چند سالي از ازدواجم مي گذره . با همسرم دوست بودم و عاشق هم بوديم من سال اول دانشگاه بودم و اون كارمند يكي از ادارات دولتي بود من 18 سال ايشون 24 ساله خيلي دلسوزمه اما كاملاً منطقي هرگز در مواقعي كه اشتباه از جانب منه به خاطر دلخوشي ام توي صورتم نمي خنده .
اوايل ازدواج به خاطر اينكه شغل همسرم در شهرستان بود من توي خونه مادري ام (مادر زني تنها بودن) زندگي رو شروع كردم و اين كه مادر تنها بمونن برام سخت بود و از طرفي قدرت مستقل شدن نداشتيم خانواده همسرم با ازدواج ما تنها به اين دليل كه دوست هستيم مخالفت كردن اما بعد كوتاه اومدن و از شانس من همسرم از همون ابتدا كه پدرشون ما رو پاگشا كردن و اعلام كردن بايد از صبح بياييد مخالفت كردن و نرفتن و اين شد كه اونها دو هفته اي سرسنگين بودن و بعد هم آموختن كه نبايد توي زندگي پسري كه مثل يه مهمان توي عروسي اش شركت كردن و كمك حال داماد جوانشون نبودن دخالت كنن من هم همين رويه رو پيش گرفتم و هميشه مدافع همسرم در بين فاميل بودم و اين چنين شد كه دخالتي از جانب اقوام در زندگي ما رخ نداد.
همسرم مشاور منه پناه منه برادرم دوستم پدرم دلسوزم و هر چه كه يه مرد خوب بايد داشته باشه
اون داره
اما من هم كم نگذاشتم و در نداري شريكش بودم درمشكلاتي كه گاهاً خانواده اش با بي عاطفگي هاشون پيش مي اوردن تنها حامي اش بودم
اما مشكل من
بيشتر ماديه و البته رفتار هاي نامعقول همسرم از ديدگاه من
از همون ابتدا مادرم جهيزيه مفصلي به من داد و چون برادرهمام هر دو خارج از ايران بودن تمام هم و غمش رو براي من گذاشت مارم حقوق بگير هستن و تمام خرج خانه با ايشونه به نوعي عادت كرده ام نيازهامو به مادرم بگم - البته شوهرم از كار دولتي استعفا دادن و به كار آزاد روي آوردن و عجيب كه تا حالا مرتب شكست مي خورن و هميشه مشكل مالي دارن- مادرم لباس كودم رو مي خره برايم وسايل خانه مي خره زندگي ام رو مي چرخونه و من و همسرم فقط استفاده مي كنيم خانه مادرم بهترين نقطه شهره و حقوقشون هم بالاست
هرگز از همسرم يا من پولي مطالبه نكرده يه مادر مهربون كه هرگز توقعي نداره حتي به مناسبت روز مادر هم كادو ها رو اگر گرون قيمت باشن نمي پذيره . از فرزندم نگهداري مي كنه
اما در اين بين رفتارهايي هم دارد مثلا هرگز به ظاهر خود رسيدگي نمي كنه .توي تربيت كودكم خود رو محق مي دونه كه نارت مستقيم كنه البته الان كمتر شده .
و لي هر چه جلو تر مي رم و مادرم مهربون تر مي شه زبون شوهرم درازتر مي شه كه ناسپاسي كنه وقتي مادرم چيزي ميخره به زور تشكر مي كنه هرگز قدرشناسي نمي كنه البته از من هم مينطور
نوزادي دارم كه ماهيانه خرجش به صورت كامل با خودم است چون شاغلم در مورد هزينه خريد لباس و هر چه كه مربوط يه خودمه بايد خودم بپردازم حتي انتظار داره به صورت هديه براي اون هم لباس تهيه كنم و البته تا حالا هم همينطور بوده
در كل شوهر من هميشه مي گه ندارم من هم ديگه ازش چيزي نمي خوام خرج خونه با مادرمه خونه مادرمه خرج بچه و خودم هم كه بايد من پرداخت كنم
اما همه اينها قابل حله چون خودم رو اينطور توجيه مي كنم كه الان مشكلات مالي داره اما چرا قدر شناس نيست .
و هميشه از همه دنيا توقع داره كه بهش بهترين احترام رو بذارن البته خودش هم خيلي اهل احترامه گذاشتنه خيلي آقا منشه اما توي خونه اونقدر از زمان و زمين ايراد مي گيره كه حالم به هم مي خوره و من هم مجبورم گوش بدم مبادا بهش بر نخوره
اگر چيزي خواست بايد فراهم بشه وگرنه ...
خيلي عصبي شده روزهايي كه مادرم نيست بهتره رفتارش
در كل خيلي دوستش دارم مرد آرزوهامه اما دلم مي خواست راهي مي بود تا قدرشناسي مي كرد
با اينكه مشاورمه هميشه و مشوقم در پيشرفت اما اعصاب خوردش داره افسرده ام مي كنه
خيلي باهاش حرف زده ام كه روند زندگي ات رو بهتر كن اما نمي شه
نمي دونم چكار كنم
البته الان با خانواده اش در حد فاميلي دور ارتباط داره تنها به اين دليل كه آتش خرمن از دور خوشه و اونها خيال مي كنن ما خيلي پولداريم و بهشون نمي رسيم و متوقع متوقع متوقع.
علاقه مندی ها (Bookmarks)