منم مدت کوتاهی هست که عقد کردم و هنوز عروسی هم نکردیم ولی چند بار رفتارای بی ادبی و داد زدن ازهمسرم تو همین مدت کوتاه دیدم که خیلی ترسیدم که زندگی ما قرار هست چه طوری بشه و ممکنه اونم کتک کاری کنه
ی تاپیک هم دارم و نمی دونم آیا رفتارم در مقابل همسرم درست هست یانه
البته اون مرد خوبیه یعنی من ازش راضیم و خیلی هم دوستش دارم یعنی در اوج دعوا هم ازش بدم نمی اد و حتی نمی تونم یک لحظه باهاش قهر باشم از قهر متنفرم
من اولین برخوردم رو با همسرم برات توضیح می دم که سر چی دعوامون شد.
روز عقدمون مامان من می خواست عقد حتما تو خونه ما باشه و دوست نداشت بریم محضر،به خاطر شگون و این حرفا.
چون من ی بارم نامزدیم بهم خورده که تو محضر صیغه محرمیت خونده بودم.پدرم هم سر مهریه خیلی شرط و شروط واسه همسرم گذاشت و مهریه سنگینی گذاشت که من خودم موافق نبودم ولی خوب پدرم کوتاه نیومد و به هر حال ی بحث های کوچیکی اون موقع پیش اومد ولی اونا مهریه و شرط ها رو قبول کردن بالاخره،.
بعد از عقد که ما باهم قرار گذاشتیم بریم بیرون،همسرم اون روز شروع کرد از اینکه شما برای ما این همه شرط گذاشتید و گیر دادید عاقد بیاد خونه و تازه پدرم روز عقد پسرش مجبور شد این همه راه بره دنبال عاقد!!!
منم گفتم خوب می گفتیم با آژانس بیاد وبعدم اون شرط ها رو قبول نمی کردی و الان که کردی چرا سر من داری منت می زاری.؟
بعد اون گفت بحث طولانیه بریم خونه ما.منم گفتم بریم موافقم .رفتیم خونشون خیلی هم خوش گذشت و خیلی باهم خوب بودیم و بعدش داشتیم منطقی حرف میزدیم که اون تو حرفاش
کلمات توهین آمیز نسبت به پدرم به کار برد البته زیادم توهین آمیز نبود ولی من خیلی مودبم و همیشه با احترام درمورد همه و بخصوص خانواده اون حرف میزنم ولی اون نه.
بعد همین بی احترامی رو به پدر بزرگم هم کشوند و با لهجه ترکی ادای پدر بزرگم رو در آورد.که مثلا در مورد مهریه چه حرفی زدی!
چون پدر بزرگ من لهجه داره.الهی فداش شم.
اینجا هنوز عصبانی نبودولی بی ادب شده بود.
منم دیگه آمپرم رفت بالا و نتونستم خودم رو کنترل کنم .بهش گفتم حق نداری به خانواده ام توهین کنی.
هی درگیری لفظی مون بیشتر شد و در حالیکه من تمام مدت مودب بودم اون هی بی ادبی میکرد.
که باعث شد منم به پدر شوهرم بگم خسیس !
یهو برگشت گفت خفه شو.منم گفتم نمیشم
گفت خفه میشی یا بزنم لهت کنم.بعدم اومدم سمتم با دستش گلومو فشار داد گفت خفه می شی یا خفت کنم.
،این رفتارا تو خونه ما اصلا نبوده من پدر و مادر م خیلی رابطشون خوب و توام بااحترام هست واسه همین از ترس داشتم می مردم. ولی نخواستم ضعف نشون بدم گفتم خفه نمی شم تو هم حق نداری به من دست بزنی.بعد دوباره دستشو گذاشت رو گلو من به سمت عقب خم شده بودم ،افتادم رو مبل بازم ولم نمی کرد.منم بهش می گفتم دیوونه یا ادم نیستی چنین چیزایی و سعی می کردم بزنم کنارش.دیدم نمی تونم دیگه هیچ تلاشی نکردم فقط گریه می کردم خودش ولم کرد.منم سریع بلند شدم لباسامو پوشیدم برم بیرون .زانوهام می لرزیدن،قلبم داشت می اومد بیرون.وقتی راه می رفتم حس می کردم تو خلع دارم راه میرم.اومدم پایین سر خیابونشون ماشین بگیرم برم .اومد تو کوجه دنبالم با همون حس پروویی و قلدوری گفت بیا تو خونه من می رسونمت.
جوابشو نمی دادم .بازم با تحکم گفت بیا تو.
نمی دونم چرا نرم شدم رفتم تو.یهو بغلم کرد انگار نه انگار که این همون مرد بی ادب و پرو و عصبیه .اصلا حرف باهاش نزدم فقط گریه می کردم.کلی ازم معذرت خواست،گفت من عصبانی می شم با من بحث نکن،لج نکن،گفت مارو چشم زدن ما زندگی مون خوبه و این جور حرفا.
از اون روز به بعد هر وقت چیزی می گه که منجر به بحثمون میشه من ادامه نمیدم یا با مهربونی بحث رو می خوابونم ،تا یکم می بینم ناراحت شده سریع معذرت می خوام.اصلا دیگه نمی زارم دعوامون بشه.زود می گم معذرت می خوام
جوابشو نمیدم.
بعد که من این برخوردارو می کنم اونم مهربون میشه و معذرت می خواد و کلا مشکلی پیش نمی اد. انقدر بهم محبت می کنه و حتی به خانوادم و کلا رفتارش خیلی خوب میشه.
وقتی از کاریش یا حرفیش ناراحت می شم اول اون حرف رو با خودم بررسی می کنم و حلش می کنم .اکر حل نشد همون موقع بهش نمی گم یکمی درموردش فکر می کنم تا ناراحتیم کم شه بعد خیلی با احتیاط بهش می گم ازش ناراحتم و با حالت مظلوم می گم نه با حالت پرخاش گری
اونم خوب برخورد می کنه
تمنای من نمی دونم رفتارم درسته یا نه
ولی من با این رفتار از تنش و زد و خورد و دعوا کاملا جلوگیری می کنم و اونم خیلی قدر من رو می دونه
آقای
baby عزیز رفتار من در مقابل همسرم به نظرتون درسته یا دورم خودمو نا دیده می گیرم؟؟؟؟(البته ببخشید می دونم اینجا نباید سوال کرد تو تاپیک منم سر بزنید لطفا)
-----------------------
البته تمنای من حالا من ی چیزی رو نگفتم اون برخورد اولی که بین مون پیش اومد منم خیلی جیغ داد کردم یعنی وقتی به پدر بزرگم توهین کرد اون با حالت خنده داشت حرف میزد ولی من یهو جدی شدم و جیع و داد کردم و گفتم تو حق نداری این جوری حرف بزنی و ......
اونم به من گفت اصلا فکر نمی کردم تو این جوری باشی و مثل زنای آک ...ل....ه.... باشی منم بیشتر جیغ داد کردم چون خیلی بی ادبانه حرف می زد.تا اون جوری شد.:(
علاقه مندی ها (Bookmarks)