سلام
تازه عضو این سایت شدم البته خیلی وقته از مطالب این سایت استفاده میکنم راهنمایی ها ومشاوره ها وهمدردیها به من خیلی کمک کرده خیلی ناراحتم گفتم شاید با نوشتن قسمتی از زندگی خودم اینجا حداقل کمی آروم تر بشم.البته از راهنمایی دوستان هم استفاده کنم.
حدود دوسال نامزد بودیم الان نه ماهی میشه ازدواج کردیم خدا رو شکربا هم مشکلی نداریم چیزی که ذهن منو به هم میریزه رفتار های خانواده همسرم هست. من میدونم که آدم ها با هم تفاوت های زیادی دارند خیلی از رفتار هاشون رو به روی خودم نیاوردم اماواقعا خواهش می کنم بگیداگه خودتون رو جای من بذارید چکار میکنید چه حسی داشتید اگه جای من بودید.
یکطرفه هم نمیشه قضاوت کرد.
زمانی که من نامزد کردم خیلی از فامیل هامون نارحت شدن فکر کرده بودن من عروسشون میشم جالبه با هم دعوا میکردن. نه ماهی گذشت خیلی برخوردها دیدم باز فامیل دست به کار شدن که اینبار تا داداشم ازدستشون نرفته زنش بدن با پررویی تمام حرف دختراشون رو پیش کشیدن من و خواهرم نذاشتیم داداشی از دست بره
حسابی آتیشی شدن برا درآوردن لج ما اومدن یکی از همین دخترای فامیل رو که برا ی برادرم در نظر گرفته بودن به برادرشوهرم قالب کردن! باورتون میشه مادر شوهرم از مردم شنید که پسرش قصد ازدواج داره!!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)