سلام
آنی عزیزم می خوام اینجا یک توصیه هایی بهت بکنم که فکر نکنم ضرر بکنی اگر گوش بدی و اینهارو دلسوزانه می گم:
1- به هیچچچچ عنوان رابطه ای رو با هیچ مردی شروع نکن...به هیچ عنوان...درسته شوهرت اصرار داره که این زندگی تموم شده اما به خاطر احساس خودت ...به خاطر امیدی که شاید به بازگشت داری ...به خودت این لطف رو بکن...سعی کن تا مدتی با مردی رابطه نداشته باشی حتی در همون حد تلفنی...نجابت خودت رو حفظ کن و سعی کن تو اولین نفری نباشی که رابطه ی جدیدی رو شروع می کنه...بزارشوهرت شروع کننده باشه...شاید تعجب کنی از حرفم...اما شما 10 سال زندگی کردین و فرزندت پل ارتباطی شماست...ممکن هست بر سر لج و لجبازی و کینه ای که شوهرت در دل گرفته یا ناراحتی شدید این تصمیم رو گرفته و این که غرورش شدیدا با این کار شما آسیب دیده و با جدایی از غرور و حیصیتش خواسته دفاع بکنه...حتی اگر احتمال بازگشت به اون زندگی 1 درصد باشه به خاطر علاقت سعی کن نجابتت رو حفظ کنی و مراقب رفت و آمد هات باشی...هر تفریحی می تونی داشته باشی الا رابطه با جنس مخالف...به خاطر دوست داشتنت و اون 10 سال این تلاش آخر رو هم دریغ نکن...شاید ایشون قصد بازگشت کردند...
2- سعی کن به هیچ عنوان با شوهرت تماس نگیری ، غرور خودت رو حفظ کن و حتی اگر می تونی فرزندت رو طوری ببین که با همسرت مواجه نشی...اصلا از پسرت سراغ همسرت رو نگیر و سعی کن وانمود کنی پذیرفتی که همه چیز تموم شده....اگر هم قراره ذره ای شانس در بازگشت به اون زندگی داشته باشی این غرورته که می تونه بهت کمک کنه و بهت جذابیت بده...سعی کن لااقل وانمود کنی که محکم هستی و برای تو هم همه چیز تموم شده...سعی کن به هیچ عنوان در تماس نباشی با شوهرت جتی یک تلفن ساده راجع به پسرت...
3- من کار شما رو تایید نمی کنم...خودت هم می دونی که مقصری و این حاکی از شهامت تو هست...جدا از اینکه ما زنها چه مقصر باشیم چه نه خودمون رو سرزنش می کنیم و فکر می کنیم فقط ما عامل جدایی بودیم...اگر الان شوهرت خیانت کرده بوده همه الان می اومدن بهت می گفتن خانومی کن و صبوری و ببخش! و حتی شوهرت هم از تو طلبکار هم می شد که تو برایش کم گذاشتی...تو اشتباه کردی اما عزیز دل او هم اگر عاشق بود می بخشید....خیانت را هم می بخشید...باز هم فرصت می داد....
می گویی در حد یک تلفن بوده اما اگر هم چیزی فرای این بوده باز هم اگر این زندگی پایه هایش سست نبود نمی شکست....اگر عشق شوهرت در تو ریشه داشت با مرد غریبه حتی در حد تلفن هم حرف نمی زدی چون ترس از دست دادن شوهرت نمی گذاشت...یک جاهایی از این زندگی می لنگیده که تو را به این سمت سوق داده...
4-عزیز دل می دانم الان سخت است باورش ...طلاق مثل جام زهری ست که نوشیده ای...چه کسی وقتی زهر می نوشد نمی نالد ؟ چه کسی هست که شبها جای خالی همسرش را نبیند و این سرنوشت را هزار باره نفرین نکند...مثل مرگ عزیز می ماند...حتی بدتر...عزیزی که می میرد می گویی رفته...دیگر نیست ...اما همسرت که هست...یک جایی زیر آسمان همین شهر...اما دیگر سهم تو نیست....این سخت ترین اتفاق زندگیست...اما سخت تر از این دیگر نخواهی دید...محکم می شوی...این سخت ترین روزهایی ست که به عنوان یک زن تجربه اش می کنی و بدتر از این نیز نخواهد بود....
دیگر فقط به یک چیز فکر کن ....به اینکه تاوان اشتباهت را دادی ...اما بعد از این لایق خوشبختی هستی...خیانت کردی (حالا به هر شکل) ...عزیزت را هم از دست دادی بابت بهایش...بهای سنگینی بود ...نه؟ اما شهامت داشته باش....شجاع باش ....دیگر تمام شد....
یا برمی گردد یا نه...در هر دو صورت زندگی هست و تو لایق خوشبختی ها هستی...تو هم مثل این همه آدم اشتباه می کنی...زندگی 30/40 ساله متاهلی صحنه ی امتحانهای بزرگی هست که تو 10 سال از آنها گذشتی و بعد از 10 سال یک اشتباه کردی...زندگی ات را از دست دادی و تمام شد...اما دیگر بابت اشتباهت تنبیه شدی...دیگر باید درس بگیری ...قدر خودت و عزیزانت را بیشتر بدانی و بدانی که با کوچکترین خطا گاهی تاوانهای سختی باید پرداخت...اما تنها چیزی که به تو کمک می کند رفته هایت به تو باز گردند شاد بودن است...وقتی ناراحتی...وقتی تنهایی...وقتی گریه می کنی جذابیتت را از دست می دهی...وقتی شادی و دور و برت شلوغ و سرت گرم همه یادت می افتند ...همه جذب تو خواهد شد ....
الان تازه چند روز گذشته...من ماه اول خیلی حالم بد بود...خیلی....اما الان بعد از 5 ماه می توانم بگویم دارم برمی گردم به همان آدم شادی که بودم....یک مدت گریه می کنی زار می زنی ناامیدی دلتنگی می کنی ...برایش سوگواری می کنی ...بعد هم همه چیز عادی می شود....باور کن....یعنی این دردی نیست که یک عمر با تو بماند ...حتما خوب خواهی شد....من فکر می کردم هیچ وقت یادم نمی رود فکر می کردم 1 هفته هم دوام نمی آورم ...اما حالا بعد از چند ماه انگار فکر می کنم صلاح بود این جدایی...می پذیری کم کم...تنها تو اشتباه نکردی...همسرت هم کلی اشتباه کرده..الان چشم هایت فقط اشتباه خودت را می بیند ....در هیچ جدایی مقصر یک نفر نیست...او هم زندگی اش و تو را خوب مدریت نکرد....
تو مدیر موفقی هستی...تو برای خودت کسی هستی...تو آدم لایقی هستی و یک اشتباه لیاقت های تو را زیر سوال نمی برد...تمام شد...باید شاد باشی و به خودت برسی...هر روز از خواب بلند شو و صورتت را آرایش کن ...حتی یک لحظه نامرتب نباش ...عطر بزن از آن عطرهای گرم که توی این سرما خیلی خوب است...آهنگ گوش بده....قهوه بخور کنار پنجره ...خیلی می چسبد...رانندگی کن برای خودت...مسافرت برو با یک دوسا خوب شاید....برو یک جای خوش آب و هوا و سر سبز...ببین که هنوز هم دنیا خیلی قشنگ است حتی بعد از جدایی شما....هنوز هم شانس داری برای تکرار خاطره های خوب...اگر به خودت شانس دوباره و دوباره دادی برای شاد زندگی کردن دیگران هم این شانس را از تو دریغ نخواهد کرد....
دوستتدار تو
مریم
اینهارو نوشتم که دیگه نگی غروب جمعس و دلت گرفته...ما اینجاییم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)