سلام دوستان خوب همدردی
راستش جایی بهتر از اینجا پیدا نکردم تا درد دلم رو توش بگم، بیست و چند ماه از شروع علاقه من به یک همکلاسی میگذشت تا اینکه بالاخره تمام جرات و جسارت خودم رو جمع کردم و با راضی کردن خانواده به اقدام برای خواستگاری ، مامانم با خانواده خانوم تماس گرفت و اونا هم گفتن باید نظر دخترمون رو بدونیم ، بالاخره جواب دادن و گفتن دخترمون گفته واسه من ازدواج خیلی زوده و من میخوام روی درسم تمرکز کنم . راستش خودم هم قبول دارم من که یک پسر 21.5 ساله هستم هنوز ازدواج برام زوده ( به دلایل اقتصادی وگرنه به گواهی اطرافیانم من به بلوغ روانی و اجتماعی و ....رسیدم) ولی نمیدونم با این دل صاحب مرده چیکار کنم ،[size=large] از اون بدتر اینکه من هر روز این خانوم رو میبینم و با هر بار دیدن دوباره احساساتی که تلاش میکنم در درون خودم خاموشش کنم دوباره روشن میشود، از تمام دوستان عاجزانه خواستارم مرا راهنمایی کنند که در حال حاضر چگونه باید رفتار کنم؟؟؟؟؟روزی دهها فال میگیرم به تعداد زیادی استخاره اقدام میکنم در حالی که میدانم همه این کاره بی فایده است ، به شدت افسرده هستم و به دنبال جایی برای گریه کردن میگردم حتی دوست دارم بمیرم.دیگه بریدم نمیدونم باید چیکار کنم و از همه شما تقاضای راهنمایی دارم.[/size]
مـن پـیـر سال و مـاه نـيام یـار بی وفـاست
بـر مـن چو عـمـر میگـذرد پـیـر از آن شــدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)