به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 101
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 شهریور 90 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1386-11-19
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    6,188
    سطح
    51
    Points: 6,188, Level: 51
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 20 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    سلام دوستاي گلم خيلي از راهنمايي و همدردي شما ممنونم من از وقتي كه اومدم تو اين تا لار خيلي ارومتر شدم ولي مشكلات همچنان ادامه داره خواستم خوبي كنم بهشون و با هاشون مسافرت رفتم تا رابطمون بهتر بشه ولي شنبدم كه مادر شوهرم داشت بشت سر من به جاريم چه حرفايي كه نميزد ميگفت بسر منه كه اونو نگه داشته به نظر شما من بايد چيكار ميكردم اين حرفي هست كه بشه هضمش كرد بازم چيزي نگفتم وحتي زوز مادر رفتم وبراش كادو خريدم البته قبلش چند هفته اي نرفتم وشوهرم هم بهشون گفت كه چرا نميريم ولي اون با نهايت نامردي گفت من حاظرم دست رو قران بگذارم كه همچين حرفي نزذم حالا خدارو شكر كه شوهرم هم اين حرفارو شنيده بود ولي بازم من كوتاه اومدم وروز مادر رفتم خونش اما ميدونم كه خجالت نكشيد و شايدم به بقيه بگه كه فهميد اشتباه كرد اومد ولي من به خاطر خدا وهمسر مهربونم اين كارو كردم چون اون لياقت فداكاري رو داره دوستاي گلم من شايد هر روز نتونم اينجا سر بزنم چون تازه اسباب كشي كردم واين خونمون تلفن نداره البته قراره وصل بشه ميام خونه مامانم اينا خيلي خوشحال ميشم كه بياييد وبا هم دردو دل كنيم و همديگرو راهنمايي كنيم از تكتك شما سباسگذارم

  2. کاربر روبرو از پست مفید مارال تشکرکرده است .

    مارال (پنجشنبه 24 مرداد 87)

  3. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 20 مهر 87 [ 10:04]
    تاریخ عضویت
    1386-11-01
    نوشته ها
    642
    امتیاز
    5,809
    سطح
    49
    Points: 5,809, Level: 49
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 141
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    470

    تشکرشده 496 در 278 پست

    Rep Power
    81
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    كار خوبي كردي مارال جان بعضي اوقات به خاطر حفظ زندگي لازمه كه خيلي از خودمون گذشت نشون بديم مهم اينه كه شوهرت متوجه اين گذشت است و حرف تو رو قبول داره

  4. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 دی 89 [ 16:43]
    تاریخ عضویت
    1387-4-03
    نوشته ها
    286
    امتیاز
    5,593
    سطح
    48
    Points: 5,593, Level: 48
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 157
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    58

    تشکرشده 59 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    مارال عزيز خانواده همسر من هم مثل خانواده شوهر تو هستن با اين تفاوت كه من سالها به اون ها خوبي كرده ام و اون ها اغلب بي دليل و شايد به خاطر ناهنجاري هايي كه در گذشته خودشون بوده منو رنجونده اند هميشه هم دردشون بودم اما امروز كسي كنارم نيست يا بهتره بگم هرگز نبوده چرا چون آدم روراست و بي كينه اي هستم
    نمي گم خوب و بي نقصم اما هرگز كسي رو دل شكسته نكردهام ببين عزيزم افرادي مثل من و تو نمي تونن اشخاصي با چنين ذهنيت منفي رو تغيير بدن ما چند راه داريم 1- سعي كنيم به جا و به اندازه محبت كنيم 2- ياد بگيريم به موقع و به جا حرف درست ،منطقي و كوتاه بزنيم 3- برخلاف اونچه ديگرون مي گن گذشته ها گذشته من بر اين باورم كه بايد از گذشته عبرت گرفت و ديگه در بين رفتار و كردار بي گدار به آب نزد
    باورت مي شه من با خواهر شوهرم مثل دو خواهر و حتي نزديكتر بوديم اما اون پشت سرم حرفهايي زده كه مو رو ي تنم سيخ شد يه مثالش اينكه من هميشه تشويقش ميكردم كه دنبال يه شغل خوب باشه اما اون گفته بوده كه عروسمون وانمود مي كنه پيشرفت منو مي خواد و دلش نمي خواد كسي ازش بالاتر باشه.
    اوايل خيلي حرص مي خوردم تا يكهفته دپرس بودم به خصوص اينكه وقتي به همراهي همسرم توي روش آوردم كه حرفهات به گوشم رسيده و اين مزخرفات چي بوده نه تنها عذر خواهي نكرد بلكه گفت ما در مورد تو اينطور قضاوت مي كنيم و حالا هم رابطه اش رو قطع كرده
    تو بودي چه مي كردي؟
    اما من ديگه تصميم گرفتم اونقدر اهداف زندگي ام رو بزرگ ببينم و به آينده خوب خودم و خانواده ام فكر كنم كه اين بچه بازي ها توش جايي نداشته باشه
    سخته مي دونم اما شدنيه تو هم يه روز بي آنكه حرص بخوري و حرفهاشون رو حتي به حساب بياري برو خونه اشون يا كلا اگر اومدن پيشت و بعد هم كه از هم جدا شدين با تمام وجود سعي كن بهشون فكر نكني اونقدر كه برات بي تفاون بشن
    من هم مي خوام همين كار رو بكنم
    مارال جان دور و بر ما پر شده از آدم هايي كه نه منطق كلام دارن و نه شعور ذهن من و تو بايد عقل باشيم و زندگي خوشي بسازيم
    خدا كنه خودم هم بتونم به حرفهايي كه زدم عمل كنم دوستت دارم و يادت باشه براي كسي كه دوستش نداري يك دقيقه هم وقت تلف نكني

  5. #34
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 دی 89 [ 16:43]
    تاریخ عضویت
    1387-4-03
    نوشته ها
    286
    امتیاز
    5,593
    سطح
    48
    Points: 5,593, Level: 48
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 157
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    58

    تشکرشده 59 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    نقل قول نوشته اصلی توسط مارال
    وای تورو خدا یکی کمکم کنه چرا من اینجوری شدم قبلا خیلی راحت تر زندگی میکردم اگه مشکلم روحی یا افسردگیه یا هرچی هست لطفا بگید برم درمان کنم دارم دیوانه میشم شوهرمم دیگه خسته شده چرا وقتی جواب کسیرو نمیدم بعدش اینقدر حرص میخورم این عادی نیست خودم میدونم این رفتارم غیر عادیه چیکار کنم بهم بگید خواهش میکنم از دست خودم خسته شده به خودم میگم یا همونجا جواب بده یا بعدش اینقدر حرص نخور ولی نمیشه که نمیشه دیروز جاریم اینا اومده بودن عید دیدنی خونمون ازمن پرسید با تعجب خیلی تابلو جلوی بقیه مهمونا پرسید تلویزیونت جزو جهازت نیست منم گفتم نه گفت ای وای راست میگی چرا من نتونستم جوابشو بدم چون میدونستم ومطمئن بودم که داره به من تیکه میاندازه چون کارش اینه با همه همینجورییه ولی من در جواب بالحن ارام گفتم نه رسممون نیست تلویزیون جهاز بدیم بعدم حرف عوض کردم ولی بعد از اونا دارم دیوانه میشم نصف شب از خواب پریدم تا خود صبح این فکرا نگذاشت بخوابم که چرا جوابشو جوری ندادم که بفهمه ناراحت شدم همش توذهنم درگیرم که کی ممیبنمش واینبار جوابشو میدم من اصلا قبلا اینجوری نبودم خیلی ارامش داشتم از خیلی از حرفا به راحتی میگذشتم ولی الان خودمو نمیتونم قانع کنم که جواب ابله خاموشیه یا اینکه ایکاش بتونم همونجا جوابشو بدم که اینقدر حرص نخورم شما بگید من چیکار کنم توروخدا نگید که سخت نگیر و گذشت کن چون نمیتونم با خودم کنار بیام شاید بخاطر اینکه صبرم سر اومده ولی هرچی هست ارامشو ازم گرفته نمتونم راحت بخوابم درصورتیکه میدونم اینا موضوعات کوچیکیه شاید چون قبلا خیلی مارو اذیت کردن خسته شدم نمیدونم چمه تورو خدا منو راهنمایی کنید نمیدونم چیکار کنم
    مارال جان چند سال ديگه اروم ميشي وقتي اونقدر برات بي تفاوت شدن كه مرده و زنده اشون هم برات يكي بود
    كار خوبي كردي جواب ندادي اگر جواب مي دادي يه لحظه شاد بودي اما حالا اگر درست فكر كني مي بيني كلي هنر مي خواد تا آدم به جا سكوت كنه مطمئنم اينطوري شوهرت تو رو به عنوان يه زن معصوم قبول داره و كلي پيشش اعتبار داري

  6. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 شهریور 90 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1386-11-19
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    6,188
    سطح
    51
    Points: 6,188, Level: 51
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 20 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    سلام دوست عزيزم ممنون از اينكه راهنماييم كردي اره عزيزم الان منم ديگه فهميدم دورورما پر از ادماي بي منطق هستن وقتي ميشيني با يكيشون دردودل ميكني نه تنها حقو نميگن بلكه يه چيزي هم بارت ميكنن باورت ميشه من واقعا پزمرده شدم مخصوصا كه ما مشكل بچه دارشدنم داريم وباعث شده كلي روحيمو از دست بدم مادرشوهر من يه ادم روانييه كه تو خونشون همه از اون حساب ميبرن ميدوني چرا چون پدر شوهرم ثروتمنده و به حرف اونه به همين خاطر بقييقه به خاطر منافعشون رو حرف اونا حرف نميزنن به جز شوهر من و اوني كه اونا ميخواستنونگرفت و اين تازه شروع مشكلات ما شد من روز مادر بعد از اينكه شنيدم پشت سرم چيها گفته رفتم خونش ولي الن يك هفتست كه پدر من جراحي سنگيني كرده واز اونا خبري نيست پيش همه شرمنده شدم خوب اگه ميخوان با ما قطع رابطه كنن چرا همش ميگن بياد خونمون اگر نميخوان پس اين كارا چييه حالا به نظر تو من چطوري بيخيال بشم مشكل اينجاست كه وقتي اونا با ما بدن بقيشونم با ما قطع رابطه ميكنن نميشه فرض كرد كه نيستن چون هستن و هميشه تو زندگيمون تلخي ميارن من وقتي باهاشون رفتو امد نميكنم پيش همه فاميل ابرومو ميبره فاميلاشونم كه مثل خودشون خودخواه ودورو پيش من ميگن حق باتو پيش اونا از من بد ميگمن ميدوني بيشتر ترسم از چييه از اينكه يه وقت اتفاقي براشون بيافته بالاخره سنشون بالاست و اين ادماي بيشعور دور برشون مارو راه ندن تو مراسم و ابرومونو ببرن يعني بگن چرا وقتي خوب بودن نيومديد چون من تنها راهم قطع رابطست بيشتر از اين نميتونم تحملشون كنم باور كن هر كاري كه از دستم بر ميومده كردم ولي با اين كاراشون خودشون نميخوان ما رفت و امد كنيم باهاشون اي كاش هر مادر شوهري عروسشو مثل دخترش ميديد ومثل دخترش باهاش رفتار ميكرد اما افسوس مردم اغلبشون خودخواه شدن

  7. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 87 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1387-5-20
    نوشته ها
    245
    امتیاز
    4,088
    سطح
    40
    Points: 4,088, Level: 40
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 82 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    یه سئوال داشتم شغل شما چیه؟خانه دار هستید؟
    صریح بگم 90% این جور حرف و حدیث ها در خانمهاست مخصوصا از نوع خانه دار و غیر شاغلش دلیلش هم کاملا مشخصه وقت زیاد و نداشتن سرگرمی مناسب پیشنهاد می کنم اگه خانه دار هستید برید دنبال یه کار یا حرفه هنری و به قولی خودتون رو سرگرم کنید و بجای اهمیت دادن به حرفهای مادرشوهرتون به خودتون فکر کنید به زندگیتون گفتید در مورد مسائل مالی مشکل دارید دنبال یه راه چاره باشید حتی اگه خیلی کوچیک باشه برای درد دل هم بهترین راه نوشتنه هر وقت دلتون گرفت یا عصبی بودید شروع کنید به نوشتن از خودتون همسرتون آدمهای اطرافتون حتی می تونید شروع کنید به نوشتن داستان یا شعر خودت رو سرگرم کن
    در پناه حق

  8. کاربر روبرو از پست مفید noghte sare khat تشکرکرده است .

    noghte sare khat (پنجشنبه 24 مرداد 87)

  9. #37
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    سرکار مارال خانم
    با این اوصافی که در نوشتار واپسین خود بیان کردید،باید با مشورت با همسر خود و اینکه به هر حال شما خیلی پا پیش گذاشته و نجابت به خرج داده اید و انتظار احترام دستکم به خانواده خود را متقابلً از خانواده او دارید،بگویید که دیگر نمی توانید به این وضع ادامه داده و با مادرش و رفت و آمد کنید.
    من اگر بودم،دیگر پاسخ درود آنها را نیز نمی دادم؛آنها در این حال و احوال باید کمک حال شما باشند،نه آنکه آزارتان دهند و به نظر من هم نادان و بیمار روانی هستند.می دانم که سخت است و شاید از این نظر بنده،برخی دوستان گله نمایند که قهر و دشمنی را تجویز می کنم،اما در برابر یکسری آدمها لازم ایت که آنان را به حال خود واگذاریم.

  10. #38
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 30 آبان 88 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1386-7-10
    نوشته ها
    1,573
    امتیاز
    16,204
    سطح
    81
    Points: 16,204, Level: 81
    Level completed: 71%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    898

    تشکرشده 926 در 486 پست

    Rep Power
    174
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    درمورد آبرو نیز که آن را در گرو دیدگاه مردم و شرکت نکردن در مراسم سوگواری آنها می دانید،همین دلیل بر ناتوانی شماست.آبرو در گرو طرز فکر ورفتار خود ماست و اگر برخی خودشان بیمارند،این ربطی به ما یا آبروی ما ندارد.ناراحت نباشید و همه این موارد را به همسر خود گوشزد نمایید.راحتی،آرامش و اعصاب آرام و زندگی شیرین حق شماست،اگر می بینید در شرایطی یا با کسانی امکان ندارد که راحت باشید،این دست خود شماست که موضوع را خاتمه دهید.
    شاید به علت بچه دارنشدن آنها درصدد جدایی شما و شوهرتان هستند که در این صورت باید با مشورت با همسر خود به او بگویید که دیگر نمی خواهید به این مسخره بازی ادامه دهید و اگر او شما و زندگیش را دوست دارد،باید هوای شما را داشته باشد.مگر چقدر می خواهید عمر کنید یا باهم زندگی کنید که ارزش این آزارهارا دارد؟!!
    نمی خواهم تحریکتان نمایم،اما رفتار آنها بیمارگونه است و شما هم باید با آرامش و منطق زندگی خود را کنترل کرده و دنبال راحتی خودتان باشید.

  11. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 شهریور 90 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1386-11-19
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    6,188
    سطح
    51
    Points: 6,188, Level: 51
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 20 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    سلام به همگي
    گردافرين عزيز خيلي خوشحالم كه حرف منو درك كرديد معمولا وقتي با كسي دردودل ميكني از اطرافيان همشون يك كلمه تكراري ميزنن تو گذشت كن باوئر كنيد كه از اين اين كلمه به شدت متنفرم شايد اگر بگن بيخيال رفتارهاشون بشو بهتره چون حداقل ميفهمم كه بهم حق دادن ديشب مادر شوهر و پدر شوهرم امده بودن خونه ما
    مادر شوهرم گفت چون پدرت رفته عمل اومدييم ديدنت نميدونستم از اين حرفش بخندم يا گريه كنم همسرم گفت مگه ما رفتيم عمل بايد بري عيادت مريض پدر شوهرم رو به من گفت شما دستور ميدي و پسر من عمل ميكنه مقصر همه چي تو هستي اصلا نميدونستم چي بگم فقط گريه كردم شوهرم هم خيلي ناراحت شد و با هم بگو مگو كردن و رفتن
    من ميدونم باعث همه اين چيزا مادر شوهرمه ولي مگه اون از خودش اراده نداره كه به حرف زنش ميره مگه تو اين مدت از من بي احترامي ديده من كه ديگه مطمئنم مادرشوهرم مشكل رواني داره يعني كلا ادماي نرمالي نيستم پدر شوهرم ميگفت تو پسري و وظيفه داري تو مشكلات كمكم كن پدر هيچ وظيفه اي نداره اگه با همه بچه هاشون مثل من رفتار ميكردن من بازم گذشت ميكردم ولي وقتي مبينم بين منو اونا فرق ميذارن خيلي ناراحت ميشم اصلا دوست ندارم باهاشون رقت و امد كنم فقط از همون موضوعي كه گفتم ميترسم ابروريزي اونا همشون با هم فاميلن و يك مشت ادماي رواني و بي منطق هيچ كدوم از عقايدمون مثل هم نيست من نتونستم براي مادر شوهرم كلفت خوبي باشم

  12. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 شهریور 90 [ 23:06]
    تاریخ عضویت
    1386-11-19
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    6,188
    سطح
    51
    Points: 6,188, Level: 51
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    17

    تشکرشده 20 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دستشون خسته شدم

    نقطه سر خط عزيز من شاغل بودن رو هم تجربه كردم اونم دوسال ولي مشكلم با اونا فذقي نگرده مشكل خانوادگي وقبول نشدن اتز طرف يه خانواده فكر نميكنم به شاغل بودن مربوط باشه حداقلش درمورد خانواده شوهر من اينطوره من زماني كه شاغل بودم مادرشوهرم همون انتظاراتي رو از من داشت كه از عروسي كه تو خونه تا لنگ ظهر ميخوابه داره ما اون موقع دعوا و اختلافاتمون بيشتر بود چون ميگفتن تو از ما فاصله گرفتي هرچي تو ضيح ميدادم به خدا وقت نميكنم خسته ميشم قبول نميكردن او.نا همشون دنبال خاله زنك بازي و مشكل سازي هست در صورتيكه من از اين مسائل بدم مياد مادر شوهر من بعضي وقتا يه حرفايي كه تا حالا به زبون نياوردي رو همچين ميگه تو گفتي كه خودتم ميگي شايد گفته باشم من با خانواده اي طرفم كه ميگن بچه بايد برده پدرومادر باشه درضورتيكه خودم درخانواده اي بودم كه پدرومادرم هرگونه فداكاري رو در حق ما كردن


 
صفحه 4 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نمی خوام از دستش بدم، یک خواستگار دیگه هم داره
    توسط 2JZ-Engine در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 مرداد 96, 01:18
  2. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 31 خرداد 93, 11:04
  3. داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم
    توسط mahsa-f در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 بهمن 90, 12:18
  4. شوهر من از همه نظر خوبه ولی به خانوادش وابسته هستش.
    توسط teli در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 04 شهریور 90, 14:16
  5. داستان طنز « خواستگاري
    توسط keyvan در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 بهمن 87, 02:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.