به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: خواهرم جواب رد داد، من اینو نمیخواستم

    آقای خارپشت پسرداییم قصد آزار دادن ما رو نداره این خود ما هستیم که همیشه از کاه کوه می سازیم.باور کنید همه مون خانوادگی مسائل رو خیلی سخت میگیریم خصوصا ازدواج رو.

    مثلا من تو اداره اصلا با همکارام قابل مقایسه نیستم.بعضیهاشون با اینکه به سن بازنشستگی رسیدن اما از من شادابتر و سرزنده ترند.همین دیرزو می گفتن چرا انقدر پکر و نگرانی؟چرا از زندگی و جوانیت لذت نمی بری؟
    چرا نمیری آرایشگاه؟! آخه خیلی وقته از غصه ام آرایشگاه هم نرفتم!نه انگیزه دارم نه حوصله و دل و دماغ.

    اتفاقا چون ازدواج ما افتاده دست برادرها و مخصوصا بزرگه این حال و روزمونه.خدایی برا من کسی هنوز دخالت نکرده و خواستگار پرون نکرده! وگرنه

    اما واسه خواهرهای بیچاره ام خیلی خیلی.
    همین چند روز در بهبوهه بحث و دعوا و ...همه شون گفتن به تو یکی کار نداریم!! گفتم چرا؟! گفتن تو خودت بلدی چکار کنی.از لحاظ تو خیالمون راحته!!

    خب من همون آدمی هستم که الان دارم برا خواهرم نظر میدم اگه قبولم دارین چرا حالا ندارین؟

    آقای خارپشت خدا رحم کرده شما خواهر ندارین وگرنه ...



    نقل قول نوشته اصلی توسط پیدا
    فرانک جان،

    شرایطت را می دونم. احساس می کنی برادرها در شرایطی مانع ازدواجت شدند

    مانع ازدواج من نه ، خواهرم

    دلت می خواد همراه و همدمی داشته باشی که فعلا قسمتت نشده، با مرگ پدر و مادر احساس تنهایی بیشتری می کنی. در برابر خواهر کوچیکترت احساس مسئولیت می کنی و حتی توی خونه نسبت به بقیه حس مادری و عطوفت داری و ... همه و همه باعث شده که قلب مهربونت به درد بیاد. از نظر عاطفی خسته ای. فکر می کنی بقیه درکت نمی کنند. فکر می کنی برادرهات دارند اشتباه می کنند. اما

    فرانک تو مسئول زندگی خواهر و برادر و پسر داییت نیستی. بر فرض که صفتی را به ناروا بهش نسبت بدن، چرا برای دفاع از اون خودت را اینقدر آزار می دی؟

    به خاطر اینکه هر وقت ببینم پشت سر کسی حرفی زده میشه که مطمئن نباشم ازش دفاع میکنم هر کی باشه
    چرا برای ازدواج خواهرت واسطه شدی؟ این وظیفه تو نبوده و نیست. این کار باید رسمی انجام می شده. خانواده دایی و خانواده شما باید رسما در این مورد گفتگو می کردند و ...
    تو نه مادر پسرداییت هستی و نه خواهرش، که براش بری خواستگاری!!

    در این مورد توضیح دادم دوست عزیز
    قبول کن که مساله را از رسمیت خارج کردی و به بچه بازی و ... کشوندی.

    هنوز چیزی رسمی نشده بود و تا چند ماه دیگه نمیشد(توضیح دادم)

    شما در تئوری قوی و در عمل ضعیف هستی.
    به خدا دوست دارم این مشکلو حل کنم اگر درست باشه اما نمیدونم چکار باید بکنم

    کارهایی که شما عملا انجام می دی شرعا که اشکال داره هیچ ( چون می دونم خیلی به رعایت این مسایل حساسی گفتم )، از نظر اخلاقی و روانی هم درست نیست. رابطه نزدیک شما با پسری که ده سال از شما کوچکتر است. رابطه خواهرتون با خواستگار دو سال قبلش و اطلاع شما از این موضوع و پنهان کردن اون از خانواده با این تصور که مانع ازدواج من شدند، اقلا این خواهرم ازدواج کنه ( به نظرت این راهشه؟ )، پذیرفتن یک خواستگار دیگه زمانی که خواهرتون دوست پسر دارد و به اون فکر می کنه.

    حق با شماست دوست عزیز اما پذیرفتن این خواستگار دست من نبود اگر بود که همون اول ردش میکردم چون خودم عاشقش بودم و مشخصه که اگر با خواهرم ازدواج کنه من این وسط چقدر زجر میکشم البته حالا دیگه نه چون میخوام اگر اونا همدیگرو میخوان بهم برسن و من میخوام واقعیتو قبول کنم و تا حدی هم موفق بودم. در مورد اون یکی خواستگار هم باز خواهرمه که میگفت اون تنها کسیه که من میتونم باهاش خوشبخت بشم اما حالا مردد شده چون میگه یه مشکلی هست که نمی تونم به احدی بگم.وگرنه بی برو برگرد پسردایی رو رد میکردم .ارتباطشون هم در گذشته بوده 3 سال پیش و از 2 سال پیش تماس ندارن مگر 3 4 بار اونم با با تلفن کارتی خواهرم تماس گرفته و شماره جدیدشو نداده بهش.

    خواهر شما با این همه کنترل و مراقتب دوست پسر داره، حالا برادرهای شما گفتند که پسردایی هم ممکنه روابطی را تجربه کرده باشه، شما اعصاب و آرامش خودت را گذاشتی وسط که از چیزی که نمی دونی دفاع کنی؟

    من فکر میکنم وظیفه همه ست در غیاب کسی وقتی ازش بد گفته میشه دفاع کرد مخصوصا اگر مطمئن نباشی خطارکاره

    به نظرم دو تا مشکل عمده داری:

    عشق اشتباه شما به پسردایی
    انتخاب راه و مسیر اشتباه برای پایان دادن به تنهاییهای خودتون و خواهرتون

    شاید اشتباه کنم اما برای پایان دادن به تنهایی هرگز نه خودم ازدواج میکنم نه به کسی توصیه میکنم تحت هر شرایطی ازدواج کنه.

    اگر صحبتم تلخ هست ببخشید. مشکلت را درک می کنم. اما راه حلت اشتباه است فرانک عزیز.
    نه دوست عزیز اصلا تلخ نبود و خیلی هم ممنونم که برام وقت گذاشتید.من مطمئنم همه شما دلسوز من و خواهرم هستید

  2. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: خواهرم جواب رد داد، من اینو نمیخواستم

    سلام

    داییم دیشب دوباره به داداش کوچیکم زنگ زده و گفته با خواهرت صحبت کن چون میخوام دوباره فکر کنه و اگه جوابش مثبت باشه برگردیم.

    داداشمم گفته بود هم استخاره بد اومده هم اینکه بهم نمیخورن.برنامه هایی که پسرتون داره برا اینده اش با اخلاق و خواسته های خواهرم جور در نمیاد.مناسب هم نیستند اما بهش میگم.

    اما داداشم که از اون هفته نه با من حرف میزنه نه خواهرم.به هردومون بدبین و بی اعتماد شده.
    گفت به هردوتون کار ندارم و اعتماد ندارم.باید یا همون پسر غریبه ازدواج کنه که 3 ساله باهاشه.
    اما این درست نیست چون 3 سال پیش تلفنی از این راه خیلی دور فقط صحبت کردن و از 2 سال پیش که اومدن خواستگاریش و قسمت نشد به خواست خواهرم هیچ تماسی ندارن و خواهرم گفته خودم اگه لازم شد بهت زنگ میزنم حتی شماره شو بهش نداده و فقط چند بار انگشت شمار تو این 2 سال با تلفن کارتی باهاش تماس گرفته.جز این صحبت راه دور خطایی نکردن و حتی قسم میخوره هیچ صحبت ناجوری نکردن.انقدر خواهرمو دوست داره که میگه خودش گفته تا وقتی شرایط من جور میشه اگر خواستگار خوب داشتی من کاملا راضیم ازدواج کن.
    حتی در این مورد باهاش جدیدا صحبت کرده بود گفته بود من راضی ام با پسرداییت ازدواج کنی اگر خودت میخوای
    حتی یه بار از من دلخور شد چون به خواهرم تندی کرده بودم!

    دیشب به داداشم گفتم حالا که دایی باز زنگ زده و میخوان شما برادرا چرا نمیذارین بره سر زندگیش.
    جواب منفی چند روز پیش خواهرم به گفته خودش 90% به خاطر ترس از استخاره بود.استخاره ای که خودش اصلا راضی نبوده بره چون اصلا شناختی از پسرداییم نداشت.به اصرار داداشم رفته بود استخاره که این خودش اشکال داره.
    اما حالا مرحله دیگه ست و دیگه راضیه.
    میگه هرچی فکر میکنم می بینم از غریبه بهتره و هار که نشده به من حمله کنه یا من که هار نشدم.
    درسته یه تفاوتهایی داریم اما هر کس دیگه هم که بیاد هم فرق داریم هم داداشا نمی پسندن یعنی همین اشه و همین کاسه پس بهتره همینو قبول کنم چون بهتر از خانواده داییم نداریم.
    پسرداییم هم اگر اهل چیزهایی که داداشا میگن بود اصلا درس تو مغزش نمیرفت و تا اینجا پیش نمی رفت.همون دوران نوجوانی یا معتاد میشد یا الاف و بیکاره و یا تو راه خلاف می افتاد.اما اون از بچگی که بی مادر بزرگ شده رو پای خودش بوده و درس خونده و خدا رو شکر الان تو جایگاه خوبیه.

    به داداشم و خواهرمم گفتم من دیگه کار ندارم و دخالت نمیکنم.اما اشتباه میکنی به ما بدبین شدی و 35 سال زندگی منو که همیشه تحسینم میکردید رو میری زیر سوال و میگی بهت اعتماد ندارم چون راز خواهرمو میدونستم و تا حالا نگفته بودم.گفتم اگر میدونستم اینجوری برخورد میکنی هرگز نمیگفتم دیگه هم اگر مشکلی هرکدام داشته باشیم ترجیح میدیم نگیم تا ندونین و راحت باشین.
    اون اول راضی بود و حتی هرچی در مورد اون پسر گفتم رو قبول کرد اما وقتی با داداشهای دیگه ام صحبت کرده بود نظرش 100% عوض شده و کلا زیرو رو شده.

    قرار شد خواهرم امروز خودش به داداش بزرگم زنگ بزنه و بگه که راضیه و میخواد جواب مثبت بده.

    دعا کنید هرچی خیره براشون پیش بیاد.

    حدود 10 ساله که من شاغل هستم و تمام درآمدمو برای خانواده ام خرج کرده ام.چون مجبور بودم و راضی هم بودم از اینکه خداوند منو وسیله قرار داده.نه پس اندازی دارم نه طلایی نه هیییچی اما همیشه دعای خیر پدر و مادرم و بقیه رو داشتم و خصوصا رضایت پدر و مادرم برام همه چیز بود.
    خواهرو برادرهام و حتی فامیل همه همیشه تحسینم میکردن و میگفتن خدا ازت راضی باشه که بی چشم داشت حاصل زحمتت رو اینجوری خرج میکنی و اصلا به فکر خودت نیستی.
    این حرفاشون برام دلگرمی بود نه اینکه مغرور بشم اما حس خوبی بهم میداد.
    اما حالا 35 سال پاکی و 10 سال زحمتم رو بردن زیر سوال و از بین بردن تنها به خاطر اینکه گفتم من خبر داشتم خواهرم با اون خواستگارش که غریبه ست یه مدت تلفنی ارتباط داشته.ارتباط بدی هم نداشتن.

    احساس پوچی و بی انگیزگی میکنم...فقط دوست دارم گریه کنم و بشینم یه گوشه و سکوت کنم.کسی رو نبینم و کسی منو نبینه.چشمم به خواهرم می افته بدتر میشم چون به خاطر کار من بهش بدبین شدن اما قصد من افشای راز اون نبود اینو فقط خدا میدونه.
    نگران خودم نیستم اما به خاطر خواهرم عذاب میکشم

    شما جو خانوادگی ما رو نمیدونید و نمیتونید دقیقا تصور کنید.اینکه میگید خودتو بگش کنار درسته اما تو خونه ما اگر منم اینکارو بکنم خواهرم دیگه جز خدا کسی رو نداره.نمیتونستم رهاش کنم و بگم من کار ندارم.
    خاک بر سر من که وقتی پدر و مادرم فوت کردن همه بقیه رو دست من می سپردن حتی داداشم رو! نمیدونم چی خوبه چی بد
    خواهرم الان زنگ زده میگه من چیکار کنم؟
    میگه داداش گفته حتما با اون یکی دعواش شده که میگه اونو نمیخوام پسردایی رو میخوام.میگه اون همچین پسری نیست و دعوا هم نکردیم فقط خودش گفته من راضی ام اگر مورد بهتر از من برات اومد ازدواج کنی.
    برای هر دومون دعا کنید خواهش میکنم

  3. کاربر روبرو از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده است .

    فرانک1389 (سه شنبه 21 آذر 91)

  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 04 بهمن 91 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1389-9-28
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    4,847
    سطح
    44
    Points: 4,847, Level: 44
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,967

    تشکرشده 1,971 در 570 پست

    Rep Power
    80
    Array

    RE: خواهرم جواب رد داد، من اینو نمیخواستم

    سلام

    خیلی خسته ام، خیلی
    از موقع خواستگاری پسرداییم از خواهرم اوضاع خونه مون مثل سابق نیست.
    قبلا خیلی خوب بودیم با هم.اما حالا رابطه من و خواهرم با داداشم که با هم زندگی میکنیم خیلی سرد شده

    داییم که دوباره با داداشم صحبت کرده بود و گفته یه مدت دیگه بذار خواهرت فکر کنه شاید نظرش عوض شد.

    حالا خواهرم موافقه و میخواد حتما جواب مثبت بده اما داداشام همچنان مخالفن با این وجود نمیگن "نه" .میگن هرچی خودت میخوای ولی ما راضی نیستیم و البته بزرگترا داداش کوچیکه رو انقدر تحریک کردن که اگه خودشون کوتاه بیان کوچیکه کوتاه نمیاد!
    داییم ماشا الله وضع مالیش خیلی خیلی از ما بهتره اما واسه گرفتن یه وام به مبلغ زیاد مجبور شد از فامیل سند بگیره از جمله سند زمین ما. که انشا الله چند روز دیگه وامش رو میگیره و قول داده به هر صاحب سندی چند میلیون بده تا وقتی سندشون آزاد میشه قرض باشه پیششون.

    حالا داداشام گیر دادن میگن تا وقتی پول ما رو نده اجازه نمیدیم اسمی از خواستگاری و این حرفا بزنه!
    حتی داداشم گفت اگه لازم باشه خودم جواب رد میدم و نظر خواهرمم اصلا مهم نیست
    در صورتی که داییم اگه بدونه ماجرا چیه فورا حلش میکنه منتها وامش رو هنوز ندادن.

    هرچی گفتیم وام و پول و سند رو ربط ندید به این ماجرا فایده نداره.
    من که چند وقتیه دیگه هیچ حرفی نزدم و نمیزنم و گفتم که دیگه هیچ کاری ندارم و دخالت نمیکنم.
    با خواهرمم صحبت نمیکنم چون اینجوری راحت ترم و در ضمن خودش گفت کار به کارم نداشته باش!

    حتی داداشم گفت اگه لازم بدونم اجازه نمیدم بری سرکار! فکر نکن من بیکارم و تو خرج خونه رو میدی پس نظرت مهمه
    این حرفش خیلی خیلی خیلی اذیت کرده چون زحمت 10 ساله ام رو با این حرف به باد داد.
    خودش میدونه این مدت من چقدر زحمت کشیدم و تنها منبع درآمدمون حتی وقتی پدر و مادرم بودن و شهریه دانشگاه خواهرم و زندگی خودمون و داداشم و زن و بچه اش حقوق من بوده هیچوقت هم منتی نذاشتم و حتی ضروری ترین نیاز خودمو تهیه نکردم تا بتونم قسط وام ازدواج داداشم و قسط طلا ی زن داداشم و قسط وام خودروشون رو بدم اما حالا...


    دلم برا مامان و بابام تنگ شده
    اون بندگان خدا هم نگران مون هستن.هرچند وقت یکی از بستگان میگه خوابشون رو دیدم نگران تون بودن

    خواهش میکنم برامون دعا کنید این ماجراها ختم به خیر بشه خواهش میکنم

  5. کاربر روبرو از پست مفید فرانک1389 تشکرکرده است .

    فرانک1389 (سه شنبه 28 آذر 91)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.