به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 64
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    ببين عزيزم، گاهي ما آدما ناخواسته موجب ميشيم كه رابطه هامون به سمت هايي كشيده بشه كه اصلا دلمون نميخواد. خوب من يه حدسم هم اينه كه به قول خودتون الان نامزدتون خيلي دپرسه. تو يه كشورغريب كه دوست و آشنايي نداره ،‌ از اون بدتر توي يه شهر ديگه دور از شهري كه توش درس خونده و حالا نامزدش يا دوستاي جديدش اونجان، تو شهري كه تاحالا توش نبوده مجبوره از صبح تا شب كار كنه، فقط كار و شب هم كه برميگرده نامزدش يه خبر ازش نميگيره خوب شما چه چيزي ازش انتظار دارين؟
    عزيزم من نميگم حق با ايشونه ولي به نظرم شما توي رابطه تون انتظاراتتون از همديگه يكيه يعني شبيه به هم عمل ميكنين و واسه اين اين اتفاق واستون ميوفته !!! مثلا شما انتظار دارين اون از شما خبر بگيره، ايشون هم انتظار دارن شما خبر بگيرين و به همين خاطر هردو منتظر ديگري هستين و هردو نميخواين غرورتونو زير پا بذارين و نتيجه اش اين ميشه!!!!!
    ميدوني به نظر من دوريتونه كه موجب تشديد اين رفتارها شده..... ايشون از شما توقعاتي دارن كه انتظار دارن برآورده شون كنين ولي شما نميكنين و بالعكس...

    ميدوني گلم، من نه شمارو ميشناسم و نه نامزدتونو و نه اخلاق و روحياتتونو ميدونم،‌ولي اينو ميدونم كه ممكنه هر احتمالي باشه مثلا قطعا بخواد ازتون جدا شه، دودل باشه كه ازتون جدا شه، نخواد جداشه ولي دپرسه و واسه همين حرف از جدايي ميزنه

    يه احتمالي هم ميدم كه گاهي كه نامزدت حرف از جدايي ميزنه هدفش اين باشه كه بفهمه شما چقدر راغب هستين كه باهاش بمونين ؟ مثلا گاهي كه حس ميكنه شما دوستش ندارين يا اون براتون اهميتي نداره !!! سعي ميكنه معكوس عمل كنه مثلا حرف از جدايي بزنه ببينه اگه واقعا با جدايي هم موافقين كه يعني دوستش ندارين ولي اگه مخالفت شديدتون رو ببينه ميفهمه كه هنوز دوستش دارين.... عزيزم شايد بخندي به اين عمل ولي من هم گاهي كه حس ميكردم به اصطلاح نامزدم خيلي سرده و خبري ازم نميگيره،‌ مثلا توي روز 2 يا 3 تا اس ام اس ميداد كه نميدونم سلام چطوري؟خوبي؟ برنامه امروزت چيه؟ چه خبر؟ صبح ها صبح بخير و شب ها شب بخير!! فقط همينا!!! يعني رابطمون به جاي شناخت بيشتر از همديگه يا حرف از آينده ميشد حرف از كارهاي روزمره!!! حسابي حرص ميخوردم كه رابطه چرا اينجوري ميشه و واقعا دلم ميخواست چندروز تنها باشم تا به كارهام برسم و از اون خبري نشه تا حداقل حرص نخورم !! و علاوه براين ميخواستم با درخواستم براي تنهايي به مدت چندروز ببينم كه آيا اون هم موافقه يا نه؟ كه اگه مثلا اون هم موافقت ميكرد و حاضر ميشد ازم خبري نگيره بدتر ميشد چون ميفهميدم كه ديگه واقعا اون هم اين احساس كسلي رو داره.... و خلاصه اينكه به نظر من اين اتفاقا براي كسايي كه از هم دورن و رابطه شون فقط تلفني و اس ام اسي هستش ميوفته !!! مخصوصا كسايي كه رابطه شون احساسي نيست و به اصطلاح عاشق نيست!!! مخصوصا وقتي همه چي رنگ روزمرگي به خودش ميگيره!!! حرفها تكراري ميشه.... واقعا تحملش سخته كه مثلا بخواي كل روز منتظر بشي از طرفت خبري بشه اين همه انتظار و بعد هم كه خبري ميشه يه حرف ساده روزمره!!! خوب ترجيح ميدي كه چندروز اصلا به طرفت فكر نكني و منتظرش نباشي كه حداقل اعصابت راحت باشه....
    عزيز دلم نميدونم اين رفتارا طبيعيه يا نشون دهنده اينه كه شما هنوز آمادگي براي ازدواج ندارين ولي به هرحال هرچي هم كه باشه به نظر من شما بايد برين
    اگه نميخواين در آينده جزو اون دسته از آدمهايي باشين كه بعد از چندسال از جداييشون بگن اي واي كاش حد اقل براي آخرين بار ميرفتم پيشش ببينم چي ميگه!! كاش بيشتر براي حفظ رابطم تلاش ميكردم، كاش اين غرور لعنتي نبود... كاش فلان كارو ميكردم ..... بايد برين و مستقيم حرفاتونو بزنين، ببين عزيزم من نميگم به زور بخواين رابطه تون حفظ بشه!!! چون اگه رابطه اي بخواد اولش به زور حفظ بشه وسطاش يا آخرش به هرحال ميپاشه!!! فقط ميگم برو ببين شايد چيز مهمي نباشه و اين حرفاتون به خاطر دوري، دپرسي و غرور بيجاتون باشه كه به اينجاها كشيده شده....
    برو كه بعدا نگي اي كاش همه تلاشم رو ميكردم...
    ميدوني من از اين سايت و از تو دنياي معمولي خيلي هارو ديدم كه بعدش پشيمون ميشن!!!!
    مثلا خيلي هارو ديدم كه واقعا طرفشون رو ميخواستن، هردوطرف همديگه رو ميخواستن!!! ولي به خاطر سو تفاهم، به خاطر لجبازي ، به خاطر غرورشون، حرفهايي به طرفشون زدن كه اصلا درست نبوده و حقيقت نبوده و بعد طرفشون كاري كرده كه هم خودش پشيمون شده هم ديگري !!!!
    من با اين قضيه مشكل دارم كه چرا ما نبايد حرفي رو كه واقعا ميخوايم بزنيم رو بزنيم؟؟؟؟
    مثلا يادمه يا خانومي ميگفت خيلي نامزدم رو دوست داشتم ولي من بچه كه بودم با گربه خيلي بازي ميكردم،‌و چون گربه نازايي مياره رفتم آزمايش دادم ديدم انگار نازا هستم ، واسه همين چون ميدونستم طرفم بچه دوست داره من نخواستم از اين آرزو محرومش كنم، واسه اين به خواستگاريش جواب رد دادم بدون اينكه بهش بگم دليلش چيه!!!! باهاش سرد برخورد كردم و خودم سوختم !!!! كاري كردم كه از من بدش بياد بدون اينكه دليلش رو بدونه!!!! آخر سرم طرفش به خاطر سو تفاهم رفت و ازدواج كرد!!! اين خانم هم رفته بود دوباره آزمايش داده بود و فهميده بود كه نازا نيست و يا مشكلش قابل حل هستش!!!! و حالا داشت خودخوري ميكرد!!!! تازه يادش افتاده بود كه عاشق طرفشه و حالا طرفش زن داشت و ...... بعدم اگه اشتباه نكنم آخر سر به دختره گفته بود پاتو از زندگيم بكش بيرون و دختره تحقير هم شده بود، من ميگم اگه به طرفش همون اول مشكلش رو گفته بود شايد الان خوب و راحت داشتن به زندگيشون ادامه ميدادن!!! به خاطر يه فكر احمقانه نه خودش اينهمه عذاب نميكشيد هم طرفش رو عذاب نميداد و هم ...... آخه اين چه عشقيه ؟ من شديدا مخالفم با اينجور عشقايي كه واقعيت و حرفي رو كه واقعا ميخوايم رو به طرفمون نگيم و بگيم به فكر طرفمونيم كه واقعيتو نگفتيم چون اگه طرفمون واقعيت رو بدونه اذيت ميشه بهتره دروغ بگيم و طرف رو از خودمون متنفر كنيم تا طرفمون بره و خوشبخت بشه !!! ولي من در 90% موارد ديدم كه نه تنها اين كار باعث خوشبختي طرف نشده بلكه هم خودش هم طرفش و هم دونفر ديگه كه به عنوان همسر اين دوآدم هستن بايد تبعات اين دروغ و فاش شدن بعدش و عذاب وجدان بعدش و .....رو بكشن و غذاب بكشن
    يا كسي كه بعد از 12 سال دوستي در حالي كه عاشق هم بودن به خواستگاري طرفش جواب رد داده بود چون به نظرش هنوز واسه ازدواجش زود بود و بعد طرفش از روي لج و حس كردن اينكه اون دختر دوستش نداره رفته بود و با يكي ديگه ازدواج كرده بود و بعدش كه فهميده بود چه اشتباهي كرده و حالا با همسرش مشكل داشت يه بچه 4 ساله هم داشت ولي عاشق دوست دخترش بود!!! عشق افلاطوني داشتن اونقدر كه همو دوست داشن و اون مرد همش ميخواست طلاق بگيره و بياد با عشق چندين ساله اش ازدواج كنه و نميدوني چه ماجرايي داشتن، واقعا وقتي اون دختر ميومد و از عشقش ميگفت تو اين سايت من كه گريه ام ميگرفت ، اون دختر نامزدم هم كرد و نامزدشم دوست داشت و ميگفت پسر خوبيه ولي اصلا نميتونست با عشقش مقايسه اش كنه و ميگفت عشقم يه چيز ديگه است و ناراضي بود.... آخه چرا بايد به خاطر سو تفاهم و لجبازي كاري كنيم كه.....

    عزيزم من موردهاي اينجوري توي اين سايت يا توي واقعيت زياد ميبينم ، واسه همين من خودم هميشه سعي كردم واسه يه لحظه هم كه شده پا روي غرورم بذارم ولي به خاطر اين غرور لعنتي كاري نكنم كه تا چندين سال هم خودم تبعاتشو بكشم و هم طرفم و زجر بكشم.... بابا حالا هميشه هم غرور نيست ،‌گاهي لجبازيه گاهي سو تفاهمه!!!!
    من هميشه حرفم اينه كه به جاي فكر كردن به غرورمون ،‌به جاي لجبازي، به جاي سو تفاهم ، به جاي چيزاي ديگه!!! مثل دوتا آدم بزرگ بريم و از مشكلات رابطه مون به طور منطقي صحبت كنيم!!! هرچي حرف داريم بزنيم، هرچي كه هست!!! و بعد به فكر چاره باشيم و شايد مشكلمون يه راه حل ساده داشته باشه!!! اگرم راه حلي نداشت حد اقلش اينه كه بعد ها حسرت نميخوريم كه چرا هركاري كه ازدستمون برمي اومد انجام نداديم و پشيمون نشيم كه چرا به خاطر غرورمون بعضي كارها رو نكرديم
    عزيزم من توصيه ام به شما اينه كه حتما برو و حتما بدون رودربايستي همه حرفتو بزن!!! انتظاراتتو از طرفت بگو و همه چيو بگو كه بعدا نگي اي كاش ميگفتم!!! از چي سست بشي؟ شما كه هنوز دليل كارهاي ايشون رو نميدوني و نميدوني مشكلتون چيه؟ اگه رابطه تون منطقي هستش و منطفي فكر ميكني پس بهتره بري !!! بعد يه فكر اساسي كنين حالا خواستين ادامه بدين نخواستين جدا شين من نظرم اينه.

    موفق باشي عزيزم



  2. 4 کاربر از پست مفید حنان تشکرکرده اند .

    حنان (جمعه 16 دی 90)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    دوستان سلام
    من یه ده روزی پیش نامزدم بودم و فردا برمیگردم به شهر خودم واسه امتحانای پایان ترم ... تو این ده روز فهمیدم که به شدت دپرسه طوری که این حالتش روی من هم تاثیر گذاشته و کسل شدم هر چند سعی کردم اونو از این حالت در بیارم و خدا رو شکر کمی هم موفق بودم .
    اما حالا خودم مشکل پیدا کردم . حسی درونم نمی زاره آرامش داشته باشم . مطمئن نیستم که این چیزی بوده که من می خواستم . یه شدت مرددم . یه جورایی حس می کنم امادگی ازدواج رو ندارم . یعنی از این آدم مطمئن نیستم ... حس می کنم به مشکل می خوریم بعد ها ... خیلی ادم سردیه ... اصلا ابراز محبت بلد نیست و من به شدت به این ابراز محبت نیاز دارم . باهاشم صحبت کردم اما هیچ فایده ای نداشته ... می دونین تو این ده روز همش خونه داری کردم و ... حالم از هر چی ازدواج بهم خورده ... دوست ندارم آیندم اینطوری بشه ! یه جورایی مایوس شدم و فکر کنم بیشتر مسائل ناشی از افسردگی ایشونه .

    نسبت بهش یه احساسی دارم ... مثل یه دوست خیلی نزدیک ... نمی دونم چیه این حس ... رفتارش باهام مثل پسرهاست نه یه نامزد ... شاید دوستم داشته باشه اما خیلی سرده خیلی .... شوخی هاش آزارم میده و دلم می گیره ... تا کی سکوت کنم بخاطر آیندمون ؟ اگه سکوت من اشتباه باشه چی ؟

    دلم گرفته ..... ناخودآگاه اونو با بقیه مقایسه می کنم . قبل اون خواستگاری داشتم از فامیلهای دور مامانم . همش حس می کنم چقدر غلط تصمیم گرفتم ، اون نقطه مقابل الان نامزدم بود . آدم شوخ و شادی که از اینکه کنارش باشی لذت می بری ... البته اونم مسائل خاص خودشو داره که باعث شد بهش جواب رد بدم اما الان این چیزا حالیم نیست فقط حسرت و شایدم پشیمونی ...
    فکر می کنم آخرش که چی .... اون فعلا پا در هواست وضعش از لحاظ شغلی و غیره ... اصلا دیوونگیه که تو این وضع ازدواج کنیم . شاید تا ۲-۳ سال دیگه وضعش یکمی درست بشه اما ....

    واسه کریسمس می خواستم براش یه کادو بخرم که روحیه اش عوض بشه اما دیدم اون اصلا انگار نه انگار منم نخریدم . خصیص شده در حالیکه قبلنا اینطوری نبود ....
    دلم می خواد بهم بزنم نامزدیمونو ... اما در عین حال دلم نمی یاد ... حسم بهش مثل نامزد نیست ... مثل برادرم دوستش دارم ... اصلا خودمم گیج شدم شدیدا
    وای تو رو خدا کمکم کنین ....
    باید چیکار کنم ؟ این احساسات ضد و نقیض داره دیوونم می کنه ...

  4. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    امروز برگشتم به شهر خودم ولی با دل خون ... دارم داغون می شم از طرفی امتحان هم دارم ، عقلم میگه باید جدا شیم اما دلم نمی زاره ....

    اون هم انگار یه جورایی نا امید شده ، ما نمی تونیم به این زودیا ازدواج کنیم . حداقل تا چند سال دیگه و هر دو از این دوری راه و این وضع که باید انتظار بکشیم که یکیمون بتونه بیاد پیش اون یکی خسته شدیم (۸ ساعت راه و ۲۵۰ هزار تومن هزینه راه چیز کمی نیست ! ) . اصلا معلوم نیست من بتونم بعدا تو کدوم شهر کار پیدا کنم و این خیلی نا امید کننده هست . یعنی این وضعیت ادامه خواهد داشت و احتمال اینکه تو شهری که اون هست کار پیدا کنم کمه . نمی دونم اون موقعی که نامزد کردیم چرا به این چیزا و واقعیت های زندگی فکر نکردیم ؟! گفتیم تو تعطیلات همو می بینیم دیگه! چقدر احمق بودیم .

    حالم اصلا خوب نیست ، احساس می کنم تو مملکت غریب بی پناه شدم . قبلنا هم اون نبود و من تنها بودم اما با یادش حس خوبی داشتم . به همین که گاهی هم رو ببینیم راضی بودم اما حالا ...

    دیشب تا صبح نخوابیدیم و من کلی گریه کردم ، اونم دست کمی نداشت . سعی می کرد ارومم کنه اما من هر وقت یاد بدبختی هام می افتادم دوباره اشکم سرازیر می شد . شب تلخی بود ... خیلی تلخ ... حتی به سرم زد بی خیال درس و امتحان شم و پیشش بمونم اما آخرش چی ؟

    خدایا چرا هر چی سنگه پیش پای لنگه ؟ چرا باید این بلا سر من بیاد ؟ من بدون اون می میرم . چیکار باید بکنم ؟
    وقتی تو راه بودم و تازه راه افتادم بهم زنگ زد که بدون تو خونه چقدر سوت و کوره و هنوز نرفته دلم برات تنگ شده، منم می خواستم خون گریه کنم .
    لعنت به این زندگی ....

    اول از خدا و بعد از شما و مدیر همدردی می خوام که بهم بگن راه درست کدومه با این شرایط ؟ ما همدیگرو دوست داریم اما به این زودیا امکان ازدواج نیست . نامزدم به شدت افسرده هست و خودشم نمی دونه چی می خواد ، نمی خواد منو از دست بده اما فشار کار و زندگی و غربت توانی برای مبارزه واسش نزاشته و ناامید شده . باید چیکار کرد ؟


  5. کاربر روبرو از پست مفید melisaa تشکرکرده است .

    melisaa (چهارشنبه 14 دی 90)

  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آذر 91 [ 11:00]
    تاریخ عضویت
    1390-7-21
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,151
    سطح
    18
    Points: 1,151, Level: 18
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    117

    تشکرشده 118 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    سلام دوست من مليسا
    چقدر دردت شبيه درده منه من وتو همدرديم
    منم دردم مثل تو وضعيت اقتصادي افتضاح سال بسال دريغ از پارسال دوري راه ومشكلات ديگه اينجا تاپيكه تو من حق ندارم از خودم بگم اما اگر دوستش داري نبايد بزاري اين مشكلات سردتون كنه اگر احساستون بهم واقعيه نبايد بزاري مشكلات شمارا باهم سرد كنه .گاهي اتفاقايي ميفته كه هيچوقت انتظارشو نداريم يه اميدهايي يه فرصتهايي پيش مياد كه ميتونه شرايط به سمت بهتر شدن عوض كنه . منم دلسرديها و دلتنگيهاي مشابه تو را دارم اما بخودم فرصت دادم تايه بازه زماني كه ببينم شرايط چه تغييري ميكنه بعد از اون زمان ميشينم وسنگهامو باز ميكنم
    بنظر من توهم همينكارو كن يه فرصت يه بازه زماني يكسال يا شش ماه كمتر يا بيشتر بده وببين اوضاع در چه روندي عوض ميشه صعوديه يا نزولي واون موقع تصميم قطعي بگير.
    من به مثبت انديشي اعتقاد دارم تواين مدت كه فرصت ميدي سعي كن مثبت فكر كني مثبت حرف بزني ومثبت عمل كني واصلا اجازه نده دلسرديها روابط تيره كنه چون ما تو دنيا قانون جذب داريم مثبت فكركني پس اتفاقاي مثبت ميفته.
    بازم ميگم اين نظر شخصي من كه دردم خيلي شبيه درد تو دوست همدرديه.

  7. کاربر روبرو از پست مفید ابتسام تشکرکرده است .

    ابتسام (پنجشنبه 15 دی 90)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    نامزدم قضیه رو پیش مامانش مطرح کرده ، حالا نمی دونم اون چی گفته اما این روزها کمتر تمایل داره که مدام من دور و برش باشم . منم دلم براش می سوزه . قبلا فکر می کردم آدم محکمیه اما گریه و زاری کردن بخاطر تنهایی اونم در حالیکه موقعیت کاری بسیار خوبی داره و همه ارزوشونه تو این مملکت یکم منو ازش زده کرده . حس می کنم این منم که باید جمعش کنم . حس می کنم آدم ضعیفیه . با اینحال بهش محبت می کنم . دیروز کلی باهاش حرف زدم که چطوری از افسردگی در بیاد و اینها ... آدم قدر نشناسیه ... باید خدا رو بخاطر موقعیتی که پیدا کرده شکر کنه اما ...

    شدیدا تو فکر جدایی هستم ... نمی تونم خودمو گول بزنم . به این آدم نمی شه تکیه کرد .
    اون دوستم داره و می خواد همیشه یه جورایی منو دور و بر خودش نگه داره و مطمئن بشه که هر وقت اوضاع مساعد شد برمی گردم و همه چی اکی میشه ! اما این انصافه ؟
    اگه نامزدیمون بهم بخوره قصد دارم ارتباطمو کم کم باهاش قطع کنم . هر چند گفتنشم به نظر محال میاد اما می دونم که می تونم . باید بتونم و قوی باشم .

    راهنماییم کنین که تو این شرایط چیکار باید کنم ؟

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    دوستان چرا کسی نظری نمیده ؟
    من یه سوال واسم پیش اومده ، کلا می خوام بدونم از کجا باید بفهمم که نامزدمو دوست دارم یا بهش عادت کردم فقط ؟
    خیلی درموردش فکر کردم اما اخر سر گیج شدم

    نامزدم اینروزا بهتره حالش و منم سعی می کنم کمتر سر به سرش بزارم ! ولی در نهایت می خوام یه فرصت به جفتمون بدم که تصمیم جدی بگیریم در مورد این قضیه . یا مشکلات رو حل کنیم یا نامزدی رو بهم بزنیم و هر کدوم بریم دنبال زندگیمون

    میشه عنوان تاپیکمو عوض کنم ؟ آخه هیچ کس نمیاد جواب بده !‌ شاید اونطوری کارشناسا و بقیه توجهشون بیشتر جلب شه و منو راهنمایی کنن

  10. #27
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    melisaa جان

    اول از هرچیز سعی کن آرامشت را بدست آوری و تقویت کنی ( این مهمترین کار در این شرایطه )

    عزیزم جای شما دو تا عوض شده .

    نامزد شما روحیه ای رمانتیک دارد و شما بیشتر مردانه رفتار می کنید . تبادل احساس در شما دو نفر وارونگی میزنه . از طرفی باید در نظر داشته باشی که دوره نامزدی بهترین دوره برای شناخته . نگویید که یک ساله همدیگر را می شناسید . دوستی و احساسات و وابستگی ناشی از آن راه شناخت درست با تمرکز بر اینکه عمری زندگی مشترک قراره داشته باشید را می بندد .

    تغییر وضعیت شما از دوستی به نامزدی و تصوراتی که از نامزدی داشتید و همچنین فاصله پیش آمده و واکنشهای نامناسب شما ، نوعی کاهش انرژی روانی را پیش آورده . هردوی شما خالی از انرژی روانی شده اید .


    بهتره روی رفع وابستگی عاطفی کار کنید و مدتی هر دو از توجه و تفکر در مورد همدیگر بیرون آیید و گویی اصلاً نامزدی اتفاق نیافتاده و شما هم همدیگر را نمی شناسید .
    در این فاصله هر دو روی خود کار کنید و سعی کنید بای خود برنامه های فرحبخش عمقی داشته باشید و به نوعی خود را شارژ روانی کنید ، همچنین آموختن مهارتهای ارتباطی و کلاً مهراتهای زندگی را در پیش بگیرید ( همین خود به شما انرژی روانی می دهد ) . بعد از آنکه نشاط و شادابی به دست آوردید در یک موقعیت و فرصت مناسب با هم بطور منطقی ، محترمانه و دوستانه صحبت کنید و بررسی کنید که چه باید بکنید ، آیا اصلاً آمادگی تشکیل زندگی را دارید ؟ خود را برای هم مناسب می بینید ؟ و بهترین تصمیم چه هست ؟ ( به دور از احساسات فکر کنید و تصمیم بگیرید )

    اگر بتوانید از مشاوره حضوری استفاده کنید بسیار عالی خواهد بود .

    لینک زیر را نیز مطالعه کن ، احتمالاً به دردت خواهد خورد .

    http://www.hamdardi.net/thread-10711.html

    موفق باشید .

  11. 8 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 04 بهمن 90)

  12. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    ممنون فرشته مهربان از راهنمایی هایی که کردید . سعی می کنم آرامشم رو بدست بیارم بخصوص اینکه کلی درس دارم و همه رو ول کردم نشستم که این مشکل رو همین الان حل کنم . متاسفانه من آدمیم که یا صفره یا یک . بینابین نداره ! یعنی دلم می خواد هر چه سریعتر این مشکل رو حل کنم یا اصلا بهم بزنم و خیال همه رو راحت کنم ! صبر ندارم اصلا

    خوشبختانه یا متاسفانه قبلا هم سابقه بهم خوردن نامزدی رو هم داشتم . البته اون نامزدی رسمی نبود . اون موقع -۱۹ ۱۸ سالم بود و عاشق شده بودم ! هر چی بهم می گفتن (مامانم و دوستام وگرنه بقیه فامیل خبر نداشتن ) این بدرد تو نمی خوره گوش نمی دادم . خوشبختانه خدا بهم رحم کرد و یه جورایی که قضیش مفصله همه چیز بهم خورد . هنوز هم نمی تونم بگم نسبت به اون فرد چه حسی دارم چون عشق اول چیز دیگه ای هست . دوست دارم ازش متنفر باشم یا حداقل بی احساس اما (۶ سال از ماجرا گذشته ها)... اون دفعه یکسال طول کشید تا بتونم سرپا بشم دوباره و پدرم در اومد . بنابرین من این سابقه رو دارم و می دونم از پس جدایی بر میام ولی نامزدم می ترسه یهو بهم بزنیم ! و من حس بدی بهم دست می ده میگم نکنه می خواد منو تو آب نمک نگه داره ! (گرچه نامرد نیست)
    الانم می دونم یه سری چیزهایی رو به مادرش گفته و راهنمایی خواسته که حس می کنم نباید می گفت . گرچه مادر خیلی نازنینی داره اما من دوست ندارم همه از جزییات زندگیم با خبر بشن !

    نامزدم بزرگترین مشکلش اینه که شدیدا درونگراست . لام تا کام از مشکلش حرف نمی زنه تا یهو قاطی کنه . برعکس من که یک ثانیه هم چیزی رو نگه نمی دارم که ناراحتم کنه . به طریقی انتقال می دم . حرف می زنم و خودمو خالی می کنم

    من روحیه رمانتیک توی نامزدم ندیدم ! خیلی سرده اصلا ! شاید اشتباه می کنم

    فرشته مهربان چرا گفتین رفتارم مردانه هست ؟ خیلی واسم جالبه . مادرم هم بیشتر رفتار مردانه داره و خودش گاهی می گه من هم کم و بیش اینطوریم .

  13. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    من اکانت ندارم که خصوصی بزنم بی زجمت اونایی که دارن چند تا از کارشناسا رو خبر کنن که زحمت بکشن یه تک پا بیان تاپیک منو بخونن

    ممنون دوستان

    (امروز نامزدم بهم زنگ زد . من سعی می کنم کمتر تماس داشته باشیم . می خوام بتونیم درست تصمیم بگیریم و بفهمیم واقعا همو دوست داریم ؟ حس می کنم نگرانم شده بود . کلی بهم نصیحت کرد که دختر خوبی باشم و درس بخونم . گاهی حس می کنم چقدر دوستش دارم و چقدر نازنینه )

  14. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 23:52]
    تاریخ عضویت
    1390-5-12
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    2,939
    سطح
    33
    Points: 2,939, Level: 33
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    209

    تشکرشده 209 در 78 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: نامزدم میگه بیا فقط با هم دوست باشیم

    من این روزا حس و حال خوبی ندارم !

    حس می کنم اون بخاطر اینکه به من صدمه نزنه نخواست نامزدی رو بهم بزنیم تا من لحظات بحرانی درسم تموم بشه ! خیلی حس بدی دارم ! دلم می خواد دعوا رو شروع کنم و کاسه کوزه رو بشکنم سرش ! نگرانم ! احساس می کنم ازم دوری می کنه ! هنوزم افسردس !
    باید چیکار کنم ؟ یکی نیست راهنماییم کنه ؟ مشکل من گره کور شده انگار ...


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.