ببين عزيزم، گاهي ما آدما ناخواسته موجب ميشيم كه رابطه هامون به سمت هايي كشيده بشه كه اصلا دلمون نميخواد. خوب من يه حدسم هم اينه كه به قول خودتون الان نامزدتون خيلي دپرسه. تو يه كشورغريب كه دوست و آشنايي نداره ، از اون بدتر توي يه شهر ديگه دور از شهري كه توش درس خونده و حالا نامزدش يا دوستاي جديدش اونجان، تو شهري كه تاحالا توش نبوده مجبوره از صبح تا شب كار كنه، فقط كار و شب هم كه برميگرده نامزدش يه خبر ازش نميگيره خوب شما چه چيزي ازش انتظار دارين؟
عزيزم من نميگم حق با ايشونه ولي به نظرم شما توي رابطه تون انتظاراتتون از همديگه يكيه يعني شبيه به هم عمل ميكنين و واسه اين اين اتفاق واستون ميوفته !!! مثلا شما انتظار دارين اون از شما خبر بگيره، ايشون هم انتظار دارن شما خبر بگيرين و به همين خاطر هردو منتظر ديگري هستين و هردو نميخواين غرورتونو زير پا بذارين و نتيجه اش اين ميشه!!!!!
ميدوني به نظر من دوريتونه كه موجب تشديد اين رفتارها شده..... ايشون از شما توقعاتي دارن كه انتظار دارن برآورده شون كنين ولي شما نميكنين و بالعكس...
ميدوني گلم، من نه شمارو ميشناسم و نه نامزدتونو و نه اخلاق و روحياتتونو ميدونم،ولي اينو ميدونم كه ممكنه هر احتمالي باشه مثلا قطعا بخواد ازتون جدا شه، دودل باشه كه ازتون جدا شه، نخواد جداشه ولي دپرسه و واسه همين حرف از جدايي ميزنه
يه احتمالي هم ميدم كه گاهي كه نامزدت حرف از جدايي ميزنه هدفش اين باشه كه بفهمه شما چقدر راغب هستين كه باهاش بمونين ؟ مثلا گاهي كه حس ميكنه شما دوستش ندارين يا اون براتون اهميتي نداره !!! سعي ميكنه معكوس عمل كنه مثلا حرف از جدايي بزنه ببينه اگه واقعا با جدايي هم موافقين كه يعني دوستش ندارين ولي اگه مخالفت شديدتون رو ببينه ميفهمه كه هنوز دوستش دارين.... عزيزم شايد بخندي به اين عمل ولي من هم گاهي كه حس ميكردم به اصطلاح نامزدم خيلي سرده و خبري ازم نميگيره، مثلا توي روز 2 يا 3 تا اس ام اس ميداد كه نميدونم سلام چطوري؟خوبي؟ برنامه امروزت چيه؟ چه خبر؟ صبح ها صبح بخير و شب ها شب بخير!! فقط همينا!!! يعني رابطمون به جاي شناخت بيشتر از همديگه يا حرف از آينده ميشد حرف از كارهاي روزمره!!! حسابي حرص ميخوردم كه رابطه چرا اينجوري ميشه و واقعا دلم ميخواست چندروز تنها باشم تا به كارهام برسم و از اون خبري نشه تا حداقل حرص نخورم !! و علاوه براين ميخواستم با درخواستم براي تنهايي به مدت چندروز ببينم كه آيا اون هم موافقه يا نه؟ كه اگه مثلا اون هم موافقت ميكرد و حاضر ميشد ازم خبري نگيره بدتر ميشد چون ميفهميدم كه ديگه واقعا اون هم اين احساس كسلي رو داره.... و خلاصه اينكه به نظر من اين اتفاقا براي كسايي كه از هم دورن و رابطه شون فقط تلفني و اس ام اسي هستش ميوفته !!! مخصوصا كسايي كه رابطه شون احساسي نيست و به اصطلاح عاشق نيست!!! مخصوصا وقتي همه چي رنگ روزمرگي به خودش ميگيره!!! حرفها تكراري ميشه.... واقعا تحملش سخته كه مثلا بخواي كل روز منتظر بشي از طرفت خبري بشه اين همه انتظار و بعد هم كه خبري ميشه يه حرف ساده روزمره!!! خوب ترجيح ميدي كه چندروز اصلا به طرفت فكر نكني و منتظرش نباشي كه حداقل اعصابت راحت باشه....
عزيز دلم نميدونم اين رفتارا طبيعيه يا نشون دهنده اينه كه شما هنوز آمادگي براي ازدواج ندارين ولي به هرحال هرچي هم كه باشه به نظر من شما بايد برين
اگه نميخواين در آينده جزو اون دسته از آدمهايي باشين كه بعد از چندسال از جداييشون بگن اي واي كاش حد اقل براي آخرين بار ميرفتم پيشش ببينم چي ميگه!! كاش بيشتر براي حفظ رابطم تلاش ميكردم، كاش اين غرور لعنتي نبود... كاش فلان كارو ميكردم ..... بايد برين و مستقيم حرفاتونو بزنين، ببين عزيزم من نميگم به زور بخواين رابطه تون حفظ بشه!!! چون اگه رابطه اي بخواد اولش به زور حفظ بشه وسطاش يا آخرش به هرحال ميپاشه!!! فقط ميگم برو ببين شايد چيز مهمي نباشه و اين حرفاتون به خاطر دوري، دپرسي و غرور بيجاتون باشه كه به اينجاها كشيده شده....
برو كه بعدا نگي اي كاش همه تلاشم رو ميكردم...
ميدوني من از اين سايت و از تو دنياي معمولي خيلي هارو ديدم كه بعدش پشيمون ميشن!!!!
مثلا خيلي هارو ديدم كه واقعا طرفشون رو ميخواستن، هردوطرف همديگه رو ميخواستن!!! ولي به خاطر سو تفاهم، به خاطر لجبازي ، به خاطر غرورشون، حرفهايي به طرفشون زدن كه اصلا درست نبوده و حقيقت نبوده و بعد طرفشون كاري كرده كه هم خودش پشيمون شده هم ديگري !!!!
من با اين قضيه مشكل دارم كه چرا ما نبايد حرفي رو كه واقعا ميخوايم بزنيم رو بزنيم؟؟؟؟
مثلا يادمه يا خانومي ميگفت خيلي نامزدم رو دوست داشتم ولي من بچه كه بودم با گربه خيلي بازي ميكردم،و چون گربه نازايي مياره رفتم آزمايش دادم ديدم انگار نازا هستم ، واسه همين چون ميدونستم طرفم بچه دوست داره من نخواستم از اين آرزو محرومش كنم، واسه اين به خواستگاريش جواب رد دادم بدون اينكه بهش بگم دليلش چيه!!!! باهاش سرد برخورد كردم و خودم سوختم !!!! كاري كردم كه از من بدش بياد بدون اينكه دليلش رو بدونه!!!! آخر سرم طرفش به خاطر سو تفاهم رفت و ازدواج كرد!!! اين خانم هم رفته بود دوباره آزمايش داده بود و فهميده بود كه نازا نيست و يا مشكلش قابل حل هستش!!!! و حالا داشت خودخوري ميكرد!!!! تازه يادش افتاده بود كه عاشق طرفشه و حالا طرفش زن داشت و ...... بعدم اگه اشتباه نكنم آخر سر به دختره گفته بود پاتو از زندگيم بكش بيرون و دختره تحقير هم شده بود، من ميگم اگه به طرفش همون اول مشكلش رو گفته بود شايد الان خوب و راحت داشتن به زندگيشون ادامه ميدادن!!! به خاطر يه فكر احمقانه نه خودش اينهمه عذاب نميكشيد هم طرفش رو عذاب نميداد و هم ...... آخه اين چه عشقيه ؟ من شديدا مخالفم با اينجور عشقايي كه واقعيت و حرفي رو كه واقعا ميخوايم رو به طرفمون نگيم و بگيم به فكر طرفمونيم كه واقعيتو نگفتيم چون اگه طرفمون واقعيت رو بدونه اذيت ميشه بهتره دروغ بگيم و طرف رو از خودمون متنفر كنيم تا طرفمون بره و خوشبخت بشه !!! ولي من در 90% موارد ديدم كه نه تنها اين كار باعث خوشبختي طرف نشده بلكه هم خودش هم طرفش و هم دونفر ديگه كه به عنوان همسر اين دوآدم هستن بايد تبعات اين دروغ و فاش شدن بعدش و عذاب وجدان بعدش و .....رو بكشن و غذاب بكشن
يا كسي كه بعد از 12 سال دوستي در حالي كه عاشق هم بودن به خواستگاري طرفش جواب رد داده بود چون به نظرش هنوز واسه ازدواجش زود بود و بعد طرفش از روي لج و حس كردن اينكه اون دختر دوستش نداره رفته بود و با يكي ديگه ازدواج كرده بود و بعدش كه فهميده بود چه اشتباهي كرده و حالا با همسرش مشكل داشت يه بچه 4 ساله هم داشت ولي عاشق دوست دخترش بود!!! عشق افلاطوني داشتن اونقدر كه همو دوست داشن و اون مرد همش ميخواست طلاق بگيره و بياد با عشق چندين ساله اش ازدواج كنه و نميدوني چه ماجرايي داشتن، واقعا وقتي اون دختر ميومد و از عشقش ميگفت تو اين سايت من كه گريه ام ميگرفت ، اون دختر نامزدم هم كرد و نامزدشم دوست داشت و ميگفت پسر خوبيه ولي اصلا نميتونست با عشقش مقايسه اش كنه و ميگفت عشقم يه چيز ديگه است و ناراضي بود.... آخه چرا بايد به خاطر سو تفاهم و لجبازي كاري كنيم كه.....
عزيزم من موردهاي اينجوري توي اين سايت يا توي واقعيت زياد ميبينم ، واسه همين من خودم هميشه سعي كردم واسه يه لحظه هم كه شده پا روي غرورم بذارم ولي به خاطر اين غرور لعنتي كاري نكنم كه تا چندين سال هم خودم تبعاتشو بكشم و هم طرفم و زجر بكشم.... بابا حالا هميشه هم غرور نيست ،گاهي لجبازيه گاهي سو تفاهمه!!!!
من هميشه حرفم اينه كه به جاي فكر كردن به غرورمون ،به جاي لجبازي، به جاي سو تفاهم ، به جاي چيزاي ديگه!!! مثل دوتا آدم بزرگ بريم و از مشكلات رابطه مون به طور منطقي صحبت كنيم!!! هرچي حرف داريم بزنيم، هرچي كه هست!!! و بعد به فكر چاره باشيم و شايد مشكلمون يه راه حل ساده داشته باشه!!! اگرم راه حلي نداشت حد اقلش اينه كه بعد ها حسرت نميخوريم كه چرا هركاري كه ازدستمون برمي اومد انجام نداديم و پشيمون نشيم كه چرا به خاطر غرورمون بعضي كارها رو نكرديم
عزيزم من توصيه ام به شما اينه كه حتما برو و حتما بدون رودربايستي همه حرفتو بزن!!! انتظاراتتو از طرفت بگو و همه چيو بگو كه بعدا نگي اي كاش ميگفتم!!! از چي سست بشي؟ شما كه هنوز دليل كارهاي ايشون رو نميدوني و نميدوني مشكلتون چيه؟ اگه رابطه تون منطقي هستش و منطفي فكر ميكني پس بهتره بري !!! بعد يه فكر اساسي كنين حالا خواستين ادامه بدين نخواستين جدا شين من نظرم اينه.
موفق باشي عزيزم
علاقه مندی ها (Bookmarks)