!
موفق باشی!
سرافراز (دوشنبه 02 بهمن 91)
تشکرشده 111 در 59 پست
آخ جون آخ جون.پس میتونم موفق شم!؟نوشته اصلی توسط سرافراز
ممنونم از سرافراز عزیزم و meinoush گلم
خدا کنه دوباره کم نیارم
هرچند به چند وقت امیدمو از دست میدم.نمیدونم چیکار کنم که قوی شم؟محکم؟کم نیارم
سپیده سحر (سه شنبه 03 بهمن 91)
تشکرشده 111 در 59 پست
من خیلی به نظرات دوستان فکر کردن
یه سوا فنی: با جروبحث توی خونه چه کنم؟!
سپیده سحر (سه شنبه 03 بهمن 91)
تشکرشده 9,663 در 1,930 پست
ببخشید سپیده سحر جون
من خیلی وقته دنبال سرافرازم که ازش چندتا سوال بپرسم.
سرافراز یا بیا تو تاپیکم یا قرار بذاریم همزمان شارژ کنیم من چندتا سوال اساسی راجب مستقل شدنت دارم.از نحوه درس خوندنت و رشته و کار و مستقل شدنت و اینا...
این تاپیکم
مشاوره تخصصی بهار زندگی با آقای sci (مسئله : ذهن سطحی و منتقد درونی )
سپیده سحرجان راهنماییهای جناب sci و فرشته مهربون که تو تاپیکای منم نوشتن بخون.
بهار.زندگی (سه شنبه 03 بهمن 91)
تشکرشده 4,871 در 817 پست
سپیده جان... جروبحث داشتن توی خونه طبیعیه بخصوص در این شرایط. شاید مامانت غر بزنه اما درواقع نگران آینده شماست اما بلد نیست درست ابرازش کنه. این وضعیت توی خیلی از خانواده ها پیش میاد. بهترین راه اینه که از موقعیتهایی که بحث پیش میاد پرهیز کنی. مثلا اگر مامانت حرف غیرمنطقی می زنه سعی نکن همش توجیهش کنی که حرفش به فلان دلیل غلطه! چون هرگر نمی پذیره! مامان خودم که اینطوریه. خب طرز فکرامون متفاوته دیگه! شما هم تلاش کن ترجیحا فقط شنونده باشی و بحث رو کش ندی. بهرحال الان در شرایطی هستی که باید توی همون خونه زندگی کنی پس خودتو با شرایط تطبیق بده اما دنبال اهدافتو بگیر. این وضعیت خونه موقتیه. یکی دوتا موفقیت بدست بیاری اوضاع خیلی فرق می کنه.نوشته اصلی توسط سپیده سحر
.
.
.
بهار جان! توی تاپیکت جوابتو دادم.
سرافراز (پنجشنبه 05 بهمن 91)
تشکرشده 55 در 32 پست
سلام سپيده سحرجان.خوبي؟من خيلي دوستت دارم.اگه فكر ميكني شرايطت بده بدون كه تنها نيستي اما...من اين شرايطو به نفع خودم عوض كردم البته اولش باورم نميشد كسي باورم كنه.از n تا مشاور تلفني كمك گرفتم.اما همه يك حرف داشتن واون اين بود كه تا خودت نخواي هيچي عوض نميشه.من از خدا خواستم كمكم كنه وحرفاي شدني رو مو به مو اجرا كردم.اولاش خيلي سخت بود اما از كم شروع كردم.اولين كاري كه كردم اين بود كه با خودم مبارزه كنم وكمي خودمو به بي خيالي بزنم تا وظايف بقيه از رو دوش من كه سالها سنگيني ميكرد برداشته بشه.(بسيار بسيار اعتراض وقهر صورت گرفت اما من سعي ميكردم با كمترين بحث به كارم ادامه بدم)حرفاي اعضاي خانوادم مثل پتك تو سرم ميخورد آخه هيچوقت بهشون نه نگفته بودم.آخه همه منو بچه حرف گوش كن مهربون ودر بعضي مواقع خشن وعصبي ميشناختن.(بعدها فهميدم خشمم به خاطر گذشت مكرراز خودم وخواسته هام وفشار كار ديگران و...بود)(حرفاشون اينا بود:چند وقته عوض شدي...كي بهت ياد داده پررو بشي؟؟؟از تو انتظار نداريم...و.........)منم كه از همه باخيالترو مهربونترو باگذشتترو...مگه دلم ميومد؟؟؟اما بارها با احساس گناهي كه خانوادم برام به وجود مياوردن تا نيمه شب گريه كردمو از خدا كمك خواستم......................مدت زيادي طول كشيد اما همه باورم كردن همه الان دوست داشتنشونو بهم نشون ميدن هر وقت حتي كمي خسته ام خواهرو مامانم نميذارن بهم فشار بيادوكمكم ميكنن.خواهرم ميگه تو باعث شدي من خيلي چيزارو ياد بگيرم.من مطمئنم تو بهترين اراده رو داري پس موفق ميشي.فقط كم نيار واحترامشونو تا جايي كه ميشه حفظ كن وكار درستو انجام بده.
انیل (سه شنبه 03 بهمن 91)
تشکرشده 111 در 59 پست
سلام سرافراز و prince
دستتون درد نکنه.ممنونم
اتفاقا امروزم بحث جنجالی شد.بابا من اصلا بهشون کاری ندارم.همه کارامم خودم انجام میدن
میگن آبروی ما رو میبری.کلی بحث شد که دیگه حق نداری واسه سال بعد ارشد بخونی.باید ازدواج کنی؟!!!
من احساس میکنم که اینا چوب تمام گناهایی ئه که کردم و تا آخر عمر خدا منو نمیبخشه!!!!
...
نمیدونم چی بگم.همه راه ها رو به روم بستن!!
من میدونم که اگه یه سال دیگه بخونم یه دانشگاه مادر در تهران قبول میشیم.اما چرا؟!چرا به هر دری میرم بسته ست؟!
گفتم برم سرکار که یکمی از هم دور باشیم که نمیشه!
الانم سر اذان ظهره که کامنت گذاشتم.دعاتون میکنم اگه دعام به حساب بیاد
سپیده سحر (پنجشنبه 05 بهمن 91)
تشکرشده 55 در 32 پست
سلام سپيده سحر جان.مرسي كه به يادمي.به دعانياز دارم.منم دعا ميكنم كه انشاا...بهترين زندگي رو داشته باشي.هموني كه هميشه آرزوشو داري.هميشه بدون تو دوست خوب مني.اصلا نا اميد نشو اگه خدا يك درو ببنده مطمئن باش وواقعا مطمئن باش در خيلي خيلي بزرگي رو برات باز ميكنه.الان كه به قبلت فكر ميكني بهتر نشدي؟پس هميشه فردات از امروز بهتره انشاا...
انیل (پنجشنبه 05 بهمن 91)
تشکرشده 111 در 59 پست
سلام برprince عزیزم.مدتی بود ازت خبر نداشتم کلافه بودم.چند باری هم به ارسال هات سرزدم.اینو بدون که منم به یادتمنوشته اصلی توسط prince
با حرفت موافقم ها
اما من میگم اول خود آدم باید بخواد و تلاش کنه اوضاعش عوضش شه.بعد خدا پشتیبانش میشه
خدا رو شکر خوبم
راستی رتبه جدیدت مباااااااااااارک
امیدوارم به خوشبختی و خرسندی دست یابی
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)