سلام ، من همیشه فکر میکردم که هیچ مشکلی ندارم و زندگی خوبی دارم ولی الان که فکر میکنم میبینم یه مسائلی تو زندگیم هست که باید حلش کنم ، نیازمند راهنمائیهاتون هستم
از خصوصیات اخلاقیم براتون بگم اینه که فوق العاده حساس هستم ، زود ناراحت میشم ولی آدم کینه ای نیستم بسته به موضوع ناراحتی و شدت ناراحت شدنم ناراحتی از دلم میره بیرون و دیگه بعد از مدتی موضوعی که واسش ناراحت بودم دیگه واسم اهمیت نداره و کسی هم که ناراحتم کرده میبخشم ... (ولی این ببخشش نیاز به زمان داره) ولی از دیروز فکر میکنم که یه مسائل ریز ریزی تو زندگیم هست که ممکنه جمع بشه و یه مسئله بزرگ بشه
من 3/5 سال هست ازدواج کردم یک سال هم نامزد بودیم جمعا میشه 4/5 سال من و همسرم دوتامون خیلی حساس هستیم و دوتامون از حرف های همدیگه ناراحت میشیم و هر کدوممون فکر میکنیم که حق با خودشه (به شوخی که بگم هر کدوممون فکر میکنیم که حروم شدیم ) من از اینکه همسرم بخواد جلوی دیگران از من ایراد بگیره و سر هر چیز کوچولو غر بزنه و اگه یه چیزی یکی یا دو بار اتفاق بیافته اون دیگه هر جا بخواد صحبت کنه میگه همیشه اینطوری مثلا اگه یکبار شارژر موبایلش پیدا نشه دیگه میگه هیچ وقت تو این خونه و جلوه همه هم میگه هیچوقت .... اگه خودش یه کاری انجام بده خیلی کار مهمیه ولی اگه من اون کار رو انجام بدم یه کار خیلی عادی بوده و وظیفه ام بوده ... اگه من بهش بگم این کار رو انجام بده فکر میکنه که من دارم ازش سوء استفاده میکنم میگه که انگار من زن زنگرفتم شوهر کردم انگار اشتباه گرفتی که تو زن هستی و من مرد و ... هر چی بهش میگم واسش ایمیل های رمانتیک میفرستم مقالاتی که بعضی اوقات اینجا میخونم میبینم جالبه واسش میفرستم خواسته هام رو بهش میگم اصلا توجه نمیکنه میگه که تو یکی رو میخوای هی بهت بگه چشم و قربون صدقت بره و ... موقعی که میخوام در مورد مسئله ای که ناراحتم باهاش صحبت کنم یا میگه بعدا صحبت کنیم الان حوصله ندارم یا میگه ما مسئله ای نداریم یا یه دفعه در مورد یه چیز دیگه مثلا در مورد مطلبی که تو اخبار یا مجلات خونده صحبت میکنه یعنی انگار میخواد فرار کنه... یه بار میگه از ایران بریم تحقیق میکنیم کلی اطلاعات به دست میارم بعد حتی نمیشینه در مورد اطلاعاتی که به دست آوردم صحبت کنیم خودش میگه خودش پشیمون میشه ... هی میگه یاد جونیام اوفتادم اون موقع ها که مجرد بودم خیلی خوب بود و واقعا یه غم بزرگی تو دلش میشینه واقعا قلبش میگیره ها من گاهی اوقات باهاش همدردی میکنم گاهی میزنم به خل و چل بازی فضا رو عوض میکنم گاهی میگم بذارم تو حال و هوای خودش باشه ولی گاهی پیش خودم فکر میکنم مگه من چکار میکنم که انقدر از متاهل بودنش ناراحت میشه من مگه چقدر میتونم بد باشم که انقدر در حق این پسر بدی کنم که این به فکر مجردیش میافته انقدر ناراحت میشه ... خیلی ناراحتم خیلی مسائل دیگه دارم که الان اگه بگم خیلی طولانی میشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)