مرسي عزيز كه بهم روحيه ميدي و درك ميكني.من همه اينها رو ميدونم و درك ميكنم ولي از اينكه اينقدر راحت حق منو ميخوره دلم ميگيره.ميدوني دلم ميخواد فراموش كنم ولي ياد حرفاش ميفتم آتيش ميگيرم.يادمه بهش يه بار به شوخي گفتم كه از حقوقم يك درصد براي تو و مابقي اش براي خودم،برگشت و جدي گفت:اون موقع تو هم به اندازه يك درصد جا داري تو خونه،گفتم يعني چي:گفت يعني:بيرون از خونه.
توي اون اوايل زندگي هم كه دعوامون ميشد چند بار بهم گفت از خونه ام برو بيرون.يعني خونه اون نه من الانم كه من براي اين خونه زحمت كشيدم همش رو حق خودش ميدونه.آخه اين نامردي نيست.به نظرتون سخت نيست كه من همه اينها رو از ذهنم پاك كنم و فقط مثبت فكر كنم.به نظر من هر كي جاي من بود ديونه ميشد.
ميدونيد اونقدر تابع كارهاي داماد دومي و برادر بزرگشه كه كاملا تابلوه.داماد دوميشون هم شيره جون زنش رو گرفته و زنش هيچ اراده اي نداره.تنها يه ماشين گرفته و زده به نام زنش،تازه اون رو هم بي اجازه شوهرش جايي نميبره.
از اين بيشتر كفري ميشم....
برادر كوچيكش كه تازه ازدواج كرده خيلي هواي زنش رو داره.ولي با اون گرم نميگيره.ميگه اون آدم نيست.ميگه احمقه كه با هر ساز زنش ميرقصه.ميگه چه معني داره كه ديونه از اين و اون قرض بكنه كه چي؟خانمش دلش عروسي ميخواد.به جهنم كه عروسي ميخواد.ميگه آدم نبايد زنش رو پررو كنه.خيلي اخلاق بدي دارن.باباش هم همينطوريه.بي چاره مامانش رو خيلي محدود كرده.انگاري زنه گيجه.هيچ جايي تنها نميتونه بره.اگه حرفي بزنه كه باباش رو عصباني كنه،باباش موقعيت رو نمسنجه راحت زنش رو خراب ميكنه.اين عادت رو همسر من و برادر بزرگش هم داره ولي من باهاش حرف زدم بهتر شده و تو جمع كمتر منو خراب ميكنه ولي تو خلوت دوتايمون عادت داره منو خراب كنه و تحقير كنه...
علاقه مندی ها (Bookmarks)