مینا جان کجایی دختر؟ حالت خوبه؟
تشکرشده 4,006 در 737 پست
مینا جان کجایی دختر؟ حالت خوبه؟
پاییزان (یکشنبه 11 تیر 91)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
ممنون دوستای خوبم.منم خوبم مرسی.خدا روشکر هم خودم یه کم آرومترم و هم شوهرم رفتارش باهام خیلی بهتر شده.
دوست دارم هر چه زودتر چهار ماه اول تموم شه تا مگه یه کم حال جسمیم بهتر شه.(دعوام نکنید،راستشو گفتم)
آفتاب همدرد (یکشنبه 11 تیر 91)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
سلام بچه ها جون؟خوبین؟
منم خدا رو شکر از نظر جسمی بهتر شدم.
اما از نظر روحی ............
دیشب بعد از تقریبا 5 ماه که مادرشوهرم باهامون سر بچه دارشدنومون قهر کرده بود!!!!تشریف آوردن خونمون!
(شوهرم بهشون خبر داده بود و خواسته بود که به من زنگ بزنن و تبریک بگن.واسه همین مامانشون بهشون برخورده بود.شوهر منم دیگه نمیرفت خونه مامانشینا،قهر کرده بودن!)
اما بازم اصلا از بچه دار شدن من حرفی نزد،حتی یه تبریک هم نگفت! حتی از ویارم نپرسید
هیچی انگار نه انگار اتفاقی افتاده.خیلی معمولی اومدن و رفتن.
شوهرم با اینکه وقتی اومده بودن خیلی خوشحال بود داشت بال درمیورد اما با رفتنشون هردوتامون رفتیم تو فکر که چرا باید با همه مادرشوهرای دنیا فرق داشته باشه؟
منم خیلی تحویلش گرفتم و بهش احترام گذاشتم که البته بعد از رفتنشون و اینکه یادم اومد که بازم بهم بی محلی گذاشت و بچه دارشدنومونو بهمون تبریک نگفت از محبت و احترام بیش از حدی که بهش گذاشته بودم پشیمون شدم!!!(دعوام نکنید).
شوهرم میگه چون من ازش خواستم بهت زنگ بزنه و بهت تبریک بگه داره با من لجبازی میکنه!!!!!!!!!!به خاطر غرورش.
سعی میکنم رفتارش واسم اهمیتی نداشته باشه و خودمو ناراحت نکنم اما اگه شوهرم ازم بخواد که ما هم بریم خونشون که صد در صد میخواد خیلی برام زجراور و ناراحت کنندس.اصلا دلم نمیخواد کسی رو ببینم که حتی از غریبه ها هم رفتارش با من بدتره.
من تا حالا مادری ندیده بودم که با بچه خودشم لجبازی کنه!!!!اونم سر این طور مساله ای!!!!!!!جای اینکه از صمیم قلب خوشال شه و خودش بدون سفارش کسی به عروسش تبریک بگه.
تشکرشده 38 در 24 پست
مينا مهم اينه كه شوهرت حق را به تو ميده وميدونه مادرش بي محبتي ميكنه .شوهرت دركت ميكنه حق را به تو ميده .
در نظر بگير شوهرت رفتارهاي مادرشو نميديد و پشت اون بود اونوقت چي كار ميكردي ؟
با توصيفهايي كه از شوهرت از ابتداي تاپيكت نوشتي معلوم ميشه پشت توست براش ارزش واهميت داري . بهت حسوديم شده چون مادر شوهر منم خيلي بهم بي اعتنايي ميكنه دو ساله يك طرفه دارم بهش محبت ميكنم ولي اون به من بي اعتناست من از كارهاش گاهي ناراحت ميشم ولي شوهرم براش مهم نيست .مثلا من هميشه بهش زنگ ميزنم اصلا به من زنگ نميزنه به موبايل شوهرم زنگ ميزنه كه حاشو بپرسه ولي به خونمون نميزنه
وهزار كار ديگه
ولي شوهرم هميشه طوري رفتار ميكنه كه اون ناراحت نشه حتي ازش انتقاد هم نميكنه وبهش چيزي نميگه كه ناراحت نشه ولي شوهرتو به مادرش گفته چرا به مينا زنگ نزدي .اين خيلي مهمه . قدر شوهرتو بدون . دوستت داره . مينا خودت را با زنهايي مثل من مقايسه كن كه شوهرشون ازشون حمايت نميكنن .
راهنمايي هايي كه بهار شادي وزن اميدوار كردن خيلي براي من آموزنده بود . من كه بي خيالشون شدم .ازشون انتظاري ندارم .
مادر شوهرت وپدر شوهرت هم آدمهاي بدي نيستن .گير ادم بد نيوفتادي .قدر زندگيت وشوهرتو بدون .
به فكر ني ني باش چون خيلي خوشبختي عزيزيم انشاله كه زندگيت هر روز بهتر و بهتر بشه .بهت تبريك ميگم
به عنوان يك فرد كه از بيرون به قضيت نگاه ميكنم اين ها را ميگم
نيلوفر84 (یکشنبه 15 مرداد 91)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
نمیدونم چطوری برم خونشون و خودمو کنترل کنم که حرص نخورم اونم با این وضعیتی که دارم؟
یعنی واقعا نمیشه نرفت خونشون؟
تشکرشده 38 در 24 پست
مينا متولد چه ماهي هستي ؟ ممنون ميشم اگه جواب بدي
با توجه به توضيحاتي كه دادي شايد بين تو ومادر شوهرت سوئ تفاهم رخ داده باشه يعني اون انتظار داشته تو خودت خبر بچه دار شدنت را بهش بدي وتواين كارو نكردي .به نظر من بهتر بود شوهرت همون اول زنگ ميزد پيش تو وخبر را بهشون مي داد و گوشيو به تو ميداد تا احوال پرسي كني اونا هم بهت تبريك ميگفتن
منظورم اينه كه مادر شوهرت هم انتظار داشته اين خبر را از زبون تو بشنوه من اين جور فكر ميكنم
مينا چرا حرص بخوري ؟ تو هم خيلي معمولي برو خونشون وبيا
چه قدر مادر شوهرتو بزرگ كردي .اونم يك آدمه يك زنه . امام معصوم كه نيست .احساس داره انتظار داره حتي مثله بقيه آدمها ممكنه حسادت داشته باشه .انتظارتو يك كم ازش كم كن عزيزم خوب اون يك مادر شوهره ديگه چه انتظاري داري .انتظار داري همش ستايش وسجدت كنن كي اونم مادر شوهر .
مينا بجاي حقيقت گرا بودن يك مقدار واقعيت گرا باش .
تو اين طوري اول واز همه بيشتر خودتو بعد هم شوهررتو ناراحت ميكني .
تو الان بايد به اين فكر باشي كه براي كوچولوت چه كارها بايد بكني .مطالعه در زمينه بارداري وپس از بارداري به فكر اماده كردن وسايل ني ني .به فكر انتخاب اسمش خيلي چيزهاي قشنگ ديگه .
نميدونم وقتي فكرتو براي مادرشوهرتو پدر شوهرت ميزاري وميشيني حرص ميخوري ديگه وقت وانرژي براي رسيدن به خودت وزندگيت داري يا نه
عزيزم خوشبختي وخوشحالي را خودت بايد ايجاد كني نبايد انتظار داشته باشي ديگران (خانواده شوهر ) با رفتارشون وتوجهشون ومحبتشون اين حس را در تو به وجود بيارن
مينا شايد فقط 5 درصد از مادر شوهرها اوني باشن كه توذهنت انتظار داري .پس اين وقعيت رابذير كه مادر ومادرشوهر دومقوله كاملا متفاوت هستن .
من هر موقع مثل تو ازش انتظار دارم واون بيتفاوته پيش خودم ميگم خوب مادر شوهره ديگه چه انتظاري بايد ازش داشت مادر يا خواهرم كه نيست اينطوري خودم راحت ميشم وديگه بهش فكر نميكنم .و به اين ترتيب نميتونه با بيتوجهيهاش وبي احترامي هاش آرامشم رابهم بزنه .من راههاي مختلف را امتحان كردم فقط با بيخيالي تونستم باهاش كنار بيام .واقعا ما نميتونيم هيچ كسي حتي شوهرمونو تغيير بديم فقط خودمونو ميتونيم تغيير بديم
با مديريت كردن احساساتمون نبايد به ديگران اجازه بديم كهد مانع خوشحالي مابشن
نيلوفر84 (شنبه 08 مهر 91)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
سلام اقلیما جون.خوبی عزیزم؟نه هنوز که به دنیا نیومده ! تازه رفتم تو ماه هفت.
اوضاع و احوال خودت خوبه؟
راستش من که خیلی میترسم و این ترسم از دیشب چندین برابر شده آخه دوستم بچشون چند روز پیش دنیا اومد،دیشب بهم زنگ زده بود و گریه میکرد!!!!!!!
گفت دخترم سه تا از انگشتای دستاش از بقیه انگشتاش، قدشون بزرگتره!!!!!!!!!!!!!!روی پاهاشم یه لکه بزرگ کبودی هست!!!!!!!!!
حالا فکر کن هم خودش و هم شوهرش هردو پزشک متخصص هستند و نمیدونی چقدر عاشق همن.
من همیشه دوست داشتم آرامش اونا رو ما هم تو خونمون داشتیم.
حالا همیشه تو ذهنمه اینا که خودشون پزشک بودن و انقدر آروم بودن این شد، پس بچه من که انقدر تو جنگ اعصابه وضعیتش چی میشه؟! اقلیما جان خیلی میترسم.
آفتاب همدرد (شنبه 08 مهر 91)
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام آفتاب همدرد عزیز
من از اول تاپیکت نبودم ولی یک دوران بارداری رو داشتم.
من هم خیلی میترسیدم از اینکه بچم ناقص بشه یه بار برای اینکه خیالم راحت بشه یه سونوگرافی malfunctional رفتم (دوبعدی هستش) و دکتر تمام قسمتهای بدن جنین رو بررسی کرد از اندامهای داخل شکم گرفته تا هیپوتالاموس و ... حتی همون اندازه انگشتها رو هم چک کرد و بعدش من خیالم راحت شد.اگه مایلی به دکترت بگو برا بنویسه.
روز زایمان هم که رفته بودم یک نوزادی که قبل بچه من به دنیا اومده بود یه مشکلی براش پیش اومده بود و گذاشتنش تو دستگاه و من هم همش فکر میکردم حالا بچه من هم همونجوری میشه و خدا رو شکر نشد.
راستی پزشک متخصص بودن تاثیری روی سالم بودن بچه نداره.شاید سنشون بالا بوده یا فامیل بودن یا مشکل ژنتیکی تو خانوادشون داشتن.
تا جایی که من میدونم استرس و ناراحتی توی بارداری باعث میشه بچه اخلاقش کمی نا آروم باشه.مسایل ژنتیکی و تغذیه ای روی سلامتی بچه موثر هستند.
نگران نباش و این ماههای آخر رو با آرامش سپری کن بالای 99 درصد نوزادها کاملا سالم به دنیا میان.
فکور (شنبه 08 مهر 91)
تشکرشده 1,673 در 522 پست
ممنونم فکور جان.باشه حتما به دکترم میگم.بازم مرسی.
البته دوستم و شوهرش همسن هم هستند، هردو بیست و نه سالشونه.فامیل هم نبودند!!!
آفتاب همدرد (شنبه 08 مهر 91)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام مینا جان
نبینم غمگینی دختر..........
ببین مینا جان مگه نه اینکه همه میگن تو این دوران خانومها زود رنج می شن
ببین تو هم زود رنج شدی و تمرکز کردی روی رفتارهای آقای همسرت وگرنه همسرت همونه ولی از نوع نگرانش
آخه همسرتم که تا حالا تو این شرایط نبوده تا بتونه درک کن
یادته صحرا هم چهقدر این مشکلات رو داشت و همش شکایت می کرد و اقای sci همش می گفت طبیعیه
سعی کن خودتو تا می تونی بزنی به بیخیالی و به خودت برسی تا یه نی نیه خوب و سرحال مامانی عین مینا به دنیا بیاری
هر چی که پیش می اد اصلا فکر کن پیش نیومده می دونم سخته ولی بیخیال باشمن اصلا این چیزا رو تایپ نکرده بودم به خدااین جا چرا همه چیز بهم ریخته
eghlima (یکشنبه 09 مهر 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)