ده بار اومدم توضيح بدم پاكش كردم... اه حوصله ندارم... ولش كنين... اين دنيا ارزش نداره.. گور باباي پيرزنه.. بذار هر غلطي ميخواد بكنه بكنه...وقتي شعور يه آدم پايين باشه انتظاري نميشه داشت...
تشکرشده 118 در 17 پست
ده بار اومدم توضيح بدم پاكش كردم... اه حوصله ندارم... ولش كنين... اين دنيا ارزش نداره.. گور باباي پيرزنه.. بذار هر غلطي ميخواد بكنه بكنه...وقتي شعور يه آدم پايين باشه انتظاري نميشه داشت...
تشکرشده 462 در 89 پست
عزیزم
نگذار غصه هات تو دلت انبار بشه. حرفهاتو بزن به همسرت .
اگر دوست داری بشتر توضیح بده. نگذر ا افسار زندگیت دست دیگری بیفته با ارامش سعی کن مشکلت رو حل کنی. بعضی جاها داشتن قاطعیت لازمه.
sea (پنجشنبه 11 آبان 91)
تشکرشده 36,022 در 7,409 پست
تعجب عزیزم
من واقعاً به وجودت افتخار می کنم ، بخاطر توانائیهات ، بخاطر عشق به همسرت و بخاطر زندگی خوبت .
خانمی گلم ، چرا خودتو اذیت می کنی ؟ یک بار دیگه پست مدیر رو بخون اونم با دقت ، بخوبی میتونی دریابی که چه باید بکنی .
درون ریزی نکن ، اما پرخاش و بدخلقی هم نه ، خیلی عاطفی از احساست نسبت به این مسئله و آسیبهایی که بهت وارد میکنه به همسرت بگو .
اصلاً همینجا بگو چیا دلت میخواد به همسرت بگی ولی احساس می کنی نمیتونی بگی ، اول بگو چه حرفهایی ، بعد بگو چرا نمیتونی بگی .
اینجوری ما بهت کمک می کنیم که چه کنی .
منتظرم
.
فرشته مهربان (دوشنبه 15 آبان 91)
تشکرشده 118 در 17 پست
عزيزم فرشته مهربون خيلي خوب منو ميفهمي...
دقيقا چون پرخاشگري نميكنم بدخلقي نميكنم بهم فشار مياد... اون روزي رو كه ميدونم يكي دو ساعت رفته اونجا اصلا ميرم توي لك... حرف نميزنم توي خودمم... همسرم هم اينو ميفهمه.. همش ميخواد مثلا با محبت كردن از دل من دربياره. يا خيلي زياد ابراز علاقه ميكنه. ولي من شايد تا يكي دو ساعت نميتونم باهاش راحت بشم.. سخته واسم..
دلم ميخواد بهش بگم عزيزم بخدا تو نميدوني از صبح تا شب من دارم با فكر اون زن روزم رو شب ميكنم. . درسته برون ريز نيستم ولي از درون عصبي شدم. واقعا تحملم كم شده خيلي زود گريه ام ميگيره ولي حرف نميزنم. سردرد دارم تقريبا يك روز در ميون قرص مسكن ميخورم. ولي من نميدونم اون زن چه كرده كه همسر من با اينكه خيلي محدود حدود الان 40 روز يكبار شده ميره بهش سر ميزنه ولي صيغه اش رو فسخ نميكنه.
دلم نميخواد ناراحتش كنم بخاطر همين بدخلقي نميكنم... زود هم دوباره باهاش خوب ميشم... ميگما افسردگي نگيرم...
بچه ها الان خيلي بهترم... من زندگيم و همسرم و بچه ام رو خييييييييليييييييييييي زياد دوست دارم... من ميجنگم با درون خودم بايد پيروز بشم وگرنه اون حس درونم منو شكست ميده و اين باعث خوشحالي اونايي ميشه كه نميتونن خوشبختي منو ببينن... پس من بايد بخندم.... هوررراااااااااااا.
بچه ها انرژي گرفتيد خودم دارم به خودم روحيه ميدم...
تشکرشده 569 در 163 پست
تا حالا با شوهرت در مورد فسخ کردن صیغشون صحبت کردی؟ چه جوابی میده؟ مخالفت میکنه یا مثلا میگه باشه واسه بعد ..؟
به نظرم چون شما ظاهر رو حفظ میکنی و ناراحتیت رو نشون نمیدی شوهرتون هم فکر میکنه پس میتونید راحت با این قضیه کنار بیاید و حتی قصد کنار گذاشتن اون زن رو هم ندارن
اگه یکسال دیگه هم گذشت و تموم نشد چی؟ دو سال و سه سال و ..... تا کی می خوای خودتو آزار بدی؟
شما باید احساس واقعیت رو به همسرت بگی گلم، به خودت ظلم نکن.. ، قرص خوردن حق شما نیست عزیزم . زندگی آرومه که حقته
چرا اینو مستقیم به شوهرت نمیگی ؟ منظورم این نیست که پرخاش کنی یا .... نه
فقط آروم و جدی باهاش صحبت کن و ناراحتی واقعیت رو بهش بگو ، اگه واقعا دوستت داره پس نباید بخاطر کس دیگه ای آزارت بده
یه چیز دیگه ، دوست ندارم ناراحتت کنم اما زن 40 ساله درسته که جوون نیست، اما همچین پیرزن هم نیست و جذابیتهای خودشو داره.
امیدوارم عاقلانه تصمیم بگیری ، ببین چی به نفع زندگیته و آرامشتون رو فراهم میکنه ، نه اینکه حالا یدقه شوهرت ناراحت میشه یا نمیشه..
تو که میگی زندگیتو دوست داری پس باید به فکر حفظ خودت و همسرت باشی ، نه اینکه احساسی تصمیم بگیری
کبـود (پنجشنبه 11 آبان 91)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
تعجب عزیز ، تو مرا نمی شناسی ،
اما من زندگی تو را کامل خوانده ام و آنالیز کرده ام
دوست دارم کمی از خودم برایت بگویم
با مشکلات زیادی به تالار اومدم ... با مسائل بسیار بغرنج
با بودن در این تالار و بکار بستن راهکارها ، سعی کردم زن خودساخته ای شوم
در این راه هم خیلی تلاش کردم و هم نتایج خیلی زیادی بدست آوردم
می خواهم بهت بگم که اکنون
برای بعضی ها تلاش من ، الگو باشه
اما اون زندگی که تو بیان کردی و مدیر هم تفسیرش کرد ، الگویی شد برای من
(اگویی که در نت برداری از همدردی نوشتم )
به همین خاطر می خواهم بگم به حال تو غبطه می خورم
وقتی این پست رو از مدیر خوندم (که توی نت برداری هم گذاشتمش ) اونقدر دلم خواست که اون سطح رضایتمندی رو که تو تجربه کرده ای من هم داشته باشم ... اون سطحی که مدیر گفت : مافوق تصور خیلی افراد هست
واقعا به حالت غبطه خوردم ....
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
.... تعارف هم ندارم ، نمی خواهم هم با چند خط نوشته تو را آرام کنم ، حرف دلم رو دارم بهت بزنم ... اون هم از روی صداقت
واقعا خوشا به حالت ... آفرین بر تو ... خوش به حال همسرت و فرزندت .... هزاران آفرین بر عشقتون
برایت خیلی خوشحالم و از خدا می خواهم عشق و علاقه بین تو همسرت رو هر روز بیش تر از قبل کنه و اینگونه بودن رو ، داشتن این سطح درک و عشق رو هم به من و امثال من عنایت کنه
بالهای صداقت (جمعه 12 آبان 91)
تشکرشده 118 در 17 پست
عزيزم بالهاي صداقت چقدر ماهي.... ممنون از حرفت خيلي لطف داري... برايت از خدا آرزوي خوشبختي دارم.
كبود جان اون زن 51 سالشه نه 40 سال:D
كبود جان در مورد فسخ با هم حرف زديم. ميگه تمومش ميكنم ولي يواش يواش چون اگه يك دفعه تمامش كنم برميگرده چنانچه قبلا دو سه روز يه بار بهش سر ميزد والان 40 روز يه بار.
تشکرشده 118 در 17 پست
بالهاي صداقت عزيزم شما تايپيكي در مورد نت برداريها از همدردي داريد يا اينكه اين مطالب رو براي خودتون گردآوري ميكنيد.. منظورم اينه كه ميشه ما هم از اون مطالب استفاده كنيم يا نه؟
تشکرشده 36,022 در 7,409 پست
همسرت به خوبی نشون داده روی رفته رفته رفع این مسئله داره کار میکنه .
شما هم نیازه صبور باشی و ذهنت را از اون خانم کامل دور کنی .
و دیگر اینکه حرفهایی که دوست داری به همسرت بگی را بگو . در شرایطی که با هم خیلی عشقولانه هستی ، خیلی عاطفی و با محبت که می دانم هنرش را داری بگو ، حتی خودت را در آغوشش قرار بده و اگر اشکت هم درآمد مانع نشو . اطمینان بده که دوستش داری ، و چون خیلی دوستش داری سخته برات با کس دیگری تقسیمش کنی و نشون بده این حس تو هست نه اشکال او ، و بگو من ظرفیتم اینه ، تا این حد و میدونم آرامش من برات خیلی مهمه ،بگو تا حالا درون ریزی می کردی بخاطر اینکه او ناراحت نشه ، بگو اما دارم از نظر جسمی و روحی از این درون ریزی آسیب می بینم ، اینه که تصمیم گرفتم باهات درد دل کنم . بگو درد دله نه گله ، گله نمی کنم چون میدونم خودت همه چیز رو کنترل می کنی و دارم می بینم که چطور اوضاع را مدیریت می کنی ، اما من ظرفیتم محدوده و سقف تحملم تا همین حده و نیاز دارم به درد دل ، به اینکه از احساسم بگم ، از اون چیزی که رنجم میده بهت بگم تا سبک بشم و دوباره شارژ بشم .
بگو من هرگز بهت نمیگم چکار کنی چون با اطمینان مدیریت این قضیه را به خودت سپردم و هرکاری بکنی می دونم حساب شده هست و بهت اطمینان دارم که مصلحت زندگیمون رو در نظر میگیری . فقط احتیاج به درد دل دارم اگه اجازه بدهی گاهی باهات درد دل کنم و حرفهام و ربزنم و تو آرومم کنی .
.
فرشته مهربان (دوشنبه 15 آبان 91)
تشکرشده 569 در 163 پست
به نظرم بهتره از همسرت بخوای یه زمان مشخص برای قطع کامل اون رابطه تعیین کنه و به قولش هم وفادار بمونه. مثلا تا آخر پاییز یا هرچی ..
فکر میکنم در این مورد باید جدیت بیشتری از خودت نشون بدی نه اینکه سعی کنی وانمود کنی مشکلی با این قضیه نداری و ازونطرف تو خودت بریزی. احساس واقعیتو با همسرت درمیون بذار ، البته در فرصت مناسب و با بیان مناسب ...
اینم بدون چیزی که از همسرت می خوای حق توئه و ایفای مسئولیتی هست که در قبال تو داره ، نه یک لطف یا منت! پس چیزی رو که حقته ازش بخواه.
شما یک ستون اون خانواده هستی و وقتی که بهم بریزی به نوعی خانوادت هم تاثیر میگیره ، به فکر فردا هم باش که وقتی اون زن برای همیشه محو شد اونقدر درب و داغون نشده باشی که نتونی فراموشش کنی و مثل یه زخم برات باقی بمونه.
به فکر فردا باش که باید مادری باشی سرشار از آرامش ، نه استرس ها و خاطرات تلخ ..
مطمئنم با همین قدرتی که تا امروز از خودت نشون دادی و ایستادگی کردی ، از این به بعد هم میتونی با همین قدرت مشکلت رو درمان کنی و آرامش رو تجربه کنی ، امیدوارم حرفام ناراحتت نکرده باشه عزیزم و آرزو میکنم هرچه زودتر مشکلت تموم شه.
کبـود (سه شنبه 16 آبان 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)