به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 54
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1391-10-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    ممنون از راهنمایی های خوب همه دوستان
    اکثر راه حلها رو تا یه حدی عملی کردم ولی جواب نداد. مشکل من بخاطر طرز فکر سطحی و ظاهربینی و ظاهرسازی های خودش و خونوادش خیلی حادتر ازین حرفاست. بزارید اتفاقاتی که تو این یکی دو روز پیش اومد و عمل و عکس العملامونو بگم تا بیشتر از جزییات رفتاراش و اخلاقش برا راهنمایی آشنا شید.
    همون روز که مریض شده بود، گفت نمیتونم بیام فعلا پیشت، ظهرش زنگ زدم بهش، گفت با دوستم قرار دارم و بیرونم. منم ازش خواستم بیاد خونمون تا صحبتای تکمیلی رو کنیم و تکلیفمون رو روشن کنیم اگه منو نمیخای بگو. که چرا با یه غریبه روز اول قرار گذاشتی ولی با زنت همش بهونه میاری، اگه مریضی یا امتحان داری با هیچکی نرو بیرون، چرا فقط برا من بهونه میاری و هیچ محبت و رغبتی تو تو نمیبینم و همچی یطرفه شده. ولی اون با کمال خونسردی اومد که چی شده من از دوستم نخاستم اون ازم خواست قرار بزاریم!! بیا شمارشم هست که اون زنگ زده نه من!!
    گفتم خب چه ربطی داره بالاخره که رفتی ینی، ینی هرکی ازت بخاد باید با مریضیت بری ولی زنت ازت بخاد نمیتونی؟؟ شما بودید این حرفا قانع کننده بود براتون؟ بخدا همش داره راه به راه دروغ میگه بهم ولی چون مدرک ندارم ثابت کنم هیچی رو قبول نمیکنه. همون روز مثلا از دلم در بیاره و با پیشنهاد مامانم که برا رفع کدورتا برم خونشون. شب منو برد خونشن. وقتی شوهرم میاد خونمون مامانم بهترین پذیرایی رو ازش میکنه و دم ظهر یا شب امکان نداره بدون شام یا نهار مفصلی که براش درست میکنه بفرستتش بیرون، کلن اخلاق ما اینه. مامانش کلن تو این 7 ماه عقد 2 بار شام به عروسش داد، اونم خیر سر دخترش بود نه خودش.اون شب هم مامانش هیچ پذیرایی ازم نکرد، فقط گفت چایی میخوری گفتم نه ممنون، اونم از خدا خواسته همونم نیاورد. ولی بعد پسرش برام چایی آورد که داشت دق میکرد و گفت پسرم برا خودت کمرنگ بریز(یا محبت ظاهری مادریشو میخواست جلوی من نشون بده یا اینکه زنتو نباید لوس کنی... ). همون روز مامامش آش نذری درست کرده بود ولی پسرش که ازش خواست یه کاسه برا من بزاره و بیاره خونمون نداد و گفت بیاد همینجا بخوره... خونشونم که رفتم بعد 3، 4 بار گفتن پسرس یه کاسه کوچیک جونش دراومد گذاشت جلوم. دیگه به هیچ عنوان دریغ از تعارف شامی چیزی. فقط به پسرش گفت سوپ میخوری برات بیارم؟ که براش آورد. دلم واسه شوهرم سوخت. میدونم از رفتارای مامانش خجالت کشید پیشم ولی هیچ گله ای هم به اونا نمیکنه و میخاد کاراشو و همچیو جلو من خوب جلوه بده و علکی گفت شام زرشک پلو داریم ماکارونی سوپ چی میخوری؟ گفتم مرسی همین آش شامه دیگه!! اینم از پذیرایی مادرشوهرم. حالا ببینید اون شب به عنوان دسر بعد از آشش چه آشی برام درست کرد
    مامانش میخاست بره خونه دوستش روضه، ازم خواست باهاش برم که منو به دوستاش نشون بده و نظرخواهی کنه، ولی گفتم دوسدارم بیام ولی چون چادر ندارم یجوریم که بیام ایشالا فرصتای بعدی. دید که نمیام اونم نرفت از ترس اینکه چن دقیقه با شوهرم خونشون تنها باشیم و بخاد بعد 7 ماه نامزدی با آرامش کنار زنش باشه. خلاصه نرفت و مثلا اومد باهام صحبت کنه، درواقع نظرات خودخواهانشو بهم تحمیل کنه. (قبل از صحبتاش بزارید بگم که وضع مالیش با خوردن پول اجاره مغازه و خونه شوهر مرحومش که سهم شوهرمم هست خوبه و از همون اول خیال خودشو راحت کرد که ندارم و هیچ کمک مالی به پسرم نمیتونم کنم و خداییشم تا حالا نکرد و پسرشم ازش نخاست و منم با ندارماش ساختم تا حالا، جز حلقه و نشون هیچ طلایی برام نخرید و 2، 3 تا کادوی معمولی هم با در خواستم تو مناسبتا برام گرفت اونم با منت).(یچیز دیگه هم: قبل از خواستگاری پسرش از مامانش خواست که با فروش یکی از 2 تا خونشون سهم الارثشو بگیره و اول زندگی یه خونه بخاد بخره و خرج عروسی هم از همون پول بده، که با 1000 تا واسط و خواهش یه اکی خشک و خالی توام با نارضایتی تونست از بگیره، در ضمن به بابامم همون اول قول داد که از خودش خونه داشته باشه اول زندگی)

    مامانش همش اون شب از خودش و پسرش تعریف کرد که:
    من فلان کارارو برا مادرشوهرم کردم، توهم باید کنی.
    مردم همه خونه ندارن اول زندگی شما باید خودتون سختی بکشین و جمع کنین من خونرو نمیفروشم بخاطر شما، که پسرش گفت نه من قول دادم به باباش و تو هم قول دادی بهم.
    گفت من براتو تا حالا کم نذاشتم، گفتم شما چیکار کردین برای عروستون که حس کنم برام ارزش قائلید؟ نه قربونی نه یلدایی نه ماه رمضونی که برا همه دخترای فامیل و دوستام آوردن برام نیاوردین و حرف مردم پشت سرم موند نه دعوت نه تماس تلفنیو احوالپرسی، سرخ شد و گفت ما این رسمارو نداریم ولی بخدا دارن چون همشهریم و معلوم بود که کم آورد ولی من خیلی حرفا تو دلم مونده بود که تا حالا جوابشو نداده بودم و از پسرشم که میخواستم بمامانش گوشزد کنه نمیکرد ولی اونشب زبون باز کردم منم مث خودش حرفای دلمو زدم. تا حالا نیشاشو با خنده رد میکردم ولی اونشب نتونستم جلو حرفای ظالمانش سکوت کنم. گفت دامادم بد از آب دراومد بعد چند سال و الان دارن جدا میشن ماهم میترسیم و از دوستی دل خوش نداریم گفتم شناخت و آشنایی قبل ازدواج بهتر از ازدواج کورکورانست، گفت شما الانم باز همو نمیشناسین. گفت پسرم نمازخونه دستش به هیچکی نخورده دلرحمه و... گفتم مگه من بدم، اومدین تحقیق چن نفر ازم بد گفت؟ 26 سال دختری بودم که کسی نتونست برام کوچکترین حرفی دراره، گفت درسته ولی پسر سالم پیدا نمیشه. گفت همه دارن طلاق میگیرن ماهم میترسیم گفتم شما چرا همش مبنا رو بر بدبینی و جدایی و اختلاف میذارین از اول، مسلمن ذهن پسرتونم با این افکار منفی پر میشه و فک کردن به طلاق براش راحت.گفت تو باید مرد باشی و از شوهرت انتظار نداشته باشی با ماشین تو رو اینور اونور ببره و کاراتو انجام بده و برات خرج کنه. بخدا داشتم آتیش میگرفتم که چقد این زن وقیحه. از بعد ازدواج همش داره از پسرش میچاپه و ماشینو ازش گرفته داده به اون پسره یزرگ معتادش و لبتاپشو داده به دخترش، شوهر ساده من هم همه بدیاشونو فراموش کرده و به هیچ خواستشون نه نمیگه و دلش خوشه که خونوادمن پشتمن جواب بدی رو با بدی نمیدن که ولی قبول نمیکنه که اینا فقط بخاطر منافعشون میخانش. نمیدونم چطور حالیش کنم بخدا.
    مامانش گفت تو باید باید باید هرچی شوهرت میگه بگی چشم، باید مث من چادری شی من عروس انجمنی چادری میخواستم گفتم اینارو باید از اول به پسرتون میگفتین نه من، منم از چادر بدم نمیاد ولی بخاطر سختیاش نمیذارم. گفتم شما به اندازه یه دختر معمولی برام ارزش و احترام قائل نیستین با اینکه از همه نظر از خیلی از عروسای فامیلمون بالاترم و استاد دانشگام و خونواده شرافتمندی دارم گفت همچی که تحصیلات نیست. خدا شاهده من کوچکترین بدی ندارم جز تنها بهونشون چادری نبودنمه. اونم هیچ خوبی نداره جز همون ظاهر چادری و مسجد رفتناش. حتی دخترشم نتونست کنترل کنه و ظاهرش خیلی بده ولی میخاد منو مث پسرش مطیع کنه و هر چی میخاد سرم بیاره. من هم از نظر ظاهر هم از نظر تحصیلات و هم از نظر مالی و شان خونواده ازشون خیلی بالاترم ولی با اینکه میدونن قبول نمیکنن و با حرف و دروغ میخان خودشونو بالا نشون بدن و همش از خودشون تعریف میکنن که ما خوبیم حتی پسرش همش به خودش مینازه . میگه افتخار کن شوهری مث من گیرت اومده در اونصورت من شاید از سر بودنم بگم نه مث اونا همش.
    بعدش گفت شما نباید عروسی بگیرید، حقوق شوهرت کمه و بیچاره از کجا بیاره و اله و بله. گفتم نه اصلن، این حرفا باید از اول زده میشد نه الان که وقته عملتونه و در ضمن من بزرگتر دارم، گفت تو باید الان حرف شوهرتو گوش بدی و بزرگترا حرفاشونو زدن! پسرش گفت منظور مامانم اینه که بجا عروسی یه خونه یزرگتر بشه خرید. گفتم شما از من انتظار همچین فداکاری دارین شما خودتون چیکار میکنین در ازش که دو طرفه باشه؟ گفتم حاضرین خونرو پسرت 2 یا 3 دانگشو بنام من کنه و عروسی نخام؟ گفت نه اصلن پسر حق نداری خونرو بنام هیشکی کنی.پس براش عروسی بگیر و خونرو رهن کن (همه نگرانیش خوردن ارث پسرشه و پول ندادن بهش حتی حقشو) که پسرش گفت من خونمو میخام زیر بار رهن نمیرم اول زندگی، گفتم الان من هیچکی شدم با اینکه گفتی دیگه یه خونواده ایم و الان میگفتی بزرگترا حق دخالت ندارن چطور حالا بجا پسرت حرف میزنی؟ گفتم متاسفانه شما انتظار یکطرفه دارین و دختر مردم رو دختر خوتون نمیدونین و همش ادعا میکنین که دیگه غریبه نیستی و یه خونواده شدیم.
    گفت عروسی بگیری نه من نه خواهرش هم نمیایم(با تمام فامیلاشون قهرن و سر جشن عقد که همه خرجو بابام کرد فقط مامان و خواهرش اومدن حتی داداش بزرگشم نیومد چون اونموقع از ترس اینکه شوهرم ازش کمک بخاد باهاش قهر بود ولی الان مامانش برا اینکه بتونه در نبودشوهرم و ماموریتش هرروز از ماشینش استفاده کنه آشتیشون داده)، که من به حالت قهر از خونشون اومدم بیرون.

    تو مسیر رسوندنم یکسره گریه کردم ولی شوهرم که همه حرفای مامانشو مورد تاییدش بود جز نگرفتن خونه، اصلن ناراحت نبود و دلداریم نمیداد و میگفت مامانم نظرشو گفت و حرفاشو فراموش کن. اونشب تا صبح حالم بد شد و بهش اسمس دادم که آرومم کن ولی عین خیالش نبود و اصلن ناراحتیم براش مهم نیست.
    کلن اینکه شوهرم خیلی خودخواهه و همش بفکر خودشه با اینکه میدونه مریضو ناراحتی و گریه برام سمه ولی اصلن نه براش اهمیتی نداره و راحت ناراحتم میکنه و بعشم منو به حال خودم ول میکنه و میگه خب ناراحت نشو خودت ناراحت میشی. جدیدا بهم زیاد دروغ میگه، اصلن برام پول خرج نمیکنه با اینکه میگه من نیازی به کمک خونواده ندارم و مستقلم و باید بهشون کمک کنم!! هیچ پس اندازی نداره برا عروسی و سرویس طلا و زندگی. هیچ نگرانی هم نداره فقط داره نقشه میکشه که برام خرج نکنه عروسی نگیره سرویس نخره و .... . دیگه جدیدا حرفای مامانش روش اثر گذاشته منو بیرون نمیبره و به کارایی که میخام برام انجام بده نمیده مثلا بیکاره نمیاد دانشگاه دنبالم مگر با اصرار من که یبار بریم بیرون. منو بازار میبره ولی همش از پیشم فرار میکنه مگه اینکه چیزی بخام و قبل ورود به بازارم میگه که عابرکارتمو یا کیف پولمو جاگذاشتم، دفه آخر از یه بلوز خوشم اومد که ارزونم بود ولی نخرید گفت همه که نمیرن بازار برا خرید. تو توقعت زیاده!! ولی خدا شاهده اون خیلی خسیسه و از الان میگه بعد ازدواج هم یه پول کمی در ماه بهت میدم و خودت هرکاری خواستی کنی بکن واز من انتظار خرید هیچی نداشته باش جز خوراک. یا خیلی کم مایله شام بریم بیرون هروقتم میریم میگه مهمون تو میگم آخه تو مردی شاغلی، من که حقوق بگیر نیستم و دانشگاهم که پولی نمیده. احساس میکنم شوهرم بخاطر فقری که قبلن تو خونوادشون بوده دچار عقده هستش که میخاد سر من که تا حالا هیچ کمبودی نداشتم خالی کنه.
    من هیچ علاقه و محبتی توش نمیبینم و زن رو مقابل خودش میدونه نه کنارش. همش به همه بدبینه و فک میکنه دارم زرنگی میکنم ولی بخدا اینطور نیست. من میخام شوهرم بفکرم باشه خوشحالی و ناراحتیم براش مهم باشه و من و تو رو دیگه ما بدونه ولی با این خونوادش و با راهنماییای من روز بروز ازم فاصله میگیره و از حرفام علیه خودم استفاده میکنه. حس میکنم من رو فقط برای نیازای جنسیش میخاد. نمیدونم بعد ازدواج بهتر میشه با بدتر ؟ همینجا قائلرو ختم کنم یا نه؟ با وجود خونوادش و تعصب بیش از حدی که به اونا داره من بعید میدونم. برای اون جدایی و طلاق عادیه و اگه بخام مهرمو ببخشم بخدا راحت قبول میکنه. خیلی از زندگی آینده کنارش و با وجود مامانش میترسم. اگرم جدا شم هیچوقت دیگه ازدواج نمیکنم. از حرف مردم میترسم. درسته خونوادم خوبن ولی اینام که یه عمر نمیتونن یه دختر مطلقه رو کنار خودشون نگه دارن.
    اینا رو گفتم که جزییات زندگیم شفاف شه و راحتتر کمکم کنید. خیلی درمونده شدم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید sadaf60 تشکرکرده است .


  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1391-10-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    دوستان عزیز میدونم این تاپیکم رو خیلی طولانی نوشتم که شاید حوصله خوندنش نباشه. ولی اگه خوندین بگید اگه تو شرایط من بودین با این شوهر و مادرشوهر چه کار میکردین؟ بهترین کار تو این شرایط چیه؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید sadaf60 تشکرکرده است .


  5. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 93 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-12
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,981
    سطح
    26
    Points: 1,981, Level: 26
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    439

    تشکرشده 527 در 189 پست

    Rep Power
    40
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    سلام عزیزم
    اول به خاطر سلامتی ات آرامشت رو حفظ کن .
    زندگی ب مرد خسیس خیلی سخته
    و نظر دادن رد مورد شما با توجه به بیماریتون سخته
    منتظر باشید مشاور ها به کمکه شما بیان

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 13:47]
    تاریخ عضویت
    1390-11-16
    نوشته ها
    121
    امتیاز
    1,003
    سطح
    17
    Points: 1,003, Level: 17
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    418

    تشکرشده 428 در 112 پست

    Rep Power
    25
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    عزیزدلم
    به حرفای دوستان توجه کن
    اصلا و تحت هیچ شرایطی غرغر نکن...مگه نه اینکه شاید بخوای جدا شی..خیلی خب این راه رو هم امتحان کن اگه نتیجه نداد یه اقدام جدی کن.
    قاطع ولی مهربان با همسرت رفتار کن، به خانوادش کاری نداشته باش اصلا در موردشون حرف هم نزن.
    همه میدونن شما از کل خانواده اونا و کل عروسای خانواده خودتون از نظر ظاهر و تحصیلات و خانواده و غیره بالاترید ولی نیاز به این همه گفتن نیست ... عزیزم با اینهمه گفتن حس همه نسبت بهت خراب میشه تازه من هم یه طوری تو دلم می گم "چه از دماغ فیل افتاده ای هست این خانم" (معذرت میخوام اینو گفتم ولی باید بدونی که تکرار این صحبتها روی قضاوت دیگران تاثیر میذاره و حتی اگه حق با تو باشه هم دیگران یه حساب دیگه روت باز می کنن)
    کار خوبی نکردی جلوی همسرت با مادرش کل کل کردی، باید فقط شنونده می بودی و حرفاش رو هم تایید میکردی و بعدا مواردی که بهشون اعتراض داشتی رو با نرمی و مظلومنمایی به همسرت انتقال میدادی و از همسرت میخواستی که به خواسته هات توجه کنه.
    من از دیالوگ هات اینطور برداشت کردم که سیاست زنانه نداری و میخوای همش از موضع قدرت صحبت کنی کمی ملایمت و نرمش داشته باش و این طرز برخورد رو مدتی امتحان کن
    منتظر دعوت کردن نمون...خودت بدون دعوت به خونه مادر همسرت برو و به همسرت بگو دلم واسه مامانت تنگ شده بود.
    با شیوه رفتاری قبلی که به نتیجه ای نرسیدی حالا اینطوری رفتار کن ببین نتیجش چی میشه واسه دعوا و طلاق و جدایی هیچوقت دیر نمیشه.

  7. کاربر روبرو از پست مفید sunlife تشکرکرده است .

    sunlife (پنجشنبه 21 دی 91)

  8. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-01
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    385
    سطح
    7
    Points: 385, Level: 7
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 89 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    سلام صدف جان مطالبتو کامل خوندم.
    خیلی ناراحت شدم. ولی عزیزم به خدا اگر ما هم بخوایم انقده با شوهرمون کل کل کنیم اونم اینطوری میشه.
    به خدا همه مشکل دارن همه دردسر دارن .خود منم همچین مشکلی دارم البته مادرشوهرم انقده وقیح نیست ولی از خداشه برا پسرش خرج نکنه.
    شوهرمنم اصلا دوس نداره بامادرش کل کل کنم .بهتره بری سمت شوهرت .ببین اونا چیکار میکنن تو هم اون کارو بکن.تازه زنانگی که تو داری رو اونا ندارن.فقط رو حرفات باش محکم و استوار و جوری که حقه (کاملا رو حرفت وایسا)
    تنها راه نجاتت اینه شوهرتو جذب خودت کنی با هر روشی که بلدی.نزار زندگیت نابود بشه. میدونم ازش دلخوری ناراحتی.از مادرش متنفری.
    ولی اینو بدون هیچکی عاشق مادرشوهرش نیست.مادرشوهرها طرف دخترشونن.بدونن یه بچه شون داره پیشرفت میکنه و اون یکی ها پسرفت .کاری میکنن که اون یکی ها بهش برسن.همشون همینطوری هستن .نمیخوان بچشه هاشون غصه بخورن.
    به فکر شوهرت باش .باهاش صمیمی شو.خیلی فرصت ها رو از دست دادی ولی برای آینده ات بجنگ.

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1391-10-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط pariya-babak
    سلام صدف جان مطالبتو کامل خوندم.
    خیلی ناراحت شدم. ولی عزیزم به خدا اگر ما هم بخوایم انقده با شوهرمون کل کل کنیم اونم اینطوری میشه.
    به خدا همه مشکل دارن همه دردسر دارن .خود منم همچین مشکلی دارم البته مادرشوهرم انقده وقیح نیست ولی از خداشه برا پسرش خرج نکنه.
    شوهرمنم اصلا دوس نداره بامادرش کل کل کنم .بهتره بری سمت شوهرت .ببین اونا چیکار میکنن تو هم اون کارو بکن.تازه زنانگی که تو داری رو اونا ندارن.فقط رو حرفات باش محکم و استوار و جوری که حقه (کاملا رو حرفت وایسا)
    تنها راه نجاتت اینه شوهرتو جذب خودت کنی با هر روشی که بلدی.نزار زندگیت نابود بشه. میدونم ازش دلخوری ناراحتی.از مادرش متنفری.
    ولی اینو بدون هیچکی عاشق مادرشوهرش نیست.مادرشوهرها طرف دخترشونن.بدونن یه بچه شون داره پیشرفت میکنه و اون یکی ها پسرفت .کاری میکنن که اون یکی ها بهش برسن.همشون همینطوری هستن .نمیخوان بچشه هاشون غصه بخورن.
    به فکر شوهرت باش .باهاش صمیمی شو.خیلی فرصت ها رو از دست دادی ولی برای آینده ات بجنگ.
    مرسی پریا جان. من بیشتر از مادرشوهر از شوهرم دلگیرم. چون برام مهمتر از همست و قراره باهاش زندگی کنم. اگه بدونم که میشه بهش اعتماد کرد و خیروشر خودشو میدونه و حدود دخالت دیگران رو بخاطر زنش تشخیص بده هیچ غمی نداشتم. تازه دارم میفهمم که اخلاق شوهرم کپ اخلاق مامانشه، همونطور سنگدل، خسیس، خودخواه و دروغگو و ظاهرساز در عین اینکه رفتاری بچگانه و ناپخته داره و تازه بدوران رسیدست. بخدا اصلن دارم اغراق نمیکنم و اصلن هم مغرور نیستم. اینارو هرکسی که رفتارشو ببینه تشخیص میده و بهم میگه. مثلا تو فیلم جشن عقدمون یکارایی ازش دیدم که واقعا پچ پچ همه فامیلارو پشت سرمون گذاشت. سر فیلمبرداری شام انگار نه انگار دوماده مث گشنه ها با ولع غذا میخورد و به فیلمبردار و دستوراتش توجهی نداشت. یا شاباشایی که بهش میدادن رو بجا اینکه بده به عروس و بذاریم تو کیف با ملایمت و سنگینی، با حرص ازشون چنگ میزد و تو وسط میدون رقص جلو اونهمه آدم مرتبشون میکرد پولارو رو هم میذاشت و میذاش تو جیب کتش. این داماد برا خونواده ما واقعن آبروریزیه با این رفتاراش که با هیچ لحنی اخلاق رفتارای زشتشو قبول نداره و خودشو اصلاح نمیکنه.
    میخام با شوهرم صمیمی شم ولی تا وقتی باهام خوبه که ازش کوچکترین خاسته ای نداشته باشم و هیچ نصیحتیش نکنم و در مورد زندگی و واقعیتاش و کارایی که باید انجام بده مث تدارکات و خرج عروسی چیزی نپرسم که در این صورت یا از پیشم میره یا گوشیرو قط میکنه یا مخالفت میکنه یا بدرفتار و کم محل میشه.

  10. کاربر روبرو از پست مفید sadaf60 تشکرکرده است .


  11. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-01
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    385
    سطح
    7
    Points: 385, Level: 7
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 89 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    عزیزم میدونم سخته ولی یه مدت یه جور دیگه باهاش رفتار کن..اصلا سوال نپرسفقط جذبش کن.ببین اونا چیکار کردن که برا اونا خرج میکنه ولی برا تو نه ؟
    ولی تو هم اصلا خرج نکن.بزار بفهمه مسئولیت داره.رفتین بیرون اگر چیزی نخرید تو هم نخر.نخواه.
    یه مدت امتحان کن.بیخیالشم بشو ببین چیکار میکنه. شاید خودش احساس مسئولیت کنه.غیر مستقیم ازش بخواه
    اگر بخودش اومد که هیچی .
    اگر نیومد بدون که به درد زندگی نمیخوره چون همش به فکر اینه پولشو ازت جدا کنه و یه پولی همیشه داشته باشه برا خودش.
    ولی یه سوال : دوران دوستی هم خسیس بود وبرات خرج نمیکرد؟تو که دوستت بوده چطور نشناختیش؟یا از وقتی ازدواج کردین ایجور شده؟
    اگر از موقع ازدواج ایجور شده بدون داره باهات لج میکنه وسر قضیه ای ازت دلخوره.وقتی کدورت ها برطرف بشه و جذبت بشه ازش بپرس.
    بازم میگم دختر خوب از زنانگیت استفاده کن. استفاده کن استفاده کن. ابزاری داری که کسی دیگه نداره.

  12. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1391-10-09
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    230
    سطح
    4
    Points: 230, Level: 4
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 19 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    باشه پریاجون یه مدت باهاش سنگین تا میکنم و ازش چیزی نمیخام و نمیپرسم.
    دوران دوستی ارتباطات کمتر بود. برا مناسبتا برام چیزای نسبتا خوبی میخرید با اینکه درآمدش کم بود. کم و بیش خساستش رو هم میدیدم مخصوصا سر غذا بیرون خوردن که گاهی میگفت تو اینبار حساب کن یا دنگی بدیم ولی الان که درآمدش بیشتر شده خیلی خسیس تر شده. اونموقع فک میکردم چون فعلا دوستیم یا نداره اینطوره و بعدن بی منت برا زنش خرج میکنه. ولی متاسفانه اشتباه کردم

  13. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    صدف !! صدف جان !!! ببخشید ولی دوست دارم سرت داد بزنم : بیدار شو !!!
    پست 21 رو که خوندم باورت نمیشه دهنم از تعجب باز مونده بود ..
    شما چرا نگاهت به زندگی اینجوریه ؟ این چه طرز صحبت کردن با بزرگتره ؟!!
    واقعا روت شد اون حرفها رو به مادرشوهرت بزنی و بعد هم اینجا تعریف کنی ؟
    هر چی که باشه هر چقدر هم بد و شما هر چقدر هم خوب و استاد دانشگاه و با وضعیت مالی خوبی باشی حق نداری با یه بزرگتر اینجوری صحبت کنی .
    باید هر حرفی که میزد با یه لبخند میگفتی مامان جون من نمیتونم تو این مورد نظری بدم لطفا با بزرگترم صحبت کنید ..
    صدف این راهی که تو داری میری هیچی تهش نداره ..
    بعد میگی یه مدت باهاش سنگین تا میکنم ؟؟
    صدف جان پیشنهاد میدم بری بخش مقالات و کارگاه ها کلی وقت بذاری و مطالعه کنی ..
    شدیدا نیاز داری مهارت های رفتاری و گفتاری رو یاد بگیری ..
    صدف تصمیم بگیر که عوض بشی و نگاهتو عوض کنی ..
    اگر میخوای واقعا زندگیت عوض بشه و حاضری برای زندگیت تلاش کنی بگو .. قسم میخورم کنارتم و کمکت میکنم ..
    ولی دلم نمیخواد هر کدوم ما بیایم اینجا برات چند خط بنویسیم و بخونی و چند روز بعد فراموش کنی و دوباره برگردی سر خونه ی اول ..
    تو پست قبلی من بهت گفتم شوهرتو جذب خودت کن ..
    اینجوری جذبش کردی ؟ با دعوا کردن با مادرش ؟؟؟؟؟؟؟؟
    راهتو داری اشتباه میری عزیزم ..

  14. 3 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    الف-ح (جمعه 22 دی 91)

  15. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array

    RE: جداشم یا بسوزم و بسازم؟

    اینکه جداشی یا ادامه بدی تصمیمیه که خودت باید بگیری و واقعا کسی نمی تونه بهت بگه جداشی یا حتی نشی. اینجا همه می گن تلاشتو بکن برای یه مدت مثلا حداقل سه ماه یا حتی 6 ماه برای بهتر کردن کیفیت رابطه ات با شوهرت و حفظ زندگی مشترکت بعدش تصمیم بگیر.

    8 سال با هم دوست بودین حتما به نظرت ادم خوبی بوده دیگه که هم 8 سال براش گذاشتی هم اینکه باهاش ازدواج کردی. شاید مشکلت شوهرت نیست و فقط نمی دونی با خونواده ی شوهرت چطوری رفتار کنی تا مردم ازاری نکنن. احتمالا مشاوره حضوری بتونه کمک کنه بهت اگه مشاور خوبی پیدا کنی.

    ممکنه به خاطر بیماریت یه مقدار حساس تر شده باشی. درد و ضعفی که بیماری ها ایجاد می کنن (حتی همون سرماخوردگی که خیلی هم بی اهمیته) و دارو هایی که ادم برای بهبودی اش نیازه که مصرف کنه یه مقدار ادمو ممکنه بی حوصله کنه. حالا نمی دونم واسه تو تا چه حدی درسته این.

    مثلا مادرش که گفته عروسی نگیرین اگه حوصله داشتی (که منم ندارم!) نباید درجا انقدر مشخص و واضح نظرتو بهش می گفتی. می تونستی با سیاست باشی (که منم نیستم!) و بعدا نرم نرم و اروم اروم رو مخ شوهرت با ملایمت و با مهربونی کار کنی و اخرش هم همونی بشه که می خوای. دیدی بعضی از خانمارو که کل کل نمی کنن با خونواده ی شوهر و خود شوهر اما اخرش هم همونی میشه که خانمه می خواد؟! انرژیتو سر بحث کردن نذار. رو مواضعت پافشاری کن اگه فکر می کنی درستن اما نه با زبون. با عمل. و همراه با ملایمت و مهربونی. وقتی ادم پرخاش کنه حتی به حق و به جا هم که باشه بازم اخرش ادم بدهکار میشه. پس سعی کن خونسردیتو حفظ کنی. یا اگه نمی تونی درجا جواب نده. صبر کن. بذار یه روز بگذره تا بتونی فکر کنی. لازم نیست دعوا کنی با کسی. می تونی یه جمله رو با صدای اروم و با ارامش هم بگی. مثلا اگه برات مهمه جشن عروسی خوبی داشته باشین خیلی اروم و در ارامش بگو که برام مهمه جشن عروسی خوبی داشته باشم. اگه مادرشوهرت بازم تکرار کرد حتی اگه با پرخاش بازم گفت که نداشته باشی عروسی تو باید ارامشتو حفظ کنی و بدون عصبانی شدن بدون اینکه اصلا ناراحت بشی بازم با ارامی همون جمله اتو تکرار کن حتی با لبخند ملایم! بازم با اطمینان و با ارامش بگو که می خوای عروسی ابرومندانه ای داشته باشی. یعنی سر مواضعت بمون اما پرخاش و دعوا نکن. اروم و مطمن باش.

    پست طولانیتو کامل کامل نخوندم. پاراگراف اخزشو خوندم و اون قسمتی که مادرشوهرت خواسته بود مراسم نگیری. چون کامل نخوندم ممکنه درست هم نظر نداده باشم.

    ببین معمولا خانما راحت تر می تونن رو مخ شوهرشون کار کنن تا مادرشوهرشون! واسه همینم اگه خواسته های عجیب داشت مادرشوهرت قبول نکن اما باهاش بحث هم نکن. بعدا سر فرصت با مهربونی با شوهرت حرف بزن. ببین سر افکار و کارایی که فکر می کنی درستن باش و تصمیماتو مجبور نیستی عوض کنی اما اصلا دلیلی نداره به زبون و با کلام و با بحث و کل کل نظراتتو بگی.

    اینکه در مورد زندگی مشترکت چه کار کنی بهتره مشاوره حضوری هم بری. مشاور خوب پیدا کنی احتمالا بهتر بتونه بهت کمک کنه.

  16. 3 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    meinoush (پنجشنبه 21 دی 91)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از خودم متنفرم از اینکه فداکارم ، دلسوزم و مهربونم متنفرممم
    توسط بانوى مهر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 20 تیر 94, 02:38
  2. بسوزم و صبر کنم یا نه؟
    توسط tanhai در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 33
    آخرين نوشته: چهارشنبه 04 اردیبهشت 92, 16:23
  3. اختلاف فرهنگی داریم. تاکی باید بسوزم؟
    توسط پریچهر-پ در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 02 بهمن 90, 12:47

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.