سلام دوستان .
اینا دلایل مالی منه که ترس از ازدواجمو توجیه می کنه :
1-مهریه های بالا
2- خرج زندگی بالا
3- سرویس طلا
4- جشن عقد
5- جشن عروسی
6- خرید خونه یا هزینه رهن خونه
7- خرید لباس
8- هزینه آرایشگاه
9- هزینه های جلسه خواستگاری
10-افزایش نرخ دلار و درهم
11- هر چیزی که لازمه دست توی جیب خودم بکنم .
.
.
اینا هم دلایل منه که از ازدواج نترسم و با صلابت به راهم ادامه بدم :
1-ارضای نیاز عاطفی ام
2-ارضای نیاز جنسی ام
3-نیاز به استقلال
4-رسیدن به کمال
5-کامل شدن شخصیتم و .... .
کلی هم دلایل دینی دارم که منو در این راه تشویق می کنه .
.
.
ولی نمی دونم چرا هنوز هم می ترسم .
با اینکه این همه دلایل هم دینی دارم ،ولی هنوزم میترسم ، شاید ایمانم کم باشه .
شاید کسایی مثه فامیلامونو دیدم که توی جشن عروسیشون بالای 20 تومن خرج کردن ولی من حتی پول یه عقد ساده رو هم ندارم .
شاید هم دارم به بابام نگاه می کنم که نه حمایت معنوی می کنه و نه مالی . با اینکه این همه قران می خونه(خودشو خیلی آدم با خدایی توی جامعه جا زده ) ولی نتونسته بفهمه پسر مجردش چه نیازهایی داره و همین موضوع توجیه ایی برام شده که کلاً از این پدر نه حمایت معنوی ای بخوام و نه حمایت مالی .
.
به خودم که نگاه می کنم می بینم که بالای 5 سال در کارهای مرتبط با رشته ام سابقه کار داشتم ، ولی موجودی حسابمو که نگاه می کنم صفره ، شاید بگین که ولخرجی و یا به بلوغ اقتصادی نرسیدی ، ولی حقیقت اینه که من حتی یه ریال هم از بابام نگرفتم ، سه چهار ساله . اصلا تا حالا توی عمرم پول تو جیبی نگرفتم . نمی دونم .
.
.
با خودم میگم چیکار کنم ، نمی شه که ازدواج کرد با این پول ، همش راههای زیر میاد تو فکرم(می دونم افکار زیر شیطانی هست ولی دست خودم نیست) :
1- یه راه میگه ، بی خیالش . میام ارشدمو تموم می کنم ، یکی دو تا مقاله ISI هم می زنم تنگش ، فرار مغزها می کنم و می رم اونور ، نیازی نه به دلسوزی بابا و مامانم دارم و نه نیازی به پول بابام و نه به یه دختر که لطف کنه و با شرایط من کنار بیاد و آخرش هم سرکوفت بزنه . همونجا دکترامو میگیرم و همونجا زندگیمو می کنم ، جیبم که پرپول شد ، یه فکری به حال خودم می کنم .
2- راه دوم میگه که ، معیارهاتو فیکس کن ، دور ازدواج رو هم یه خط قرمز گنده بکش ، تا خونه و ماشین نگرفتی اصلاً فکرشو نکن . این وسط اگه احساس نیازی کردی دوست دختر رو برای چی خلق کردن ؟ برو مثه بقیه آدما باهاشون دوست شو ، وابسته شو ، وابسته کن ، دل بکن و پولاتو جمع کن ! ( خدایا می دونم که چقدر احمقانه هست این فکر ، حتی اگه بمیرم هم این کار رو نمی کنم ، ولی فکریه که میاد توی ذهنم)
3-راه سوم میگه که ، برو ازدواج موقت کن ، بعد یادم میاد که خودم بقیه رو در این راه سرزنش کردم و نذاشتم که وارد این مقوله بشن پس یه جوال دوز به خودم میزنم .
.
.
می دونم که اگه از لحاظ دینی بخوایم موضوع رو بررسی کنیم همه حق رو به من میدن ، ولی مگه پدر دختر ، هم حق رو به من میده ؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)