سلام
تبريك ميگم كه يه رابطه ناموفق رو به پايان رسونديد .
ميگم ناموفق ، چون اگه آدم از انتخابش راضي نباشه و احساس كنه افق ديدشون با هم فرق داره ، هر چقدر هم كه احساس در اين رابطه باشه از نظر من ناموفقه .
مشکل اصلی من همین بود که نتونستم احساس کنم از انتخابم راضی هستم. البته بخشی از این عدم رضایت به این برمیگرده که من آدم کمال طلبی هستم. اما به هر حال تو ان مقطع فکر کردم در هر صورت باید احساس رضایت کنم.
و مطمئن باشيد شايد الان معجوني از احساست مختلف رو داشته باشيد اما مطمئنا اين پايان دادن به رابطه به نفع اون دختر خانوم هم هست .
چون هيچ كسي پيدا نميشه كه از اينكه فكر كنن سطح فكرش پايينه ، لذت ببره .
دقیقا ی بر که من بهش گفتم که ما هنوز نتونستیم از نظر فکری رابطه عمیق برقرار کنیم ناراحت شد... بعد هم گفت من دوست ندارم شوهرم اطلااتش را پتک کنه بزنه تو سرم !! ا
لبته اینم بگم که سعی خودش را میکرد که به خاسته های من نزدیک بشه
مطمئنا براي اون خانوم هم، فرد مناسبي وجود داره كه از لحاظ اون فرد سطح فكري اين خانوم مناسب باشه و با هم رشد كنن .
راستش من قبل از عقدم ، تجربه يه نامزدي طولاني مدت رو داشتم . ايشون هم از آدمهايي بودن كه از نظر من افق ديدشون خيلي محدود بود ، ميفهمم وقتي ميگي دوست داري با طرفت حافظ بخوني يعني چي و اون آقا نميدونست حافظ كيه .
ببين ما يه رابطه عاطفي قوي داشتيم ، اما من هيچ وقت احساس رضايت نكردم . ته دلم يه چيزي عين موريانه منو ميخورد . برام سخت بود كه تيپ فكريش انقدر متفاوت بود .يه رابطه عاطفي گرم اما با آدمي كه قبولش نداشتم . ازش جدا شدم . اما اون احساس داشت ديوونم ميكرد . يه وابستگي عاطفي قوي .
برا من هم این رابطه عاطفی داشت شکل میگرفت. حتا الان هم که فکر میکنم احساس میکنم دوستش دارم اما ان موقع ها که ارتباط داشتیم ی چیزی ته دلم میگفت نکن این کار را ... باور نمیکنید بعضی موقع ها نیمه شب مثلن ساعت ۳-۲ صبح از خب میپریدم و نگران که من چرا این کار (ازدواج) را کردم بعد یادم میومد که نه من هنوز تصمیم نگرفتم.
بعدها كه با همسرم عقد كردم ، هنوز پس لرزه هاي اون رايطه در وجودم بود . نميدونم تاپيك قبلي من يادتون هست يا نه . (سوالي كه در مورد رفتارهام كرده بودم كه آيا فاقد جذابيت است ؟) الان همسرم فرديه كه نوع تفكرش با من همسوئه ، ديد مشترك داريم و از حافظ خوندن كنار هم لذت ميبريم . كل زندگيمون هم بر مبناي اصوليه كه شايد واسه خيليها خسته كننده باشه . كما اينكه ديدين تو تاپيك قبليم خيليها گفتن رفتارهاي من آسيب زاست .
ميدوني ميخوام چي نتيجه بگيرم :
1) ممكنه با فردي كه خودمون هم درك ميكنيم كه با معيارهامون هماهنگ نيست و حتي متضاد هست ، رابطه عاطفي قوي ايجاد كنيم . اون رابطه عاطفي نبايد مارو گمراه كنه . چون در نهايت يا بايد از معيارهامون كوتاه بيايم يا راهمون رو از هم جدا كنيم . صرف به وجود اومدن رابطه عاطفي دليل بر انتخاب درست نيست .
ممنون فکر کنم این چیزی که من نیاز دارم بیشتر بهش توجه کنم
2) اگه از اولش احساس كردي يه جاي كار ميلنگه ، مطمئن باش ميلنگه . چون حد روابطي كه آدمها در دوران شناخت دارن ، انقدر كم هست كه يه تفاوت معنادار تو اين دوران خيلي سوال برانگيزه .
دقیقن... تجربه تلخ این رابطه بهم گفت هرجا احساس کردم چیزی درست نیست همون جا ستوپ کنم. میدونید من همون جلسات اول فهمیدم این خانوم ی مقدار بچه است اما فکر میکردم اشتباه میکنم.
مثلا ایشون جلسه اول که ما با هم حرف زدیم گفت که خانوادم برم جشن تولد نمیگیرند و تولد من یادشون نیست و من از چند روز قبلش یادآوری میکنم(البته به حالت شوخی میگفت نا گلگی اما باز هم بنظرم خیلی جالب نبود گفتن چنین چیز هایی تو جلسه اول خاستگاری)
چیزی که من را گیج کرده این که من ان حالت شادابی و سرزندگی که به واسطه زنده بودن کودک درونش بود را دوست داشتم و نمیدونم آیا این تناقض داره با پختگی که میخام یا نه
و يه توصيه خواهرانه :
كسي رو كه امروز به همسري انتخاب مبكني ، فردا مادر فرزندته . اگر خط فكري كسي رو نميپسندي انتخابش نكن .چون قطعا دوست نداري كه فردا فرزندي داشته باشي كه افق فكرش محدود باشه .
ممنون. خودم تا حالا همینجور فکر میکردم. ان روز با دوستم حرف میزدم میگه وووو حالا کو تا بچه دار شی و .... تو هم خیلی سخت میگیری
موفق باشي .
علاقه مندی ها (Bookmarks)