سلام دوستان
ممنون از توصيه هاتون مخصوصا شما جناب محسن عزيزي
در رابطه با صحبتاتون دو نكته رو بايد بگم يكي اينكه متاسفانه حمايت خانوادم رو به هيچ عنوان ندارم و اين مساله هميشه تو زندگيم منو ازار داده و زبون خونواده همسرم رو هم درازتر كرده و دوم اينكه به خاطر 40ميليوني كه پدر شوهرم بهش داده و مدام منت مي زاره الان بعد از 4 سال زندگي هنوز كه هنوزه تو جمع يا غير جمع بهمون مي گه!!!! خونه رو برام قبرستون كرده دلم مي خواد خونمون كه الان تقريبا 150 قيمتشه بفروشيم و 40 ميليونش رو بديم ولي شوهرم مي گه اگه خيلي برات سخته بايد خونه رو بفروشيم و كل پولش رو به بابا بديم نه 40 مليون رو فقط چون اگه 2 سال پيش بهمون پول نداده بود ما نمي تونستيم اينو بخريم
بذاريد از دعواي 6-7 ماه پيشمون براتون بگم
يه اخلاق خيلي بد ديگه اي كه پدر شوهرم داره انه كه حداقل هفته اي يك يا دو بار بريم خونشون كه خوب باتوجه به شاغل بودن من ساعت 7 صبح تا 6 عصر برام كار سختيه تازه وقتي هم مير يخونش كه خانواده شلوغي هستند (11 تا فرزند كه هركدوم دو سه تا بچه دارند) توقع داره من هم مثل دختراش يا عروساي بزرگش كه همسن مامان من هستند همش تو اشپزخونه باشم دم به ديقه دستور مي ده اينو بيار اينو ببر كاملا ديكتاتورانه و بي ادبانه كه با فرهنگ كن جمعيت و دموكراسي كه من توش بزرگ شدم زمين تا اسمون تفاوت داره
بيشتر از همه موضوعي كه تو اين دو سه سال خيلي منو ازار داده همينه كه پدر شوهرم ماهي 2-3 بار منو بازخواست ميكرد كه چند حقوق مي گيري چه قدر اضاف كار وايميسي پولتو چي كار ميكني بيشتر از ماهي 50 تومن نذار توجيبت(ماهانه).... خيلي وقتا اين حرفا رو در حضور شوهرم مي گفت و اون ساكت بود بعد كه ميومديم خونه با هم دعوا داشتيم چون من ناراحت ميشدم از اينكه در مقابل اين سينجيناي باباش سكوت مي كرد بعدشم ميگفت كار بابام اصلا اشتباه نيست خوب مي بينه تو بچه اي مي خواد پولت رو خراب نكني براش برنامه ريزي ميكنه اين در حاليه كه پدر خودم اصلا نمي دونه چند مي گيرم يا پولم رو چي كار ميكنم حتي يه بارم نپرسيده
6-7 ماه پيش ما تقريبا 1 ماه شده بود كه خونه پدر شوهرم اينا نرفته بوديم البته 2 ماه بود كه باردار بودم و يك ماه بعد از بارداريم موضوع را تلفني به مادر شوهرم اينا گفته بودم اونام كلي خوشحال بودن خودم حال خوبي نداشتم مدام ويار و حالت تهوع.
پدر شوهرم نري عاشورا داشت كه من چون حالم بد بود نرفتم اما شوهرم رفت
بعد از اون به مدت 3 هفته نرفتيم (شوهرم بدون من نمي رفت)
يه روز جمعه كه با شوهرم خونه بوديم ديدم پدر شوهرم و بابام اومدن خونمون خيلي تعجب كردم اومد نشست روبروم خيلي بي ادبانه پاش رو رو ميز دراز كرد گفت رفتم دنبال بابات تا در حضور اون چند تا گلگي ازت بكنم
يك اينكه 1 ماه به ما سر نزدي گفتم باردارم و حالم بد گفت زن من كه 11 شكم زاييد هم بايد همين رفتار رو مي كرد يا فلان عروسم....مگه فقط تو بارداري
بعدشم گفت چرا موهاي سر پسرم سفيد شده چرا اينقدر لاغر شده چرا بهش نمي رسي !!!! گفت پسرم خيلي شاداب و سر حال بود چرا اينجوري شده.....دريغ از اينكه بابام يك كلمه حرف بزنه شوهرم هم كاملا ساكت !!
بعد بهم گفت من هر وقت از تو ميپرسيدم پولت رو چي كار ميكني ميگفتي قسط خونه ميدم ولي به تازگي متوجه شدم از سر كارت واسه خودت زمين گرفتي(3 ماه بود كه از طرف شركت زمين ثبت نام كرده بودم و اين موضوع رو فقط شوهرم ميدونيت ازش خواسته بودم به كسي نگه اونم قسم مي خورد كه به كسي نگفته و نمي دونه باباش از كجا فهميده!!!)
علاقه مندی ها (Bookmarks)