[align=justify]سلام.
من قبلا یه موضوع دیگه اینجا ارسال کردم ولی چون نمیدونستم چطور عنوان موضوع رو عوض کنم مجبور شدم یه تاپیک جدید باز کنم. موضوع تاپیک قبلیم این بود: آیا نیاوردن نشانه برای نامزدی دلیل خسیس بودن هست.
من 27 سالمه و نامزدم 30 ساله. قبلا یه بار طلاق گرفتم البته عقد بودم. نامزدم پسر داییم میشه. من خودم شاغلم و لیسانس.نامزدم تازه لیسانسشو گرفته و الان بیکاره و نشسته توی خونه بهونه کرده دارم برای وکالت میخونم. بیکاری نامزدم و مشکلاتی که از نظرمالی با خودش و خانوادش رو داشتم توی موضوع قبلی بیان کردم.
مشکلی که الان داره منو آزار میده رفتارای نامزدم هست (حالا بیکار بودنش و خرج نکردن برای من یه طرف بمونه). قبل از اینکه بریم آزمایش خون ، ازم رابطه جنسی خواست و من خیلی بهم برخورد و جوابشو ندادم و اونم ازم معذرت خواست. بعد از اینکه حرفا زده شد روز قبل از اینکه صیغه محرمیت بینمون خونده بشه به بهونه بیرون رفتن ، منو برد خونه خواهرش که خالی بود. اونجا از این کارش خیلی بدم اومد اما روی خودم نیاوردم و بهش اجازه ندادم خیلی بهم نزدیک بشه. بعد از اینکه بینمون صیغه خونده شد اولین کاری که کرد منو برد خونشون و به خواسته های خودش رسید البته فکر بد نکنید من هیچوقت اجازه نمیدم تا زمانی که ازدواج نکردم به دختر بودنم لطمه ای وارد بشه. اوایل که بهم میگفت بیا بریم بیرون کلی ذوق میکردم الان میخاد منو ببره خرید غافل ازاینکه اون اصلا توی این خطها نبود و نیست و تنها دنبال فرصتی میگشت و میگرده برای برآوردن نیازهای خودش.تا حالا نشده یه بار برم خونه اونا و اون منو راحت گذاشته باشه.پسر خوبیه تا حالا هیچ بدی ازش ندیدم مرتب بهم ابراز علاقه میکنه ولی من بهش اعتماد ندارم.چون هنوز عقد نکردیم میدونم که اون برای جلب رضایت من اینکارهارو میکنه وگرنه اگه اون واقعا منو دوست داشت هرطور شده برام یه انگشتری میگرفت تا بپوشم دیگه برام خواستگار نیاد با وجود اینکه چندین بار تا حالا بهش گفتم اما اصلا توجه نکرده.اوایل برام تعریف میکرد که دوستاش توی خوابگاه چه کارای زشتی میکردن و حتی یه بار بهم گفت یه دختر بهم پیشنهاد رابطه داده و من رد کردم.برام تعریف کرد که وکیل های دیگه چقدر کثیفن . وقتی بهش گفتم چرا پیشنهاد اون دخترو رد کردی بهم گفت من عرضه این کارهارو ندارم. با اون تعریفهایی که برام کرده و هنوزم گاهی وقتا میکنه دیگه دلم نمیخاد اون درس بخونه. از طرفی وقتی رفتارهاشو میبینم ازش متنفر میشم. چند وقت پیش بهش گفتم دیگه نمیخام باهم باشیم. تو به من توجه نمیکنی و فقط منو برای خواسته های خودت میخای. نزدیک بود گریه اش بگیره کلی التماسم کرد. گفت همین فردا میریم برات خرید میکنم هرچی خاستی. دلم براش سوخت گفتم نمیخام زندگیمون اینطوری باشه که هروقت من چیزی خاستم با دعوا بهم بدی.خودت باید به فکر باشی. بهم گفت بهم فرصت بده.تو اگه الان با من بهم بزنی بقیه میگن حتما این خودش مشکل داشته که قبلا طلاق گرفته و الانم داره به هم میزنه. چقدر اون لحظه از خودم بدم اومد.حق با اون بود و هست. من مجبورم اونو تحمل کنم چون یه بار طلاق گرفتم. بعد از اون دعوا دوباره رفتارای قبلش تکرار شد و همه چیز یادش رفت و فقط اون چیزی که براش فراموش نشدنی هست خواسته های خودش هست. واقعا توی زندگیم بد آوردم.میترسم از اینکه عقد کنم و دوباره دچار شکست بشم. نمیدونم شاید من دارم اشتباه میکنم. دو هفته هست که خونشون نرفتم هر بار بهونه ای آوردم که از دستش خلاص بشم.تنم میلرزه وقتی میگه بیا خونه ما.خجالت میکشم دیگه برم اونجا چون احساس میکنم خانوادش فهمیدن منو برای چی اونجا میبره. شبا همش کابوس میبینم. چندین بار تا حالا خواب دیدم مامانش با یه بچه اومده خونه ما و میگه این بچه شماست.دارم دیونه میشم. تو رو خدا کمک کنید. بهم بگید چطور باهاش رفتارکنم. آیا من اشتباه میکنم. با این کارام باعث نشم اون به طرف کارای دیگه کشیده بشه! خواهش میکنم راهنماییم کنید. [/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)