بله من تقریبا خیلی از این احساس ها رو دارم و فکر کنم بعد از زایمانم تا الان بعضی هاش بیشتر شده و خودم هم فکر می کنم بعد از زایمان دچار افسردگی شدم. چون خیلی از کارهام عقب افتاد .فکر نمی کردم انقدر بچه داری سخت باشه به خصوص بچه من که خیلی بد غذا و خیلی خیلی شیطونه. از این 2 لحاظ اعصاب منو بیشتر بهم ریخته.
دیشب با شوهرم رفتیم بیرون وانصافا خیلی خوش گذشت. اما آخر شب باز بهش گیرای بیخود دادم که چرا تنها نرفتیم(یکی همراهمون بود) با اینکه خودم اوکی داده بودم بیاد بهش گفتم تو نمی خواهی با من تنها بری بیرون . بهش گفتم چرا منو سورپریز نمی کنی گفت تو هم نمی کنی . این درحالیکه من اگه بخوام به هر مناسبتی حتی براش کادو مورد علاقه اش رو بگیرم همیشه ناراحت میشه که چرا برام چیزی گرفتی خوب چند بار باهام این برخورد رو کرد منم از کارم پشیمون شدم. بهش گفتم من فلان لباس رو می پوشم وقتی میای خوشت میاد یا کارای اینجوریه دیگه که جدید باشه پس اینا چیه . جوابم رو نداد . میگه وقتی ناراحتی نباید اینا رو بگی وقتی آرومی بگو. من بهش گفتم میام این تالار و بهش گفتم مقالاتش رو بخونه حالا بهم میگه تو اینا رو از این سایته یاد گرفتی!!! بهش گفتم برم مشاور هم حتما میگی اون یادم داده.
نمی دونم دیگه خسته شدم .گاهی واقعا دلم می خواد بمیرم ولی دلم برای بچه ام می سوزه. دلم می خواد با بچه م با هم بمیریم تا از این زندگی راحت شم.
و اینکه هنوز قضیه اون زنه همیشه تو ذهنمه و منو حساس کرده که به همه چی گیر میدم و رو رفتارم تاثیر منفی زیادی گذاشته. دیگه کلافه شدم . گاهی دیگه نمی خوام با شوهرم زندگی کنم . فکر میکنم آرامش رو ازم گرفته و بی تفاوت به این موضوعه. با اینکه خیلی خیلی دوسش دارم و همیشه چند ساعت بعد از عصبانیتم دلم براش می سوزه و طرفش میرم مثل امروز که بهش گفتم دیشب خیلی تند رفتم و ببخشید. و باز دوباره بعد از چند ساعت پشیمون میشم مثل الان که چرا خودم رو کوچیک کردم و معذرت خواهی کردم باید باهاش قهر می کردم تا اون بیاد طرفم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)