سلام دوستان یه مساله ای پیش اومده
من تو دعواهام که رفته بودم خونش بهش گفتم تو که میخوای جدا شی اثاثامو بار بزن ببر پیش بابام وگرنه من همش میام اینجا ... دعوام نکنید تو اوج عصبانیت بودم اونم میدونه عصبانیم چرت و پرت زیادمیگم و میدونه که خیلی هم دوسش دارم خودش به خانودادم هم گفته بود میدونم دوستم داره
خلاصه ایشون دیروز زنگ زدن به پدرم که بیاییین کارگر بگیرین اثاث ها رو ببرین دخترتون گفته .... پدرم هم کلی ناراحت که این حرفا چیه اون واسه خودش گفته شما زن و شوهرین الان باید با هم زندگی کنین ما اینکارو نمیکنیم اون اثاثا به درد ما نمیخوره بیا با هم صحبت کنیم ببینیم مشکل چیه .... همسرم هم گفته من سر کار هستم و عصبانیم .... شما زنگ نزنین خودم خبر میدم
پدرم انقد داره بهم غر میزنه انقد سرکوفت میزنه انقده بد و بیراه میگه هم ایشون هم مادرم دارم دق میکنم شدم یه آدم تنهای تنها .... به خواهر برادرام هم نمیخوام بگم چون ممکنه آشتی کنیم اونموقع دیگه آبرویی برامون نمونده .... هر چند خودشون هم بو بردند .... چون اکثر کارامون مونده و با توجه به سابقه ی عوض شدن تاریخ عروسی قبلی
خیلی اشتباه کردم که عصبانی بودم رفتم اونجا .... میدونم عجولم حرفاتونم چندبار خوندم حق با شماهاس ... یکمی شاید دیر شده باشه ..... شایدم نه نمیدونم
راستی ما تاریخ عروسیمونو قبلا مشخض کرده بودیم 7شهریور و به همه هم گفته بودیم ولی چون ممکن بود باغ بگیریم گفتیم شاید یکی دو هفته این ور اون ور شه حالا همه میگن کارت کی میدین با اینکه دوبار هم تاریخ ازدواجمون تغییر کرده الان بار سومه .... از یه طرف مساله ی من با همسرم از یه طرف هم این حرفا
روحیه ام خراب شده حسابی .... امیدم به خداس
علاقه مندی ها (Bookmarks)